جدول جو
جدول جو

معنی محمدجان - جستجوی لغت در جدول جو

محمدجان(مُ حَمْ مَ)
دهی است از دهستان کرانی شهرستانی بیجار، واقع در 12 هزارگزی شمال باختر حسن آباد سوگند و 2 هزارگزی قزل تپه با 215 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محمدیار
تصویر محمدیار
(پسرانه)
محمد (عربی) + یار (فارسی) یار و یاور محمد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حمدان
تصویر حمدان
آلت تناسلی مرد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ حَمْ مَ دِ هْ)
دهی است از بخش نمین شهرستان اردبیل. 160 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ مُ حَمْ مَ)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. واقع در یازده هزارگزی جنوب باختری ده دوست محمد. سکنۀ آن 100 تن. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(قَ مُ حَمْ مَ)
دهی از دهستان زاوه بخش حومه شهرستان تربت حیدریه است که در 36 هزارگزی شمال خاوری تربت در دامنۀ کوه واقع شده هوایش معتدل است و دوازده تن سکنه دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
نام اصل قصبۀ قم: بهرام گور... قم و رستاقهای آن را بنا نهاد و آن را ممجان نام نهاد و به مزدجان بارو کشید. (تاریخ قم ص 23)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
لیله مدجان، شب تاریک. (آنندراج) (منتهی الارب). مظلم. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
آلت تناسلی مرد:
بجنبانم علم چندان در آن دو گنبد سیمین
که سیماب از سر حمدان فروریزمش در سوله.
عسجدی.
آن که ز حمدان خوشگوار و لطیفش
کنده و شلف آرزو برند خرانبار.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ابن عبدالرحیم الاثاربی. وی طبیب، ادیب و شاعر و روز و شب در طلب دانش بود در مجالس دانشمندان و اهل ادب حاضر میشد و بعد از سال 554 هجری قمری بمرد
لغت نامه دهخدا
(حَ)
آل حمدان، نام دولتی است که در زمان خلافت عباسیان در جزیره و سوریه فرمانروائی داشته و ابوالهیجا عبدالله بن حمدان مؤسس این سلاله بوده و حمدانیان در زمان سیف الدوله به اوج عزت و اقبال نایل شدند و شأن و شوکت درخشان یافتند و دائرۀ حکومتشان توسعه پیدا کرد و سرزمین های بسیاری از رومیها در آناطولی تسخیر کردند. حمدان به بنی ثعلب از قبائل عرب منسوب و یکی از امرای معتضد بالله شانزدهم خلیفۀ عباسی بوده. پسرش ابوالیهیجا عبدالله از جانب خلیفه مکتفی بالله به والیگری موصل نصب شده بود و نفوذ و اقتداری قریب باستقلال داشت و در تاریخ 322 ه. ق. در مدافعۀ قاهر بالله مقتول گردید و پسر ارشدش ناصرالدوله حسن جانشین پدر شده چون متقی بالله خلیفۀ بیست ویکم بغداد را ترک گفته بموصل آمد. ناصرالدوله با برادر خود سیف الدوله علی بخدمت خلیفه شتافته از مقربان گشتند. ناصرالدین حسن در موصل و جاهای همجوار با آن فرمانروائی داشت و سیف الدوله علی در حلب و ادنه و دیگر نواحی آن سرزمین حکمفرما بود و هنگامی که معزالدوله بویهی بغداد را ضبط نمود، ناصرالدوله طاقت مقاومت و نیروی محافظت موصل را نداشت و ببرادر خود سیف الدوله پناهنده گردید و بدینطریق سیف الدوله یگانه نمایندۀ مستقل دولت آل حمدان شد. در خلال این احوال اروپائیان بنصارای مقیم در جبال سوریه و بخود این سرزمین هجوم آوردند. سیف الدوله محاربات زیادی با این قوم نموده در اکثر اوقات با شاهد فتح و فیروزی هم آغوش میشد تا آنجا که بقلمرو امپراطوران رومی مقیم در قسطنطنیه یعنی بقطعۀ آناطولی یورش آورده دوبار با رومیان بغزا پرداخت و تا آماسیه پیش روی نموده غنائم بسیار به دست آورد. در تاریخ 350 هجری قمری سیف الدوله درگذشت و پسرش سعدالدوله ابوالمعالی وارث وی شد پس از سعدالدوله پسرش ابوالفضائل در حلب بمسند امیری نشست و در همین اوقات وزیر ابونصر که یکی از فاطمیون بود، حلب رابچنگ خود انداخت و درنتیجه، دولت آل حمدان رو به انقراض نهاد. ناصرالدوله و سیف الدوله و سعدالدوله سلاطین آبرومند این سلسله بوده اند و در زمان سیف الدوله این دولت به اوج ترقی رسید و قدرت و سطوت درخشان یافت ومعارف و علوم در عصر وی رونق و رواج مشعشع پیدا کردو آل حمدان قریب 60 سال حکومت کرد. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ)
نزد نصاری کسی که تعمید دهد. معمّد. تعمیددهنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و یوحنای حصور به جهت تعمیدش چنین ملقب شده است. (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام خاندانی به بیهق منسوب به محم بن سعید بن عثمان بن عفان مادر وی از قصبۀ بیشک (بشت) بود. (تاریخ بیهق ص 126)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی است از طسوج لنجرود قم. (تاریخ قم ص 113). آن را مردی از عجم بناکرده است و بنده ای را از بندگان خود نام او مزده برعمارت و بنای آن موکل گردانیده پس مزده دیه و شهر مزدجان را بنا کرد و به نام خود بازخواند و بدین دیه جوئی که از وادی برگرفت و آب بدان روانه کرد و آن جوی را به نام خوجه اش به نام کرد و نام خواجۀ او... بندۀ خود را گفت که چه کردی مزده گفت که شهر را به نام خود بنا کردم و جوی را به نام تو و هیچ چیزی را بقا و حیات نیست الا به آب چنانچ حق سبحانه و تعالی میفرماید که ’و جعلنا من الماء کل شی هحی ه’ خواجۀ مزده برمزده خشم گرفت و گفت توآنچ مشهور است و معروف به نام خود بنا کرده ای که آن مدینه و دیه است و جوی آب که بغیر از خواص کسی آن را نمی شناسد و نمی داند به نام من باز خوانده ای و مزده را بدین سبب بکشت و نام مزدۀ مملوک بر مزدجان افتاد و بدو باز میخوانند و در کتاب سیر ملوک عجم آورده اند که باروی شهر قم و مزدجان بهرام جور (گور) بنا کرده است. (تاریخ قم ص 62) : و قم و رستاقهای آن را بنا نهاد به مزدجان بارو کشید. (تاریخ قم ص 23). و همچنین بر ظاهر کمیدان فراپیش صحاری مزدجان و غیر آن باروی حصین محکم بکشیدند. (تاریخ قم ص 35)
لغت نامه دهخدا
(مُ صِ)
دهی است از دهستان نورعلی بخش دلفان شهرستان خرم آباد. در 13هزارگزی شمال نورآباد و 5هزارگزی غرب راه خرم آباد به کرمانشاه، در جلگه ای سردسیرواقع و دارای 260 تن سکنه است آبش از سراب مرادجان تأمین می شود. محصولش غلات و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان ساری سوباسار بخش پلدشت شهرستان ماکو، واقع در 36هزارگزی باختری پلدشت و 7هزارگزی شمال راه ارابه رو قره تپه به ماکو با 20 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ محمودی. خطاب و نسبتی که به گروه منتسب و مرتبط به سلطان محمود غزنوی در دوران سلطنت مسعود غزنوی می دادند. مرادف پدریان. مقابل مسعودیان. رجوع به تاریخ بیهقی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دی یَ)
دهی است جزء دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین با 192 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مَ سِ)
دهی است از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیه. دارای 635 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مَحَ سَ)
محمد حسن خان قاجار پدر آغامحمدخان مؤسس سلسلۀ قاجاریه و پسر فتحعلی خان قاجار قوانلو، که در 1127 هجری قمری متولد و در سال 1172 هجری قمری در نزدیکی اشرف (بهشهر) بوسیلۀ سبزعلی نام و دو نفر دیگر کشته شد. وی در زمان حیات نادر غالباً متواری بود و گاهی هم که خودی نشان میداد پس از شکست مجدداً آواره می شد تا در سال 1160 هجری قمری که خبر قتل نادر را شنید، از مخفی گاه خویش بیرون آمد و برای رسیدن به سلطنت ایران به شهرهای گرگان و مازندران یورش برد، آنکه عادلشاه او را شکست داد. در زمان کریم خان زند چندی محمد حسن خان کر و فری داشت حتی شیراز را محاصره کردلیکن به فتح آن توفیق نیافت در مراجعت بسیاری از سپاهیان وی از او روی گردان شدند عاقبت الامر در جنگی که با شیخ علیخان زند از فرماندهان کریم خان کرد متواری گشت و سرانجام کشته شد. رجوع به تاریخ اقبال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مَ)
قاجار. نوۀ فتحعلیشاه و پسربزرگ و ارشد عباس میرزا. به سال 1222 هجری قمری متولد شد و پس از درگذشت عباس میرزا (1249 هجری قمری) به سمت ولایتعهدی و حکومت خراسان و آذربایجان منصوب و روانۀتبریز گردید. پس از درگذشت فتحعلی شاه به سال 1250 در 27سالگی در تبریز جلوس کرد لیکن 60 نفر از پسران فتحعلی شاه که در اطراف ایران حکومت داشتند و هر یک داعیۀ سلطنت در سر می پروراندند با لشکر و استعداد آمادۀ مبارزه شدند. اما کفایت قائم مقام مدعیان سلطنت را از سر راه برداشت و او را به سلطنت تمامی ایران رسانید. وی در سال 1264 هجری قمری در قصر محمدیه، واقعدر غرب تجریش درگذشت. و نیز رجوع به قاجاریه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مَ)
دهی است از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیه. 599 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
سلطان احمدخان، معروف به الجه خان. خوندمیر در حبط ج 2 ص 295 آرد: که در آن اوان که پادشاه مؤید کامران ظهیرالدین محمد بابربن میرزا عمر شیخ گورکان متوجه دارالسلطنۀ سمرقند بود کرت دیگر سلطان احمد تنبل باشتعال نیران طغیان اقدام نموده ابواب مخالفت و عصیان برگشود و با آنکه جهانگیرمیرزابسان دولت و اقبال از وی جدا شده بود او بدستور پیشتر تمرد نمود بناء علی هذا چون پادشاه اسلام پناه سمرقند را بشیبانی خان بازگذاشته و استیلا بر مملکت موروث میسر نشد بتاشکنت شتافت و چند گهی مشمول عاطفت سلطان محمودخان بوده از محنت محاصره و محاربه برآسود. سلطان محمودخان باتفاق برادر خود سلطان احمدخان که به الجه خان مشهور است همت بر آن گماشت که لشکر بصوب اندجان کشد و آن مملکت را از سلطان احمد تنبل انتزاع نموده به پادشاه جهان مطاع سپارد و این عزیمت را از حیّز قوه بفعل آورده با سپاه فراوان بدانصوب روان شد اما قبل از آنکه بمقصد رسد و دست در گردن عروس مقصود حمایل سازد شیبانی خان با لشکری بعدد قطرات باران در رسیده در همان منزل تلاقی عسکرین دست داده قتالی در غایت صعوبت اتفاق افتاد و بحسب تقدیر خانیکه و الجه خان بر دست اوزبکان اسیر شدند و پادشاه جهانیان عنان یکران بصوب بعضی از ولایات مغولستان انعطاف داد و دیدۀ امید شیبانی خان از دیدن پیکر فتح و ظفر روشنی یافته قاصدی همعنان برق و باد بتاشکنت فرستاده بمغولان آنجائی پیغام داد که خانیکه و الجه خان در دست ما گرفتار شده اند ظهیرالدین محمد بابر پادشاه روی بر فرار آورد اگر شما را تمنا آن است که نایرۀ غضب قیامت لهب خرمن حیات شما را محترق نگرداند باید که او را از گریز مانعآئید و خواجه ابوالمکارم را هر نوع باشد بدست آورده محبوس گردانید و مردم تاشکنت خواجه ابوالمکارم را گرفته محبوس نمودند و شیبانی خان آن دو خان عالی مکان را دو سه روزی نگاه داشته بعد از آن رخصت داد که بهر طرف خواهند توجه نمایند... و ولایات سلطان محمودخان و الجه خان باعمام او کوج کونجی خان و سونجک سلطان که والدۀ ایشان دختر میرزا بیک گورکان است تعلق گرفت
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مَ)
دهی است از دهستان نبت بخش نیکشهر شهرستان چاه بهار، واقع در 110هزارگزی باختر نیکشهر کنار راه مالرو نبت به فنوج با 300 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
وی خان هرات بود و در 1279 هجری قمری وفات کردو پسرش شاه نوازخان بجای او نشست. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(کَتِ مُ حَمْ مَ حَ سَ بَ)
دهی از دهستان ماروسک است که در بخش سر ولایت شهرستان نیشابور واقع است و 138 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حمدان
تصویر حمدان
((حَ))
آلت تناسلی مرد
فرهنگ فارسی معین
آلت مرد، آلت مردی، ذکر، نره
فرهنگ واژه مترادف متضاد