جدول جو
جدول جو

معنی محمد - جستجوی لغت در جدول جو

محمد
(پسرانه)
نام پیامبر (ص)، ستوده شده، بسیار تحسین شده، نام سوره ای در قرآن کریم، به صورت پسوند و پیشوندهمراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند محمدامین، محمد علی، محمدحسین و علی محمد
تصویری از محمد
تصویر محمد
فرهنگ نامهای ایرانی
محمد
چهل و هفتمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۳۸ آیه، الذین کفروا، قتال
تصویری از محمد
تصویر محمد
فرهنگ فارسی عمید
محمد
(شُ)
محمد. رجوع به محمد شود
لغت نامه دهخدا
محمد
سورۀ چهل و هفتمین از سور قرآن کریم و آن مدنیه و چهل آیت است و پس از احقاف و پیش از فتح واقع است
لغت نامه دهخدا
محمد
(مُحَمْ مَ)
ابن بزرگ امید ملقب به علی ذکره السلام، سومین از ملوک اسماعیلیۀ الموت. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به تاریخ گزیده صص 521- 522 و تاریخ عمومی عباس اقبال آشتیانی و جامعالتواریخ (بخش اسماعیلیه) چ دبیرسیاقی صص 67- 79 شود
ابن ابراهیم بن ثابت، معروف به ابن کیزانی شاعر مصری. متصوف است و گروهی از متصوفۀ مصر به وی منسوبند. دیوان شعری دارد و در قاهره به سال 562 درگذشته است. رجوع به ابن کیزانی و الاعلام زرکلی ج 3 ص 841 شود
ابن اسحاق بن محمد بن یحیی بن منده، مکنی به ابوعبدالله عبدی اصفهانی از بزرگان حفاظ حدیث است و در سال 395 هجری قمری درگذشته است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 3 ص 863 و رجوع به ابن منده و بنومنده شود
ابن عبیدالله... رجوع به ابن تعاویذی ابوالفتح محمد بن عبیدالله بن عبدالله و رجوع به ابوالفتح محمد بن تعاویذی، و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 4 صص 466 تا 473 و معجم الادباء چ اروپا ج 7 ص 31 شود
ابن زید. از علویان طبرستان (270 تا 287 هجری قمری). رجوع به داعی ابوعبدالله محمد بن زید بن اسماعیل و مقاتل الطالبیین (چ مصرص 693) و تاریخ عمومی عباس اقبال ص 117 به بعد شود
ابن صفی الدین ابوالفرج محمد بن نفیس الدین ابوالرجا حامد بن محمد بن عبدالله بن علی بن محمود معروف به آله ملقب به عمادالدین کاتب اصفهانی. رجوع به عماد کاتب اصفهانی شود
فاتح... سلطان محمدخان ثانی ملقب به فاتح. از سلاطین عثمانی است. وی در 855 یا 854 هجری قمری / 1453 میلادی قسطنطنیه را مسخر کرده است. رجوع به آل عثمان و عثمانی شود
ابن طیفور سجاوندی غزنوی یا احمد بن محمد سجاوندی. او راست: عین المعانی فی تفسیرالسبع المثانی. رجوع به احمد بن محمد سجاوندی و لباب الالباب ج 1 ص 362 شود
ابن هباریه. رجوع به ابن هباریه شریف، ابویعلی محمد بن محمد بن صالح هاشمی عباسی. و رجوع به ابویعلی و شریف ابوعلی و وفیات الاعیان ج 4 صص 453- 457 شود
ابن بختیار. رجوع به ابوعبدالله محمد بن بختیار... و نیز رجوع به ابله بغدادی ابوعبدالله محمد بن بختیار... و وفیات الاعیان چ تهران ج 2 ص 121 شود
ابن تیمیه... تقی الدین ابوالعباس احمد بن عبدالحلیم بن عبدالسلام بن عبدالله بن محمد بن تیمیه. (661- 728 هجری قمری). رجوع به ابن تیمیه شود
ابن القیسرانی... رجوع به ابن القیسرانی اشرف الدین (یا شرف الدین) ابوعبدالله محمد بن صغیر و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 4 ص 278- 288 شود
ابن قاسم بن خلاد... رجوع به ابوالعیناء محمد بن قاسم بن خلادبن یاسر...، مکنی به ابوعبدالله اهوازی... و وفیات الاعیان ج 4 صص 343- 348 شود
ابن سعید... رجوع به ابن دبیثی ابوعبدالله محمد بن سعید شافعی و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 4 صص 394- 395 و الاعلام زرکلی ج 2 ص 900 شود
ابن فخرالدین عبدالعزیز کوفی. رجوع به ابوسعید بن فخرالدین و حواشی مرحوم قزوینی بر لباب الالباب چ لیدن منقول در ص 609 چ مرحوم نفیسی شود
پنجمین سلطان عثمانی (805- 816هجری قمری) ، معروف به سلطان محمدخان اول (ترجمه طبقات سلاطین اسلام ص 75). رجوع به عثمانی و آل عثمان شود
ابن بشر. رجوع به سوسنجردی ابوالحسن محمد و نیز رجوع به شرح احوال رودکی ص 311 و تاریخ سیستان ص 252 ذکر اخبار اصفهان ج 2 ص 280 شود
ابن قریعه. رجوع به ابن قریعه قاضی ابوبکر محمد بن عبدالرحمن و محمد بن عبدالرحمن و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 4 صص 382- 384 شود
ابن ظفر. رجوع به ابوعبدالله بن ظفر و ابن ظفر حجهالدین... صقلی و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 4 صص 395-397 ترجمه شمارۀ 622 شود
ابن محمود... او راست کنزالحکمه و الشجرهالالهیه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به شهرزوری شمس الدین محمد بن محمود شود
ابن عربی، ابوبکر محیی الدین بن علی اندلسی. رجوع به ابن عربی ابوبکر محمد... و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 4 صص 296- 297 شود
ابن بقیه... رجوع به ابن بقیه نصیرالدوله ابوطاهر... و ابوطاهر محمد بن بقیه و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 5 صص 118- 124 شود
ابن هانی بن محمد... ازدی اندلسی. رجوع به ابن هانی ابوالقاسم (یا ابوالحسن)... و وفیات الاعیان چ بیروت ج 4 صص 421- 424 شود
ابن ابی الصقر ابوالحسن محمد بن علی بن الحسن... رجوع به ابن ابی الصقر... و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 4 صص 450-452 شود
ابن الخل... رجوع به ابن الخل ابوالحسن محمد بن مبارک... و ابوالحسن محمد بن مبارک... و وفیات الاعیان ج 4 صص 227- 228 شود
ابن عیسی... رجوع به ابوعیسی محمد بن عیسی بن سوره و وفیات الاعیان چ بیروت ج 4 ص 278 و ترمذی محمد بن عیسی بن سوره... شود
ابن میکال... رجوع به طغرل بیک محمد بن میکال بن سلجوق و ابوطالب محمد بن میکال و وفیات الاعیان ج 5 صص 63- 68 چ بیروت شود
ابن یحیی... رجوع به صولی ابوبکر محمد بن یحیی و رجوع به ابوبکر محمد بن یحیی و وفیات الاعیان چ بیروت ج 4 صص 356- 361 شود
ابن بیع... رجوع به ابن بیع و ابوعبدالله محمد بن عبدالله حاکم نیشابوری و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 4 ص 280 و 281 شود
ابن عبدالوهاب. رجوع به ابوعلی جبائی محمد بن عبدالوهاب و رجوع به جبائی و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 4 صص 267- 269 شود
ابن اعرابی. رجوع به ابن اعرابی ابوعبدالله محمد بن زیاد و الاعلام زرکلی ج 3 ص 896 و وفیات الاعیان ج 4 ص 306 و 309 شود
ابن شنبود... رجوع به ابن شنبود ابوالحسن محمد... و محمد بن احمد بن ایوب... و وفیات الاعیان چ بیروت ج 4 صص 299-301 شود
ابن ابوالقاسم. رجوع به شهرستانی ابوالفتح محمد بن ابوالقاسم عبدالکریم و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 4 صص 213-275 شود
ابن ماجه... رجوع به ابن ماجه ابوعبدالله محمد بن یزید... قزوینی وابوعبدالله... و وفیات الاعیان ج 4 ص 279 چ بیروت شود
ابن مستنیر. رجوع به قطرب محمد بن مستنیر نحوی لغوی و ابوعلی محمد بن ... و وفیات الاعیان چ بیروت ج 4 صص 312- 313 شود
میانجی. کنیت او ابوعبدالله و متخلص به عطار. شاعر فارسی است. رجوع به عطار ابوعبدالله... شود. (یادداشت مرحوم دهخدا)
ابن سام غوری غیاث الدین ابوالفتح. رجوع به غیاث الدین (سلطان...) غوری و غوریان و تاریخ عمومی مرحوم عباس اقبال شود
ابن عبدالباقی بن محمد بن عبدالله معروف به ابوبکر فقیه. رجوع به ابوبکر محمد بن ... و نامۀ دانشوران ج 2 ص 145 شود
ابن باجه... رجوع به ابن باجه ابوبکر محمد بن باجه... و ابن صائغ و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 4 صص 463- 465 شود
ابن سری... رجوع به ابن سراج ابوبکر محمد بن سری... و الاعلام زرکلی ج 3 ص 899 و وفیات الاعیان ج 3 صص 339-340 شود
ابن داود... رجوع به ابن داود ظاهری ابوبکر محمد بن داود... اصفهانی و وفیات الاعیان چ بیروت ج 4 صص 259-261 شود
ابن عبدالملک زیات... رجوع به ابن زیات ابوجعفر محمد بن عبدالملک و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 5 صص 94-103 شود
ابن مراغی... رجوع به ابن مراغی ابوالفتح محمد بن جعفر... و الاعلام زرکلی ج 3 ص 878 و ابوالفتح محمد بن ... شود
ابن شجاع الدین علی بن عزالدین حسین، ملقب به علاءالدوله (610- 612) از سلاطین غور. رجوع به علاءالدین غوری شود
ابن منصور. رجوع به ابونصر کندری و عمیدالملک محمد بن منصور بن محمد کندری و وفیات الاعیان ج 5 صص 138- 143 شود
ابن تومرت... رجوع به ابن تومرت ابوعبدالله محمد بن عبدالله... و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 5 صص 45- 55 شود
ابن عائشه. رجوع به ابن عائشه و الاعلام زرکلی ج 3 ص 909 و العقدالفرید ج 7 ص 262 و عیون الاخبار ج 2 ص 65 شود
ابن ورقاء. رجوع به ابن ورقاء اودنی ابوبکر محمد بن عبدالله بن محمد... و وفیات الاعیان چ بیروت ج 4 ص 209 شود
ابن زهر... رجوع به ابن زهر ابوبکر محمد بن زهر اندلسی حفید و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 4 صص 434- 437 شود
ابن یحیی... رجوع به ابوسعد محمد بن یحیی بن ابی منصور نیشابوری و وفیات الاعیان چ بیروت ج 4 ص 223 و 224 شود
ابن عمرو... رجوع به ابوالقاسم محمد المعتمد علی الله بن عباد المعتضد... و وفیات الاعیان ج 5 صص 21- 39 شود
ابن معلم. رجوع به ابن معلم ابوالغنائم محمد بن علی بن فارس... و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 5 صص 5- 9 شود
ابن زکی الدین... رجوع به ابن زکی الدین محمد بن الحسن... و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 4 صص 229- 237 شود
ابن کیزانی... رجوع به ابن کیزانی محمد بن ابراهیم... و وفیات الاعیان ج 4 ص 461 و 462 ترجمه شماره 678 شود
ابن محمد بروی طوسی. رجوع به محمد بن محمد بن سعد بن عبدالله بروی شافعی. و رجوع به ابومنصور بروی طوسی شود
ابن قاسم... رجوع به ابوبکر محمد بن قاسم ابی محمد بن محمد... انباری و وفیات الاعیان ج 4 صص 341- 343 شود
ابن موفق... رجوع به ابوالبرکات نجم الدین خبوشانی محمد بن الموفق... و وفیات الاعیان ج 4 ص 339 و 340 شود
اولجایتو محمد خدابنده (سلطان محمد) پادشاه مغولی. رجوع به خدابنده و رجوع به اولجایتو، سلطان محمد... شود
میرزاسید محمد طباطبائی، معروف به سنگلجی. رجوع به طباطبائی در همین لغت نامه و رجال بامداد ج 3 ص 279 شود
ابن عبدالواحد. رجوع به ابوعمرزاهد، محمد بن عبدالواحد. و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 4 صص 329- 333 شود
ابن قوطیه... رجوع به ابن قوطیه ابوبکر محمد بن عمر... و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 4 ص 368 تا 371 شود
ابن ابی لیلی. رجوع به ابن ابی لیلی. محمد بن عبدالرحمن و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 4 صص 179-181 شود
ابن صبیح کوفی معروف به ابن سماک. رجوع به ابن سماک ونامۀ دانشوران ج 1 ص 188 و صفهالصفوه ج 3 ص 105 شود
ابن نقطه... رجوع به ابن نقطه ابوبکر محمد بن عبدالغنی و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 4 صص 392- 393 شود
لغت نامه دهخدا
محمد
(مُ حَمْ مَ)
ستوده. (نصاب). به غایت ستوده. ستایش شده، آنکه خصال پسندیدۀ وی بسیار است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
محمد
(شُ صُوو)
حمد. محمد. محمده. محمده. ستودن، راضی شدن، شکر کردن، ادای حق کسی کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
محمد
نیکخو، ستوده، کسی که صفات نیکو دارد و نام پیغمبر بزرگ اسلام (ص) میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
محمد
((مُ حَ مَّ))
ستوده شده، ستایش شده
تصویری از محمد
تصویر محمد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احمد
تصویر احمد
(پسرانه)
بسیار ستوده، یکی از نامهای پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محمود
تصویر محمود
(پسرانه)
مورد پسند، نیک، خوش، آنکه یا آنچه ستایش شده است، از نامهای پیامبر (ص)، نام یکی از پادشاهان غزنوی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محمدت
تصویر محمدت
ستودن، ستایش، آنچه شخص را به آن بستایند، آنچه موجب ستودن شخص بشود، خصلت نیکو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محمود
تصویر محمود
از نام های خداوند، ستوده، ستایش کرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرمد
تصویر مرمد
کسی که چشمش درد می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محتد
تصویر محتد
اصل و تبار، نژادونسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محمل
تصویر محمل
مفرد واژۀ محامل، آنچه در آن کسی یا چیزی را حمل کنند، هودج، پالکی، کجاوه،
آنچه محل اعتماد واقع شود، محل اعتماد، علت، سبب، انگیزه
محمل بربستن: ستن کجاوه بر پشت ستور، آماده شدن کاروان برای حرکت، محمل بستن
محمل بستن: بستن کجاوه بر پشت ستور، آماده شدن کاروان برای حرکت، برای مثال تبیره زن بزد طبل نخستین / شتربانان همی بندند محمل (منوچهری - ۶۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محامد
تصویر محامد
محمدت، ستودن، ستایش، آنچه شخص را به آن بستایند، آنچه موجب ستودن شخص بشود، خصلت نیکو
فرهنگ فارسی عمید
(مُ حَمْ مَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش مریوان شهرستان سنندج، واقع در 11هزارگزی شمال دژ شاهپور و 2هزارگزی سیف، با 100 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ دَ)
محمده. محمدت:
نی نبی فرمود جود و محمده
شاخ جنت دان بدنیا آمده.
مولوی.
رجوع به محمدت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مَ)
دهی است از دهستان کرون بخش نجف آباد شهرستان اصفهان، واقع در 40هزارگزی باختر نجف آباد و 4هزارگزی حومه نجف آباد به دامنه، با 589 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ دَ / مَ مِ دَ)
ستایش و مدح و ثنا و ذکر خیر و نیک نامی. (ناظم الاطباء). محمده. آنچه بدان ستوده و مدح شوند. ج، محامد. (از اقرب الموارد). خصلتی درخور ستایش. سپاس. حمد. ستودن. خصلت محموده. خصلت ستوده. مقابل مذمت:
غرض مدح و محمدت بودی
وز پی مهر و مکرمت زادی.
مسعودسعد.
بفخر و محمدت و شکر و مدح مستظهر
ز عمر و مملکت و عز و بخت برخوردار.
مسعودسعد.
محمدت خر که روز اقبال است
مکرمت کن که روز امکان است.
مسعودسعد.
- محمدت کردن یا فرمودن، ستایش کردن. ستودن: و ندیدم هیچ خردمند که آن دولت را بر این حزم و احتیاط محمدت کرد. (چهارمقاله). و مالها و غنیمهاء بی اندازه نزدیک هرمز فرستاد و او را محمدتها فرمود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 99).
و رجوع به محمده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از محمه
تصویر محمه
تب خیز، تب آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجمد
تصویر مجمد
چیزی رقیق که از سردی بسته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاد
تصویر محاد
مزاحم، مانع، مخالف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محامد
تصویر محامد
جمع محمده، هو سرشست ها جمع محمدت
فرهنگ لغت هوشیار
گداخته، شیر از جانوران آهنگداز گرم شده گداخته: حدید محمی، شیر اسد. گرم کننده آهن در آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محمود
تصویر محمود
ستایش کرده شده، ستوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتد
تصویر محتد
اصل و تبار
فرهنگ لغت هوشیار
سیاه چهره: مرد، ارزیابی شده، آب گرد آمده: در تالاب آنکه متعه دهد زن مطلقه را، کسی که روی را با زغال سیاه کند، سری که پس از ستردن بر آن موی بر آید، جوجه ای که پر بر آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحمد
تصویر تحمد
منت برنهادن، منت نهادن بر وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمد
تصویر احمد
ستوده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محمده
تصویر محمده
محمدت در فارسی نیک نامی، ستایش، خرسندی
فرهنگ لغت هوشیار
گل محمدی: گل گلاب از گیاهان واحد وزن قدیم معمول در اصفهان مساوی یک ری و نیم. منسوب به محمد (مطلقا)، منسوب به محمد ص بن عبدالله پیغمبر اسلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محمدت
تصویر محمدت
((مَ مِ دَ))
ستایش، مدح، ثنا
فرهنگ فارسی معین
ستایش، تحسین، آفرین
متضاد: نکوهش، ذم
فرهنگ واژه مترادف متضاد