- محلل
- مباح و مشروع، آسان مبالغه ناکرده حلال کننده سه طلاقه را به تزویج بر شوهر اول، حلال گر
معنی محلل - جستجوی لغت در جدول جو
- محلل ((مُ حَ لِّ))
- حل کننده، تحلیل برنده، مردی که با زن سه طلاقه ازدواج می کند و او را طلاق می دهد تا آن زن بتواند دوباره با همسر پیشین خود ازدواج کند
- محلل ((مُ حَ لَّ))
- تحلیل شده، تحلیل رفته، حلال گردانیده، هر آب که در آن شتران فرود آمده تیره و کدر ساخته باشند
- محلل
- شوهر موقت زنی که شوهر قبلی اش او را سه بار طلاق داده باشد. هرگاه مردی زن خود را سه طلاق بدهد و بعد بخواهد دوباره با او ازدواج کند باید مرد دیگری موقتاً آن زن را به عقد ازدواج خود درآورد و بعد طلاق بدهد تا شوهر اول بتواند با او ازدواج کند، هضم کننده، حلال کننده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
محلله در فارسی گوار انگیز مونث محلل. یا ادویه محلله. ادویه ای که موجب تحلیل غذا ها و تسهیل هضم و دفع فضولات و رفع سده شوند
برزنی، بومی
کوی، برزن
گمیزه، آبگونه
دانش آموز، دانشور
نشدنی
پرنما، پرشکوه
حلال بودی خواستن
بیان کنندۀ علت، علت آورنده
بحلی خواستن، طلب حلالیت کردن، کفاره دادن برای سوگند و رها شدن از قید سوگند با دادن کفاره
محل ها، جاها، جمع واژۀ محل
زیور کرده شده، به زیور آراسته شده
خمیده، منحنی مانند هلال، هلالی شکل
کسی که «لا اله الاّ الله» بگوید
واگذار شده، برگردانیده شده، دگرگون شده
تغییر دهنده، انتقال دهنده، دگرگون کننده
آنچه دلیل و علت دارد، تعلیل شده، علت دار
جای جمع شدن گروهی خاص، انجمن، مجلس
تعدادی از افراد یا اشیا، دسته، گروه، حلقه، جرگه، نرگ، جرگ، نرگه
تعدادی از افراد یا اشیا، دسته، گروه، حلقه، جرگه، نرگ، جرگ، نرگه
آنچه برای آن دلیل آورده شده باشد، ثابت شده
حاصل شده، گردآورده شده، حاصل، نتیجه، خلاصه
بزرگ داشته، محترم، باشکوه، دارای شوکت و جلال
حواله دهنده، برات کش
چاره کننده
حیله گر
چاره کننده
حیله گر
اکلیل نهاده، تاج بر سر گذاشته، زیورداده، آراسته شده
دانش آموز، شاگرد مدرسه، محقّق، تحصیلدار، مامور وصول
قسمتی از شهر با چندین خیابان، کوچه و مغازه، کوی، برزن
اسبی که دست یا دست و پایش سفید باشد، اسب دست و پاسفید، آنکه دست و پایش بر اثر وضو سفید شده است، کنایه از پاک و پرهیزکار
مربوط به یک محل خاص مثلاً ترانۀ محلی، از مردم محل، بومی
ناشدنی، ناشو، غیرممکن، سخن بی سروته و ناممکن، زشت، نادرست
مفرد واژۀ محامل، آنچه در آن کسی یا چیزی را حمل کنند، هودج، پالکی، کجاوه،
آنچه محل اعتماد واقع شود، محل اعتماد، علت، سبب، انگیزه
محمل بربستن: ستن کجاوه بر پشت ستور، آماده شدن کاروان برای حرکت، محمل بستن
محمل بستن: بستن کجاوه بر پشت ستور، آماده شدن کاروان برای حرکت،برای مثال تبیره زن بزد طبل نخستین / شتربانان همی بندند محمل (منوچهری - ۶۵)
آنچه محل اعتماد واقع شود، محل اعتماد، علت، سبب، انگیزه
محمل بربستن: ستن کجاوه بر پشت ستور، آماده شدن کاروان برای حرکت، محمل بستن
محمل بستن: بستن کجاوه بر پشت ستور، آماده شدن کاروان برای حرکت،
گداخته و حل شده
ناممکن، ممتنع، امر نابودنی که بودن آن ممکن نباشد، نابودنی، امکان ناپذیر