جدول جو
جدول جو

معنی محقانه - جستجوی لغت در جدول جو

محقانه
(مُ حِقْ قا نَ / نِ)
چون محقان. حقدارمانند. از روی حق. رجوع به محق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرجانه
تصویر مرجانه
(دخترانه)
مرجان، مروارید کوچک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماهانه
تصویر ماهانه
(دخترانه)
دختر ارمنشاه شاه ماچین در داستان سمک عیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مجدانه
تصویر مجدانه
جدی، از روی جد، به طور جدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محققانه
تصویر محققانه
به روش محققان، همچون محققان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرمانه
تصویر محرمانه
به طور پنهانی و مانند راز، سرپوشیده و پنهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محتاله
تصویر محتاله
زن حیله گر، مکار، بامکر و فریب، نیرنگ باز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احمقانه
تصویر احمقانه
مانند احمقان، احمق وار، از روی حماقت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماهانه
تصویر ماهانه
ویژگی امری که هر ماه اتفاق می افتد، ویژگی حقوقی که در آخر هر ماه پرداخت شود، در هر ماه، ماهنامه
فرهنگ فارسی عمید
(مَ نَ)
خم رودخانه. (ناظم الاطباء). محنره. محناه. محنیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کمیز نگاهدارنده، بسیار میزنده، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
میقان. تأنیث میقان. (یادداشت مؤلف). گویند رجل میقان و امراءه میقانه. آنکه هرچه بشنود یقین کند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به میقان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حِبْ با نَ / نِ)
دوستانه. دوست مانند. بطور دوستی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَقْ قَ نَ / نِ)
به درستی و راستی و بطور تحقیق. (ناظم الاطباء). از روی تحقیق و صداقت. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَقْ قِ نَ / نِ)
بطرز محققان. همچون محققان: وقتها زمزمه ای بکردندی و بیتی محققانه بگفتندی. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ نَ)
ابزاری که بدان حقنه می کنند. (ناظم الاطباء). دستور. شیشۀ اماله. (یادداشت مرحوم دهخدا). ایریگاتور: اگر قرحه کهن بود، نخست رحم بباید شست به ماءالعسل به محقنه و زراقه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
محتاله در فارسی مونث محتال: ترفندگر: زن مونث محتال زن حیله گر: ازره مرو بعشوه دنیا که این عجوز مکاره می نشیند و محتاله میرود. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجانه
تصویر مرجانه
مروارید کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب و مربوط به مردان: حمام مردانه، دلیر شجاع: و اگر مردی را فرستد که دلیر بود و مردانه و آداب سواری نیک داند و مبارز بود سخت صواب باشد، مانند مردان، شجاعانه: ای باخته گوی هنر وساخته تدبیر ای تاخته شاهانه و مردانه ببغداد. (معزی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محزونه
تصویر محزونه
مونث محزون
فرهنگ لغت هوشیار
همچون محصلان مانند شاگردان، اجرت و مزدی که بفراهم آورنده مالیات و خراج دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محدوانه
تصویر محدوانه
سامانیها مرزیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محرمانه
تصویر محرمانه
مخفیانه، پنهانی، به نهانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاینه
تصویر محاینه
معامله کردن با کسی به هنگامها
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه مربوط و وابسته به ماه باشد، نقد و جنسی که در ماه بهر که مقرر شده میدهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدانه
تصویر مجدانه
کوشمندانه از روی کوشش با کوشش: مجدانه در وصول بمقصود میکوشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقارنه
تصویر متقارنه
مونث متقارن
فرهنگ لغت هوشیار
اورایها تاشتانه باز جویانه پر وهانگرانه بطرز محققان همچون محققان: وقتها زمزمه ای بکردندی و بیتی محققانه بگفتندی
فرهنگ لغت هوشیار
بی خردانه خلانه بشیوه احمق بیخردانه سفیهانه: احمقانه سخن میگوید، احمق وار در خور احمقان: شعر احمقانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمقانه
تصویر احمقانه
((اَ مَ نِ))
به شیوه احمق، بی خردانه، سفیهانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماهانه
تصویر ماهانه
((نِ))
شهریه، پولی که هر ماه پرداخت می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محققانه
تصویر محققانه
پژوهشگرانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ماهانه
تصویر ماهانه
قاعدگی، قسطی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محرمانه
تصویر محرمانه
نهانی
فرهنگ واژه فارسی سره
دانشمندانه، عالمانه، فاضلانه، پژوهشگرانه، منتج ازپژوهش
فرهنگ واژه مترادف متضاد