جدول جو
جدول جو

معنی محفوفون - جستجوی لغت در جدول جو

محفوفون
(مَ)
جمع واژۀ محفوف (در حالت رفعی). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به محفوف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محفوف
تصویر محفوف
چیزی که گرداگرد آن گرفته شده، پیچیده شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
جمع واژۀ محفوظ (در حالت نصبی و جری). رجوع به محفوظ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گرداگرد گرفته شده. (از غیاث) (آنندراج). محاطشده. احاطه کرده شده. (ناظم الاطباء). گرداگرد فراگرفته. گرداگرد گرفته. فرا گرفته. محاط. محاط به. دورکرده. احاطه شده. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
حفت الجنه به چه محفوف گشت
بالمکاره که از او افزود کشت.
مولوی (مثنوی، دفتر پنجم ص 12).
، محتاج. قوم محفوفون، قومی نیازمند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محفوظین
تصویر محفوظین
جمع محفوظ در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محفوف
تصویر محفوف
گرد گرفته گرداگرد فرا گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محفوف
تصویر محفوف
((مَ))
گرداگرد
فرهنگ فارسی معین