جدول جو
جدول جو

معنی محفوری - جستجوی لغت در جدول جو

محفوری
نوعی فرش که در شهر محفور بافته می شد
تصویری از محفوری
تصویر محفوری
فرهنگ فارسی عمید
محفوری(مَ)
منسوب به محفور،
{{اسم}} بساط و فرش بافته شده در محفور. نوعی از قالی بوده است که بهترین آن را در ارمنیه می بافتند چه یکی از تحایف بیش بها که سلطان محمود به قدرخان فرستاده بود محفوری های ارمنی بوده است ’: هودجها از دیباج منسوج و فرش های گران مایه از محفوریهای ارمنی و قالی های اویسی’ (زین الاخبار) (حواشی اقبال بر راحهالصدور ص 512). نوعی از جاجیم های پشمی منقش که از اران و گرجستان و نواحی خزر می آورده اند. (حاشیۀ مجمل التواریخ چ مرحوم بهار ص 101). قالی. (تفلیسی) : و شهری است بزرگ که خزر خوانند و آنجا بازرگانیها کنند و از همه ابواب آن بزرگتر است و آن را باب الابواب خوانند و این زیلوهای محفوری بدان شهرها بافند و آن را دربند خزران خوانند سوی ری و عراق افتد. (ترجمه طبری بلعمی). و پیغمبر را
{{صفت}} یک قطیفه بود که آن را زیر افکندی و برآن خفتی و قطیفه زیلو به عرب اندربافته سطبر همچون محفوری و نیز از آن سطبر ترشقران مولای پیغمبر (ص) آن قطیفه بیاورد و به گور اندرافکند. (ترجمه طبری بلعمی). و آبها از چشمه ها بیرون آورد (هوشنگ) و این فرشها که به زمین بگسترند از... شادروان و تخت وپلاس و محفوری آئین وی آورد. (ترجمه طبری بلعمی). همه محفوری های گوناگون که اندر همه جهان است از این سه ناحیت خیزد. (حدودالعالم). و چندان جامه و طرایف و زرینه و سیمینه و غلام و کنیزک و مشک و کافور و عناب و مروارید و محفوری و قالی و کیش و اصناف نعمت بود در این هدیۀ سوری که امیر و همه حاضران به تعجب بماندند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 412). محفوری و قالی هزار دست. (تاریخ بیهقی ص 468). در صفه شادروانی نصب کنند و چند تا محفوری بیفکنند. (تاریخ بیهقی ص 30).
ای عقل که در چین جسد فغفوری
گر جهد کنی تو بندۀ مغفوری
فرق است میان من و تو بسیاری
چون فخر کند پلاس بر محفوری.
خواجه عبداﷲ انصاری.
و محفوریها و پشمینه ها بیاموخت مردم را و ظرایفها (طرایفها) که از آن زمین خیزد. (مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 101).
سر بدخواه جاهت پی سپر باد
چو محفوری و قالی مرندی.
سوزنی.
که به هیچ مسجدی در عراق بوریا نمانده است که ظالمان به محفوری بدهند و پنبه نیست که بیوه زنان بریسمان کنند تا از آن اطلس خرند. (راحهالصدور راوندی ص 37). با قالیها و محفوری و آبگینه های بغدادی و حصیرهای عبادانی بطبرستان آمدند. (تاریخ طبرستان)، گویا مالی که به مصادره و جریمه یا به عنوان طرح یا مالیات اجباری از کسی گیرند:
وجه محفوری تو بر بوریای مسجد است
وز مسلمانی خویش آنگه نگردی شرمسار.
جمال الدین عبدالرزاق (از راحهالصدور).
به هیچ مسجدی در عراق بوریا نمانده است که ظالمان (بظالمان ؟) به محفوری بدهند’ (راحهالصدور) (یادداشت های قروینی ج 7 ص 54)
لغت نامه دهخدا
محفوری((مَ))
منسوب به محفور، فرش های مخصوص از قبیل زیلو و قطیفه خواب دار و غیره که در شهر «محفوره» می بافتند
تصویری از محفوری
تصویر محفوری
فرهنگ فارسی معین
محفوری
ظاهراً مالی بوده که به مصادره و جریمه یا به عنوان طرح یا مالیات اجباری از کسی می گرفتند
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محفور
تصویر محفور
ویژگی فرش نقش برجسته، محفوری، کنده شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ رَ)
به معنی زیلو و قطیفۀ خواب دار که مردم فرش خانه و غیره کنند. (معجم البلدان 4: 144). رجوع به حواشی راحهالصدور از محمد اقبال و یادداشت های قزوینی ج 7 ص 54 و نیز رجوع به محفور و محفوری شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حالت و عمل محصور. رجوع به محصور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حالت محرور. رجوع به محرور شود
لغت نامه دهخدا
حفر شده کنده، کسی که دندانهای وی خالی یا فرسوده شده، نوعی فرش: بساط غالی رومی فکنده ام دو سه جای در آن زمان که بسویی فکنده ام محفور. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده آسه یی: مهره دویم گردن منسوب به محور، دومین مهره گردن آسه یی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محفوره
تصویر محفوره
محفوری: زیلو آبچین گلیم که در (محفور) بافند
فرهنگ لغت هوشیار
محفوظ بودن نگهداشته شدن: پس محفوظی نوع و صورت نشان است که جوهر است و عدد جوهر یکی است هر چند بقسمت دواست از بهر آنک نوع را صورت یکی است و باز شخص محفوظ نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محفوره
تصویر محفوره
((مَ رَ یا رِ))
زیلو و قطیفه خواب دار که مردم فرش خانه و غیره کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محفور
تصویر محفور
((مَ))
حفر شده، کنده شده، کسی که دندان های وی خالی یا فرسوده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محوری
تصویر محوری
Pivotal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از محوری
تصویر محوری
pivot
دیکشنری فارسی به فرانسوی
پوزه بند، پوزه بند آهنی
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از محوری
تصویر محوری
중추적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از محوری
تصویر محوری
belirleyici
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از محوری
تصویر محوری
muhimu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از محوری
تصویر محوری
关键的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از محوری
تصویر محوری
重要な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از محوری
تصویر محوری
מרכזי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از محوری
تصویر محوری
গুরুত্বপূর্ণ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از محوری
تصویر محوری
penting
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از محوری
تصویر محوری
kluczowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از محوری
تصویر محوری
केंद्रीय
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از محوری
تصویر محوری
cruciale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از محوری
تصویر محوری
pivotal
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از محوری
تصویر محوری
zentral
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از محوری
تصویر محوری
cruciaal
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از محوری
تصویر محوری
центральний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از محوری
تصویر محوری
ключевой
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از محوری
تصویر محوری
crucial
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از محوری
تصویر محوری
สำคัญ
دیکشنری فارسی به تایلندی