- محفور
- ویژگی فرش نقش برجسته، محفوری، کنده شده
معنی محفور - جستجوی لغت در جدول جو
- محفور
- حفر شده کنده، کسی که دندانهای وی خالی یا فرسوده شده، نوعی فرش: بساط غالی رومی فکنده ام دو سه جای در آن زمان که بسویی فکنده ام محفور. (فرخی)
- محفور ((مَ))
- حفر شده، کنده شده، کسی که دندان های وی خالی یا فرسوده شده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نوعی فرش که در شهر محفور بافته می شد
محفوری: زیلو آبچین گلیم که در (محفور) بافند
ظاهراً مالی بوده که به مصادره و جریمه یا به عنوان طرح یا مالیات اجباری از کسی می گرفتند
((مَ))
فرهنگ فارسی معین
منسوب به محفور، فرش های مخصوص از قبیل زیلو و قطیفه خواب دار و غیره که در شهر «محفوره» می بافتند
نگاه داشته
محذور، حرام، ناروا، ممنوع
مورد نفرت، ناپسند، رمیده، دور شده
چیزی که گرداگرد آن گرفته شده، پیچیده شده
حفظ شده، نگه داری شده، آنچه در خاطر حفظ شده
گرفتاری، مشکل، آنچه از آن می ترسند و حذر می کنند
کسی که دارای مزاج گرم است، گرم شده از حرارت آتش و تب
ترسناک، در یاد داشت های استاد محمد قزوینی آمده است که این واژه برابر است با (مانع) یا بازدارنده در پارسی استاد افزوده اند: (بعضی از نادانان غیر مانوس بکتب عربی گمان کرده اند که محذور را باید محظور نوشت محظور بکلی مورد استعمال دیگری دارد)، در (غیاث اللغات) محذور تنها برابر است با: آنچه از آن ترسیده شود که آن را از (منتخب اللغات) بر گرفته در فرهنگ عربی - فارسی لاروس نیز به همین گونه آمده و گواه از نپی (قران مجید) است، ان عذاب ربک کان محذورا واژه (محظور) در (منتخب اللغات) و در (غیاث اللغات) آمده است: (محظور حرام کرده شده و منع کرده شده) در (فرهنگ آنندراج) نیز (محظور) برابر است با (حرام) چنان که در (متنهی الارب) آمده در فرهنگ عربی به فارسی لاروس واژه (محظور) برابر است با (ممنوع) و (حرام) آنچه از آن پرهیز کنند دور شده پرهیز شده، مانع. توضیح رای محذور فی ذلک مع قصد المبالغه. مقصود استعمال این کلمه است در امثال این موارد که تقریبا درست بمعنی مانع است و با ذال است نه با ظاء یعنی محظور چنانکه بعضی از نادانان غیر مانوس بکتب عربی گمان کرده اند و در امثال این موارد محظور همیشه می نویسند و حال آنکه محظور بکلی مورد استعمال دیگری دارد، مشقت رنجها جمع محذورات
وا مان کانا آنکه بسبب بیخردی و ابلهی از تصرف در اموال خویش ممنوع باشد جمع محجورین
گرد گرفته گرداگرد فرا گرفته
نگاهداشته و حراست شده، حفظ شده، نگهداشته، مصون، نگهبانی کردن
حرام کرده شده، ممنوع، قدغن
آمده بوده حاضر شده، چیزی با بسیار آفت که پریان بر آن حاضر شوند
احاطه کرده شده، شهر بند شده
حاشیه کرده، حاشیه نوشته شده
دریغ خورنده، خیره چشم
لاغر، گرم سرشت، خشمگین برافروخته گرم شده (از آتش تب خشم و جز آن) : بهر مزدوران که محروران بدند از ماندگی قرصه کافور کرد از قرصه شمس الضحی. (خاقانی)، گرم مزاج جمع محرورین
آمرزیده شده و گناه پوشیده شده، عفو شده، خدابیامرز
ارند گجستک لهاش گراز خرده بینان بخرد نباشم نباشم هم از ابلهان لهاشم (نزاری) دشمنروی بازرگانی بود بسیار مال اما به غایت دشمنروی و گرانجان (کلیله و دمنه) ناپسند مورد نفرت واقع شده ناپسند دور شده، جمع منفورین
فراوان بی شمار (اسم. صفت) بسیار فراوان بیشمار: (طبقه تاتار ولزگی غنایم موفور بیشمار: در همان روز عود نموده بجانب شیروان رفتند) (عالم آرا. چا. امیر کبیر. 237)، جزوی باشد که در آن خرم جایز باشد و آنرا خرم نکنند و اخرم ضد موفور باشد (المعجم. مد. چا. 4 8: 1)
((مَ))
فرهنگ فارسی معین
شخص بالغی که توانایی ذهنی کافی ندارد و به حکم دادگاه زیر سرپرستی شخص دیگری قرار می گیرد