پاک کننده از گناهان. (شرح قاموس). ممصمصهالذنوب، زن پاک شونده از گناه. (از منتهی الارب) : القتل فی سبیل اﷲ ممصمصه الذنوب، کشته شدن در راه خدا پاک کننده گناهان است. (ناظم الاطباء)
پاک کننده از گناهان. (شرح قاموس). ممصمصهالذنوب، زن پاک شونده از گناه. (از منتهی الارب) : القتل فی سبیل اﷲ ممصمصه الذنوب، کشته شدن در راه خدا پاک کننده گناهان است. (ناظم الاطباء)
پیدا شدن. (دهار). هویدا شدن. ظهور. ظاهر شدن، هویدا شدن حق. (تاج المصادر بیهقی). پیدا شدن. (ترجمان عادل بن علی). پیدا شدن حق از باطل. (منتهی الارب) : الاّن حصحص الحق. (قرآن 51/12) ، جنبانیدن چیزی در چیزی تا استوار شود. جنبانیدن چیزی، جنبیدن شتر از بار گران وقت برخاستن، دو زانو نهادن شتر برای برخاستن، رفتن بندی و رفتار او، شتافتن در رفتن، کاویدن خاک را چپ و راست، الحاح کردن به کسی. (منتهی الارب) ، برگردانیدن چیزی در دست، حصحصۀ عذره، دفع مدفوع، حصحصۀ سلح، ریخ زدن
پیدا شدن. (دهار). هویدا شدن. ظهور. ظاهر شدن، هویدا شدن حق. (تاج المصادر بیهقی). پیدا شدن. (ترجمان عادل بن علی). پیدا شدن حق از باطل. (منتهی الارب) : الاَّن حصحص الحق. (قرآن 51/12) ، جنبانیدن چیزی در چیزی تا استوار شود. جنبانیدن چیزی، جنبیدن شتر از بار گران وقت برخاستن، دو زانو نهادن شتر برای برخاستن، رفتن بندی و رفتار او، شتافتن در رفتن، کاویدن خاک را چپ و راست، الحاح کردن به کسی. (منتهی الارب) ، برگردانیدن چیزی در دست، حصحصۀ عذره، دفع مدفوع، حصحصۀ سلح، ریخ زدن
مصاصه در فارسی: بار هنگ از گیاهان مصاصه در فارسی: شیره چکیده گواریده مکیدنی بارهنگ آنچه که در خوردن و نوشیدن جذب بدن شود: چون نحل بر هرشکوفه از افنان عبارات نشستم و از هریک آنچ خلاصه لطافت و مصاصه حلاوت بود با خلیه خاطر بردم
مصاصه در فارسی: بار هنگ از گیاهان مصاصه در فارسی: شیره چکیده گواریده مکیدنی بارهنگ آنچه که در خوردن و نوشیدن جذب بدن شود: چون نحل بر هرشکوفه از افنان عبارات نشستم و از هریک آنچ خلاصه لطافت و مصاصه حلاوت بود با خلیه خاطر بردم
محصله در فارسی مونث محصل دانش آموز شاگرد: زن مونث محصل: حاصل کرده شده، نتیجه کلام ماحصل. یا قضیه محصله. قضیه ای است که حرف نفی جز موضوع و یا محمول آن نشده باشد و دلالت بر نفی نسبت کند و قضیه بسیطه نیز خوانند و چون با حرف سلب مرکب شود و حرف سلب جز محمول یا موضوع و یا هر دو طرف شود قضیه را معدوله خوانند و دلالت بر دفع نسبت نکند اگر جز موضوع باشد معدوله الموضوع و اگر جز محمول تنها باشد معدوله المحمول واگر جز هر دو باشد معدوله الطرفین خوانند. مثال محصله: انسان جماد نیست مثال معدوله الموضوع: غیر انسان متفکر نیست. و مثال معدوله المحمول: جماد غیر متفرک است. مونث محصل: دختر یا زنی که باموختن علم و ادب مشغولست جمع محصلات
محصله در فارسی مونث محصل دانش آموز شاگرد: زن مونث محصل: حاصل کرده شده، نتیجه کلام ماحصل. یا قضیه محصله. قضیه ای است که حرف نفی جز موضوع و یا محمول آن نشده باشد و دلالت بر نفی نسبت کند و قضیه بسیطه نیز خوانند و چون با حرف سلب مرکب شود و حرف سلب جز محمول یا موضوع و یا هر دو طرف شود قضیه را معدوله خوانند و دلالت بر دفع نسبت نکند اگر جز موضوع باشد معدوله الموضوع و اگر جز محمول تنها باشد معدوله المحمول واگر جز هر دو باشد معدوله الطرفین خوانند. مثال محصله: انسان جماد نیست مثال معدوله الموضوع: غیر انسان متفکر نیست. و مثال معدوله المحمول: جماد غیر متفرک است. مونث محصل: دختر یا زنی که باموختن علم و ادب مشغولست جمع محصلات
مخصوصه در فارسی مونث مخصوص ویژه مونث مخصوص جمع مخصوصات، موضوع یالفظی کلی بود یالفظی جزوی. مثال موضوع جزوی آنکه گویی: زید دبیر است یا زید دبیر نیست واین را مخصوصه خوانند. یا ادویه مخصوصه. داروهایی که خاص یک مرض باشند ادویه ای که بالاخص برای درمان یک مرض یا یک عارضه بخصوص بکار برده شوند مانند تجویز اوابائین در نارساییهای قلب ادویه خاصه
مخصوصه در فارسی مونث مخصوص ویژه مونث مخصوص جمع مخصوصات، موضوع یالفظی کلی بود یالفظی جزوی. مثال موضوع جزوی آنکه گویی: زید دبیر است یا زید دبیر نیست واین را مخصوصه خوانند. یا ادویه مخصوصه. داروهایی که خاص یک مرض باشند ادویه ای که بالاخص برای درمان یک مرض یا یک عارضه بخصوص بکار برده شوند مانند تجویز اوابائین در نارساییهای قلب ادویه خاصه