جدول جو
جدول جو

معنی محسه - جستجوی لغت در جدول جو

محسه
(مَ حَسْ سَ)
کون. (منتهی الارب). دبر. است. مقعد، سبب سوختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
محسه
(مِ حَسْ سَ)
شانۀ ستورخار. (منتهی الارب). قشو. محس ّ. کبیجه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محسنه
تصویر محسنه
(دخترانه)
مؤنث محسن، نیکوکار، احسان کننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محسن
تصویر محسن
(پسرانه)
نیکوکار، احسان کننده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماسه
تصویر ماسه
شن نرم که درشتی دانه هایش از چند میلی متر بیشتر نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محفه
تصویر محفه
تختی شبیه هودج برای حمل کردن مریض یا مسافر، تخت روان، محافه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محجه
تصویر محجه
میانۀ راه، وسط راه، راه راست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محسن
تصویر محسن
نیکویی کننده، نیکو کار، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موسه
تصویر موسه
زنبور، حشرۀ کوچکی از راستۀ نازک بالان، چهار بال نازک و نیش زهرآلود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محله
تصویر محله
قسمتی از شهر با چندین خیابان، کوچه و مغازه، کوی، برزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محسنه
تصویر محسنه
زیبا، زیبنده، نیکو، خوب، مقابل زشت، خوش نما، خوب رو، خوشگل
فرهنگ فارسی عمید
محافه در فارسی: تخت روان هودج مانندی که بر دوش حمل کنند محافه: رشید الدین و طواط را که در خدمت آبا او سن از هشتاد گذشته بود بمحفه ای پیش او آوردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرسه
تصویر مرسه
پارسی تازی گشته مرس رسن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محسب
تصویر محسب
بسند آینده، دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محسر
تصویر محسر
درون آزرده، خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محسره
تصویر محسره
جاروب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محسن
تصویر محسن
نیکی کننده، احسان کننده، نیکوکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موسه
تصویر موسه
زنبور
فرهنگ لغت هوشیار
محسنه در فارسی مونث محسن ستوده نیک محسنه در فارسی مونث محسن دهشمند: زن مونث محسن. زن احسان شده، خوبی نیکی، صفت خوب خصلت نیک جمع محسنات. مونث محسن زن نیکو کار و احسان کننده جمع محسنات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محله
تصویر محله
کوی، برزن، قسمتی از قسمتهای شهری یا قریه ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محقه
تصویر محقه
مونث محق
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه در مرزبان نامه آمده: قدمی از محجه مراد من فراتر ننهاده راه، میانه راه میانه راه، طریق راه (راست) : قدمی از محجه مراد من فراتر ننهاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محمه
تصویر محمه
تب خیز، تب آور
فرهنگ لغت هوشیار
محنه و محنت در فارسی اوز مایش آزمایش، لگ رنج جسک مست این واژه به نادرست در صحاح الفرس برابر با گله آمده با این گواه از لبیبی: ای از ستیهش تو همه مردمان به مست که خود آرش رنج را می رساند آزمایش، رنج: هر چه بلا و محنت است آنرا پوشیده دارد، جمع محن. یا ایام (دورهء) محنت. (کلام)، سالهایی است که مردم را بمساله خلق قرآن امتحان میکردند. اگر قرآن را مخلوق میدانستند رها میساختند والا به تعذیب ایشان می پرداختند. مامون بسال 218 ه. ق. فرمانی برای اسحاق بن ابراهیم نوشت که باید قاضیان و گواهان و محدثان را بقرآن آزمایش کند. هر کس قرآن را مخلوق داند رها سازد و هر که جز آن گوید بوی گزارش دهد تا رای خود را درباره او بفرماید. گروهی از روی عقیدت یا بیم به مخلوق بودن قرآن گواهی دادند و گروهی که آنرا مخلوق ندانستند یا سکوت کردند گرفتار شکنجه ها شدند یا بقتل رسیدند و این امر تا ایام متوکل ادامه داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محبه
تصویر محبه
محبت در فارسی: دوستی دوشاکی مهر کاری همبراتی سنارش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماسه
تصویر ماسه
سنگ ریزه خردتر از شن، شن بسیار ریز ناآمیخته با خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحسه
تصویر لحسه
لیسش لیسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محسنه
تصویر محسنه
((مُ سَ نَ یا نِ))
زن احسان شده، خوبی، نیکی، صفت خوب، خصلت نیک، جمع محسنات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محسن
تصویر محسن
((مُ س))
نیکوکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محسن
تصویر محسن
((مُ سَ))
احسان شده، جمع محسنین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محسن
تصویر محسن
((مُ حَ سَّ))
نیکوساخته، زینت داده، تحسین شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محجه
تصویر محجه
((مَ حَ جِّ))
راه، میانه راه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محله
تصویر محله
((مَ حَ لِّ))
جای فرود آمدن، قسمتی از شهر، کوی، برزن، جمع محلات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محفه
تصویر محفه
((مَ حَ فِّ))
تخت روان، کجاوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محله
تصویر محله
کوی، برزن
فرهنگ واژه فارسی سره