جدول جو
جدول جو

معنی محس - جستجوی لغت در جدول جو

محس
(مُ حِس س)
دریابندۀ حس و حرکت چیزی. (از منتهی الارب) (از آنندراج). دریابنده و حس کننده، شانه کننده. (ناظم الاطباء). قشوکننده ستور. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
محس
(مِ حَس س)
قشو و شانۀ ستورخار. کبیچه. محسه. (ناظم الاطباء). شانۀ ستور. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
محس
(شَ سَ)
به دست مالیدن پوست و پیراستن آن را. (از منتهی الارب). دباغی کردن پوست. و اصل آن المعس به تبدیل عین به حاء است. (از تاج العروس). پیراهیدن پوست
لغت نامه دهخدا
محس
دریابنده سهنده
تصویری از محس
تصویر محس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محسنه
تصویر محسنه
(دخترانه)
مؤنث محسن، نیکوکار، احسان کننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محسن
تصویر محسن
(پسرانه)
نیکوکار، احسان کننده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محسن
تصویر محسن
نیکویی کننده، نیکو کار، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ حَسْ سِ)
بسیار حسد کننده. (از منتهی الارب). حسدبرنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَسْ سَ)
مرد بسیار بخیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
کسی که مانده و خسته میکند و خیره مینماید چشم خود را از دیدن دور. (ناظم الاطباء). حرالبصر، آنکه مانده شود و فروماند بینائی او از دیدن دور، مانده کننده شتران را به راندن. (از منتهی الارب). آنکه مانده می کند شتر را از راندن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
بطن محسر، نزدیک مزدلفه است. (منتهی الارب). نام وادیی است بین منی ومزدلفه که نه از این است و نه از آن بنا برقول مشهور، و گویند نام موضعی است بین مکه و عرفه و نیز گفته اند جایی است میان منی و عرفه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَسْ سَ)
مرد آزرده و حقیر. (منتهی الارب). آزرده و حقیر و ذلیل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ / مَ سِ)
باطن و درون مرد. ضد منظر: یقال فلان کریم المحسر. (منتهی الارب). مخبر. (ناظم الاطباء) ، سینه. (منتهی الارب) ، روی، طبیعت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
کفایت کننده. کافی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسند آینده. (آنندراج) ، دهنده آنچه خشنود کند. (از منتهی الارب). خشنود کننده و بسیار عطاکننده. (ناظم الاطباء). دهنده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَسْ سَ)
آنکه بسیار وی را حسد کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ)
واحد محاسن. یکی محاسن. یعنی جای خوب و نیکو از بدن. (منتهی الارب). رجوع به محاسن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَسْ سِ)
عطادهنده بدانچه خشنود کند. (از منتهی الارب). کسی که عطا میکند بقدر کفایت یعنی چندان میدهد که گیرنده میگوید ’حسبی’ یعنی بس است مرا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَسْ سَ)
نعت مفعولی از تحسیب، تکیه داده به وساده و پشتی. (ناظم الاطباء). بر بالش نشسته، سیر خورانیده و نوشانیده شده، عطاشده که خوشنود شود. عطا کرده شدۀبقدر کفایت. (از منتهی الارب) ، کافی شده، تعظیم و تکریم شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهان. المثل: مااقرب محساه من مفساه، ای فمه من استه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
پوست پیرای ماهر و زیرک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دباغ حاذق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَسْ سِ)
کسی که بقدری که باید خود را خوار و زبون میکند، آنکه خود را برمی اندازد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَسْ سِ)
آراینده، نیکوئی کننده. (از منتهی الارب). کسی که به لیاقت کاری میکند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَسْ سَ)
تحسین شده. آراسته شده. نیکوشده، وجه محسن، روی خوب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
ابن عبدالکریم بن علی بن محمد حسینی جبل عاملی نزیل دمشق شام ملقب به امین و مشهور به سید محسن عاملی. از بزرگان علمای امامیه، مردی متقی و محل اعتماد عرب و عجم بود. در حدود سال 1282 هجری قمری در دیه شقرا از قراء جبل عامل متولد شد. علوم مقدماتی را در محضر فضلای جبل عامل فراگرفت. در سال 1308 هجری قمری به نجف رفت و در مجلس درس آخوند خراسانی و شریعت اصفهانی، حاج آقا رضاهمدانی و شیخ محمد طه و دیگر بزرگان حاضر شد. در سال 1319 هجری قمری به دمشق مهاجرت کرد و مرجع تقلید اغلب مردم آن نواحی گردید. دارای آثار بسیار و مفید است از جمله تألیفات او کتاب اعیان الشیعه (در رجال شیعه) است. (از الذریعه ج 2) (ریحانه الادب ج 1 ص 185)
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
نامی از نامهای خدای تعالی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
نیکی کننده. (منتهی الارب). آنکه نیکی و احسان میکند. (ناظم الاطباء). نیکوکار. احسان کننده. نیکوکردار. مقابل مسی ٔ:
عالم و عادل تر اهل وجود
محسن و مکرم تر ابنای جود.
نظامی.
باشدی کفران نعمت در مثال
که کنی با محسن خود تو جدال.
مولوی.
که می برد به خداوند منعم محسن
پیام بندۀ نعمت شناس شکرگزار.
سعدی.
، آنکه به خوبی میداند، آنکه بر پشتۀ بلند می نشیند. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَسْ سَ)
کون. (منتهی الارب). دبر. است. مقعد، سبب سوختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ حَسْ سَ)
شانۀ ستورخار. (منتهی الارب). قشو. محس ّ. کبیجه
لغت نامه دهخدا
تصویری از محسن
تصویر محسن
نیکی کننده، احسان کننده، نیکوکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محسر
تصویر محسر
درون آزرده، خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محسب
تصویر محسب
بسند آینده، دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محسن
تصویر محسن
((مُ س))
نیکوکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محسن
تصویر محسن
((مُ حَ سَّ))
نیکوساخته، زینت داده، تحسین شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محسن
تصویر محسن
((مُ سَ))
احسان شده، جمع محسنین
فرهنگ فارسی معین
صفت شاهنده، صالح، نیکوکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد