جدول جو
جدول جو

معنی محروصه - جستجوی لغت در جدول جو

محروصه
(مَ صَ)
مؤنث محروص. رجوع به محروص شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محبوبه
تصویر محبوبه
(دخترانه)
مؤنث محبوب، دوست داشتنی، مورد محبت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از متروکه
تصویر متروکه
متروک، به جاگذاشته شده، واگذاشته شده، واگذاشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاوره
تصویر محاوره
با هم سخن گفتن، گفتگو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاوله
تصویر محاوله
دسترسی، به صورت داوطلبانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محروسه
تصویر محروسه
محروس، کنایه از ناحیه، سرزمین، خطه
فرهنگ فارسی عمید
(مَ صَ)
مؤنث محصوص.
- رحم محصوصه، رحم حاصه. رحم ذات حص. (منتهی الارب). مقطوعه. بریده. یقال بین بنی فلان رحم حاصه،ای قد قطعوها و حصوها لایتواصلون علیها. (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از حرص. با حرص و طمع. (ناظم الاطباء). آزمند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ)
گوسپند دزدیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَهْ)
به دنبالۀ چشم پنهان نگریستن. (منتهی الارب). به دنبال چشم پنهان به کسی نگریستن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
مؤنث محروب. رجوع به محروب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ثَ)
مؤنث محروث. ارض محروثه، زمین مزروع، اراطریاس. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
نعت مفعولی از حرح: امراءه محروحه. (از منتهی الارب). زنی که بر شرم او زده شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رو رَ)
مؤنث محرور. رجوع به محرور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ)
مؤنث محروس. نگه داشته شده. نگهبانی کرده شده، کنایه از ملک پادشاهی است. (غیاث) (آنندراج).
- ممالک محروسه، کنایه از ملک خود است چرا که اکثر آدمی چیز خود را حراست میکند. (غیاث). ممالکی که در تصرف پادشاه مخصوص باشند. (ناظم الاطباء).
- ، عنوانی و لقب گونه ای مملکت ایران را که در عهد قاجاریه متداول بوده است.
- ملک محروسه، شهر استوارشده. ناحیۀ نگهبانی شده. عنوانی و خطابی محدوده و ناحیه و شهری را: این پادشاه که دائم عمر باد، در ایام مناطحۀ ایشان پای در دامن وقار کشید و به محروسۀ فرزین که فردوس جهان است متمکن نشست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 4).
، پایتخت ومقر سلطنت. (ناظم الاطباء). (اما این معنی نیز مأخوذ از معنی دوم کلمه است)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ)
مؤنث محروض. رجوع به محروض شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
مؤنث محروم. رجوع به محروم شود
لغت نامه دهخدا
متروکه در فارسی مونث متروک هلیده باز مانده مونث متروک: اموال متروکه جمع متروکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاوله
تصویر محاوله
حیله کردن برای دست یافتن به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاوره
تصویر محاوره
پاسخ و سخن گفتن، حدیث کردن با یکدیگر، مباحثه، سوال و جواب
فرهنگ لغت هوشیار
محبوبه در فارسی مونث محبوب بنگرید به محبوب مونث محبوب زنی که مورد محبت مردی واقع شده معشوقه: بگشوده گره ز زلف زر تار محبوبه نیلگون عماری. (دهخدا مجموعه اشعار) جمع محبوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محذوفه
تصویر محذوفه
محذوفه در فارسی مونث محذوف: کاسته، بریده مونث محذوف جمع محذوفات
فرهنگ لغت هوشیار
محذوره در فارسی مونث محذور ترسناک پرهیز شده، جنگ مونث محذور جمع محذورات
فرهنگ لغت هوشیار
محدوده در فارسی مونث محدود: دیوار بند ساماندار مرزین مونث محدود جمع محدودات
فرهنگ لغت هوشیار
مجروره در فارسی مونث مجرور کشیده، کمانه ای مونث مجرور جمع مجرورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محروص
تصویر محروص
آزمند
فرهنگ لغت هوشیار
متربصه در فارسی پیوسایان گروهی که در هر زمان یک تن را (مهدی) می دانستند و چون او در می گذشت دیگری را (مهدی) می نامیدند (فضل بن شادان)
فرهنگ لغت هوشیار
مبروره در فارسی مونث مبرور: نیکی یافته نیکفرجام، پذیرفته، بی آک مونث مبرور جمع مبرورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محروره
تصویر محروره
مونث محرور
فرهنگ لغت هوشیار
مونث محروس پاییده پاسداشته نگهباندار مونث محروس. یا ممالک محروسه. عنوانی که در عهد قاجاریه بکشور ایران داده بودند: تمبر پست ممالک محروسه ایران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محرومه
تصویر محرومه
مونث محروم
فرهنگ لغت هوشیار
محجوبه در فارسی مونث محجوب: پردگی پرد گین زن پرده نشین، کلون مونث محجوب: زن پرده نشین جمع محجوبات. یا محجوبه احمد. همزه احمد که حرف اول احمد باشد: تخته اول که الف نقش بست بر در محجوبه احمد نشست. (نظامی. مخزن الاسرار)، چوبی که در پس دروازه مینهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محروسه
تصویر محروسه
((مَ سَ یا س))
مونث محروس
ممالک محروسه: عنوانی که در عهد قاجار به کشور ایران داده بودند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محدوده
تصویر محدوده
گستره، تنگنا، چارچوب
فرهنگ واژه فارسی سره
خطه، سرزمین، دیار، اقلیم
فرهنگ واژه مترادف متضاد