مؤنث محروس. نگه داشته شده. نگهبانی کرده شده، کنایه از ملک پادشاهی است. (غیاث) (آنندراج). - ممالک محروسه، کنایه از ملک خود است چرا که اکثر آدمی چیز خود را حراست میکند. (غیاث). ممالکی که در تصرف پادشاه مخصوص باشند. (ناظم الاطباء). - ، عنوانی و لقب گونه ای مملکت ایران را که در عهد قاجاریه متداول بوده است. - ملک محروسه، شهر استوارشده. ناحیۀ نگهبانی شده. عنوانی و خطابی محدوده و ناحیه و شهری را: این پادشاه که دائم عمر باد، در ایام مناطحۀ ایشان پای در دامن وقار کشید و به محروسۀ فرزین که فردوس جهان است متمکن نشست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 4). ، پایتخت ومقر سلطنت. (ناظم الاطباء). (اما این معنی نیز مأخوذ از معنی دوم کلمه است)
مؤنث محروس. نگه داشته شده. نگهبانی کرده شده، کنایه از ملک پادشاهی است. (غیاث) (آنندراج). - ممالک محروسه، کنایه از ملک خود است چرا که اکثر آدمی چیز خود را حراست میکند. (غیاث). ممالکی که در تصرف پادشاه مخصوص باشند. (ناظم الاطباء). - ، عنوانی و لقب گونه ای مملکت ایران را که در عهد قاجاریه متداول بوده است. - ملک محروسه، شهر استوارشده. ناحیۀ نگهبانی شده. عنوانی و خطابی محدوده و ناحیه و شهری را: این پادشاه که دائم عمر باد، در ایام مناطحۀ ایشان پای در دامن وقار کشید و به محروسۀ فرزین که فردوس جهان است متمکن نشست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 4). ، پایتخت ومقر سلطنت. (ناظم الاطباء). (اما این معنی نیز مأخوذ از معنی دوم کلمه است)
ترس. (منتهی الارب). فزع. (اقرب الموارد) ، داهیه که از آن بپرهیزند. (اقرب الموارد). بلا که از آن پرهیز کنند. (منتهی الارب) ، جنگ. (منتهی الارب). و فی الاساس صحبتهم المحذوره، و هی الخیل المغیره او الصیحه. (از اقرب الموارد)
ترس. (منتهی الارب). فزع. (اقرب الموارد) ، داهیه که از آن بپرهیزند. (اقرب الموارد). بلا که از آن پرهیز کنند. (منتهی الارب) ، جنگ. (منتهی الارب). و فی الاساس صحبتهم المحذوره، و هی الخیل المغیره او الصیحه. (از اقرب الموارد)
دختر نازنین و نرم و نازک اندام و جنبان از نشاط. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تلخه ای است که در گندم باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
دختر نازنین و نرم و نازک اندام و جنبان از نشاط. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تلخه ای است که در گندم باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
به معنی زیلو و قطیفۀ خواب دار که مردم فرش خانه و غیره کنند. (معجم البلدان 4: 144). رجوع به حواشی راحهالصدور از محمد اقبال و یادداشت های قزوینی ج 7 ص 54 و نیز رجوع به محفور و محفوری شود
به معنی زیلو و قطیفۀ خواب دار که مردم فرش خانه و غیره کنند. (معجم البلدان 4: 144). رجوع به حواشی راحهالصدور از محمد اقبال و یادداشت های قزوینی ج 7 ص 54 و نیز رجوع به محفور و محفوری شود
حروف محقوره، حروف محقوره یا حروف قلقله عبارتند از ’ق، ج، ط، د، ب’ و سبب تسمیه آن است که در حال وقف بر روی مواضع آنها فشار آورند و این حروف در دو کلمه ’جد قطب’ جمعند. (از تاج العروس) (از منتهی الارب)
حروف محقوره، حروف محقوره یا حروف قلقله عبارتند از ’ق، ج، ط، د، ب’ و سبب تسمیه آن است که در حال وقف بر روی مواضع آنها فشار آورند و این حروف در دو کلمه ’جد قطب’ جمعند. (از تاج العروس) (از منتهی الارب)