جدول جو
جدول جو

معنی محرمت - جستجوی لغت در جدول جو

محرمت
(مَ رَ مَ)
حرمان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرحمت
تصویر مرحمت
(دخترانه)
لطف و مهربانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محرم
تصویر محرم
(پسرانه)
حرام شده، ماه اول از سال قمری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
(دخترانه)
احترام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محرم
تصویر محرم
خویشاوند نزدیک یا عضو خانواده که زناشویی با او حرام است، ویژگی آنکه پوشیدن سر و روی از او واجب نیست
بسیار صمیمی و امین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرم
تصویر محرم
کسی که احرام حج بسته باشد، کسی که جامۀ احرام بر تن دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکرمت
تصویر مکرمت
بزرگی، کرم، جوانمردی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرمات
تصویر محرمات
چیز های حرام شده، زنان حرم سرا، پارچۀ خط دار رنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرم
تصویر محرم
ماه اول از سال هجری قمری، شهرالحرام، محرم الحرام. این ماه را برای آن محرم گفته اند که عرب در این ماه جنگ کردن را حرام می دانستند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
احترام، عزّت، حرام بودن، احترام و فروتنی در برابر اوامر و نواهی الهی، انجام دادن امور حرام
حرمت داشتن: احترام داشتن، ارجمند داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرحمت
تصویر مرحمت
رحمت، مهربانی
فرهنگ فارسی عمید
(مَ رُ مَ)
بزرگی و نوازش. (غیاث). بزرگی و جوانمردی و مردمی و نوازش. (ناظم الاطباء). بزرگواری. مردمی. جوانمردی. کرم. کرامت. نواخت. مکرمه. ج، مکارم. (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بخل، ضحاک و من فریدونم
مکرمت ملک و من سلیمانم.
روحی ولوالجی.
گر به خوشخویی از تو مثلی خواهند
مثل از خوی خوش و مکرمت او زن.
فرخی.
پیش او هم مکرمت هم محمدت حاصل شده ست
هادم بخل او بود کو جود را عامر شود.
منوچهری.
همچون شکر به هذیۀ حجت کنون
بشنو ز روی مکرمت بیتی دو سه.
ناصرخسرو.
در جهانش به مکرمت دست است
بر سپهرش ز مرتبت قدم است.
مسعودسعد.
مکرمت را یکی درخت شناس
که بر او برگ و بر، ز شکر وثناست.
مسعودسعد.
ای در ضمیر مکرمت از یاد تو نشاط
وی بر طراز مرتبت از نام تو علم.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 326).
ای مرتبت از حشمت تو داشته اجلال
وی مکرمت از دولت تو یافته تمکین.
عثمان مختاری (ایضاً ص 442).
گر صورت مکرمت ندیدی
آنک بر او شو و ببینش.
عثمان مختاری (ایضاً ص 533).
گر دهر بی رضای تو روزی به کس دهد
زان مکرمت خورند ندم ابر و آفتاب.
امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 71).
روح را از مدد و مکرمت تست بقا
همچنان کز مدد روح بقای صور است.
امیرمعزی (ایضاً ص 105).
به هر مقام همی بارد و همی تابد
که ابر مکرمت و آفتاب احسان است.
امیرمعزی (ایضاً ص 108).
خاصه اندر حق این خادم که هست از مکرمت
دیگران را یک ولینعمت مرا خود اولیا.
سنائی.
آن را از مؤنت فتوت و مکرمت شناسی. (کلیله و دمنه).
دو کف کافی او والدین مکرمتند
از این و آن کرم و جود بی قیاس ولد.
سوزنی.
بر آسمان مکرمت از روشنان علم
چون مشتری به نور خرد سعد اکبرم.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 328).
ای جهان را بوده بنیاد از طریق مکرمت
چون تو مستأصل شدی یکبارگی مدروس شد.
انوری (ایضاً ص 606).
خواجۀ بندۀ خود را نه به تکلیف سؤال
به مراد دل خود مکرمتی فرماید.
انوری (ایضاً ص 636).
یک چند روزگار نه از راه مکرمت
بر ما دری ز نعمت گیتی گشاده بود.
انوری (ایضاً ص 631).
عافیت دیده از جهان بربست
مکرمت رخت از جهان برداشت.
مجیرالدین بیلقانی.
خود جود بود عنین هنگام مکرمت
وانگه نه فرض داد و نه کابینش کرد ادا.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 21).
تا شدستند کدخدای جهان
خانه مکرمت خراب شده ست.
جمال الدین عبدالرزاق (ایضاً ص 57).
رای او در کارهای خیر و راه مکرمت
قائد وسائق هم از توفیق یزدان یافته ست.
جمال الدین عبدالرزاق (ایضاً ص 72).
پدر مکرمت ز مادر دهر
فرد مانده ست بینوا فردی.
خاقانی.
بی قوت ده اناملش نیست
هفت اختر مکرمت مقوم.
خاقانی.
در هیچ چار شهر خراسان مکرمت
کس پنج نوبه نازده چون سنجر سخاش.
خاقانی.
آن مصر مملکت که تو دیدی خراب شد
و آن نیل مکرمت که شنیدی سراب شد.
خاقانی.
هر یک را به مکرمتی جمیل و موهبتی جزیل بنواخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 348). این همه سوابق مکرمت بر تو دارد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 251).
نشان مکرمت جستم فلک گفت
کنون مسندنشین دارد نشان را.
ابن یمین.
از خسروان نامجو چون مکرمت او راست خو
ابن یمین را کس جز او نرهاند از بوک و مگر.
ابن یمین.
از خشکسال مکرمت اغصان فضل را
در هیچ فصل نشو و نمایی پدیدنیست.
ابن یمین.
بمحض مکرمت نامتناهی الهی... به کف کفایت و قبضۀ درایت عالی مکانی درآمد. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 6).
- مکرمت کردن، جوانمردی کردن. نیکی کردن:
همه عدل ورز و همه مکرمت کن
همه مال بخش و همه محمدت خر.
ناصرخسرو.
محمدت خر، که روز اقبال است
مکرمت کن، که روز امکان است.
مسعودسعد.
من از حاتم آن اسب تازی نژاد
بخواهم گر او مکرمت کرد و داد.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرْ رَ)
جمع واژۀ محرمه. (ناظم الاطباء) : و پشت بر محظورات و محرمات شرع کرده. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 1) ، جمع واژۀ محرمه. زنانی که به علت نسب، مصاهره، رضاع، لعان، قذف، زنا و لواط تزویج آنها بر مرد حرام است. (از یادداشت لغتنامه) ، زنان حرم، (اصطلاح بزازان). جامۀ راه راه که یک راه سیاه و یک راه سپید دارد پارچۀ خطدار الوان. (ناظم الاطباء) :
به دست صوفی صوف از محرمات همه
که منهیند برو توبه از مناهی کن.
نظام قاری (دیوان البسه ص 100).
گاه شد آشکار گه ظاهر
در لباس محرمات عبا.
نظام قاری (دیوان البسه ص 20).
فش عمامه درآمد به احتساب رخوت
براند دره بنهی محرمات دگر.
نظام قاری (دیوان البسه ص 15).
از بس الف زخم کشیدم بر سر
از سر تا پامحرمات است دلم.
سعید اشرف.
محرمات مکن بر من این محرم را
برنگ ابر سیه بر صفای مه می نوش.
میرنجات.
، جمع واژۀ محرّم. رجوع به محرّم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرْ رَ مَ)
مؤنث محرّم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به محرّم شود، ماده شتری که ریاضت وی تمام نشده و به سواری درنیامده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرْ رِ مَ)
مؤنث محرّم. رجوع به محرم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
از شاعران ایران در دربار سلطان حسین بایقرا بوده است. این قطعه از اوست:
بی رخت روز و شبم در الم و غم گذرد
بی الم بر من مسکین نفسی کم گذرد.
بی مه روی تو هر صبح سعادت که دمد
به من غمزده همچون شب ماتم گذرد.
(قاموس الاعلام ترکی)
ازشاعران قرن نهم هجری عثمانی. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
محرم بودن. محرمی. رازداری: و عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت... چهارم موضع شناختن راز و وقوف بر محرمیت دوستان. (کلیله و دمنه). رجوع به محرم شود، خویشی. حرام بودگی نکاح به سبب خویشی نزدیک.
- صیغۀ محرمیت، اجرای صیغۀ عقد منقطع میان دختر و مردی تا از راه مصاهرت، مادر دختر و یا دختر مادر بر مردی بیگانه محرم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بیخ انجدان که درخت انگوزه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). ریشه انقوزه. بیخ الرک قوزا
لغت نامه دهخدا
(مَرَ)
عمل محرم. حالت و چگونگی محرم. محرمیت. محرم بودن. صداقت و راستی. اعتماد برای نهفتن راز. (از ناظم الاطباء). رازداری. سرنگهداری:
زید از سر محرمی و خاصی
برده ز میان عمرو عاصی.
نظامی (لیلی و مجنون، ملحقات ص 242).
وحدت گزین و همدمی از دوستان مجوی
تنهانشین و محرمی از دودمان مخواه.
خاقانی.
پس زبان محرمی خود دیگر است
همدلی از همزبانی بهتر است.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکرمت
تصویر مکرمت
بزرگی و نوازش، جوانمردی و بزرگواری
فرهنگ لغت هوشیار
جمع محرمه، نا شایست ها، مشکوییان پردگیان، جامه راهراه جمع محرمه، جمع محرمه (محرم) چیز های حرام: ... و پشت بر محظورات و محرمات شرع کرده، زنان حرم، جامه راه راه الوان: هنگام محرم است و با تست دلم بیزار ز گلزار حیاتست دلم. از بس الف زخم کشیدم بر سر از سر تا پا محرمات است دلم. (محمد سعید اشرف) جمع محرمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
نا مباحی، نا شایستگی
فرهنگ لغت هوشیار
محرمه در فارسی مونث محرم - و: مشکویی پردگی مونث محرم: جمع محرمات. مونث محرم حرام کرده شده، زن حرم جمع محرمات. مونث محرم جمع محرمات
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده همرازی همدلی محرم بودن: بخلوت خانه سلوت راه یافتند و چون دو هم آواز در پرده محرمیت ساخته چین از پیشانی امانی بگشودند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرحمت
تصویر مرحمت
لطف، رقت، مهربانی، عطوفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرحمت
تصویر مرحمت
((مَ حَ مَ))
مهربانی، لطف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محرمات
تصویر محرمات
((مُ حَ رَّ))
چیزهای حرام، زنان حرم، در فارسی جامه راه راه الوان، جمع محرمه (محرم)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محرمیت
تصویر محرمیت
((مَ رَ یَّ))
محرم بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکرمت
تصویر مکرمت
((مَ رُ مَ))
بزرگی، جوانمردی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
آزرم، آبرو، ارزش، ارج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محرم
تصویر محرم
رازدار، آشنا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرمت
تصویر مرمت
بازسازی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محرمات
تصویر محرمات
بازدارندگی
فرهنگ واژه فارسی سره
احسان، اکرام، التفات، تفضل، رافت، شفقت، عطا، عنایت، لطف، مهربانی، نوازش، مهربانی کردن، لطف داشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بزرگواری، جوان مردی، بزرگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد