- محرم (پسرانه)
- حرام شده، ماه اول از سال قمری
معنی محرم - جستجوی لغت در جدول جو
- محرم
- رازدار، آشنا
- محرم
- ماه اول از سال هجری قمری، شهرالحرام، محرم الحرام. این ماه را برای آن محرم گفته اند که عرب در این ماه جنگ کردن را حرام می دانستند
- محرم
- کسی که احرام حج بسته باشد، کسی که جامۀ احرام بر تن دارد
- محرم
- خویشاوند نزدیک یا عضو خانواده که زناشویی با او حرام است، ویژگی آنکه پوشیدن سر و روی از او واجب نیست
بسیار صمیمی و امین
- محرم
- در حرم آینده، کسی که احرام حج بسته است، احرام بسته حرام کرده خدا، ناشایست، حرام، حرمت حرام شده، حرام داشته، ماه اول از سال هجری قمری محرم الحرام را گویند
- محرم ((مُ رِ))
- کسی که لباس احرام بر تن دارد
- محرم ((مُ حَ رَّ))
- نام ماه اول از دوازده ماه قمری
- محرم ((مَ رَ))
- از اعضای نزدیک خانواده، کسی که ازدواج با او حرام باشد، کنایه از زن، زوجه، خویشاوند، خویش، آشنا، هم راز، مفرد محارم
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
محرمه در فارسی مونث محرم - و: مشکویی پردگی مونث محرم: جمع محرمات. مونث محرم حرام کرده شده، زن حرم جمع محرمات. مونث محرم جمع محرمات
استوار، پابرجا، سخت
بی بهره
رانه، جنباننده، انگیزه
آشکار
ارجمند، گرامی، بزرگوار
بزه کار، بزهکار، تبهکار
حرمت جستن به صحبت کسی
بی مزه گوی ملامت آور
برآمدگی کوه، دماغه کوه
تحریک کننده، برانگیزاننده
ناامید، بی بهره، بی نصیب
نویسنده، تحریر کننده، کاتب
عزیز، گرامی، بزرگ داشته شده
سوزاننده، آنچه سبب تشنگی شود
دارای حرمت، حرمت داشته، بی دین
شدید، محکم، ثابت، قاطع، استوار شده
کسی که مرتکب جرم شده، بزه کار، گناهکار
کسی که احترام او لازم است، قابل احترام، حرمت داشته
کسی که کلامی را تغییر بدهد، تحریف کننده، تغییردهنده
ویژگی کلمه ای که حرف یا حروفی از آن تغییر داده شده باشد، تحریف شده
تحریک کننده، ایجادکنندۀ حساسیت، به حرکت درآورنده، جنباننده
استوار ساختن، محکم کردن
حرام کرده های خدا، کسانی که با آنها نکاح حرام باشد، جمع محرم
گناهکار، بزه مند، مذنب