جدول جو
جدول جو

معنی محرقص - جستجوی لغت در جدول جو

محرقص
(مُ حَ قَ)
بافت پر و نزدیک یکدیگر: نسج محرقص. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محرق
تصویر محرق
سوخته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرقه
تصویر محرقه
تیفوس، محرق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرق
تصویر محرق
سوزاننده، آنچه سبب تشنگی شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرق
تصویر محرق
سوزاننده، سوزان
فرهنگ فارسی عمید
(مُ قِ)
نعت فاعلی از ارقاص. رجوع به ارقاص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرْ رَ)
در حرص و آز انداخته شده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرْ رِ)
آزمند و راغب کننده بر چیزی. (از اقرب الموارد). کسی که تحریص میکند و تحریک می نماید. (از ناظم الاطباء). در حرص وآز اندازنده. (غیاث) (آنندراج) : دواعی همت و بواعث نهمت ایشان محرک عزم و محرص قصد سلطان شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 408). و رجوع به تحریص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرْ رَ)
ماء محرق، آب جوش داده به آتش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرْ رِ)
لقب عمرو بن هند بدان جهت که صد کس را از بنی تمیم سوخته بود. (منتهی الارب). رجوع به عمرو و الاعلام زرکلی ج 3 ص 838 شود
لقب ابن نعمان بن منذر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرْرِ)
نیک سوزاننده به آتش. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سوزاننده.
- پتاس محرق، رجوع به پطاس محرق شود.
- سود محرق، ئیدرات سدیم را گویند که یکی از قلیائیات قوی است و فرمول شیمیائی آن NaoH است. در صنعت مورد استعمال فراوان دارد و در صابون سازی به کار میرود.
، هر چه سبب شود تشنگی را. (ناظم الاطباء). چراگاه که تشنه گرداند شتران را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
نیک سوخته شده به آتش. (از منتهی الارب). مشتعل و افروخته. (ناظم الاطباء). سوزانیده شده. (غیاث). سوخته شده. (ناظم الاطباء) :
دیو دزدانه سوی گردون رود
از شهاب او محرق و مطعون شود.
مولوی (مثنوی ص 244).
- رصاص محرق، ارزیز سوخته. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
نیک سوزاننده به آتش. (از منتهی الارب). سوزاننده. سوزنده: بدانست که جوان در تب مطبق عشق است و در حرارت محرق هجران. (سندبادنامه ص 189).
گر ترش روی است آن دی مشفق است
صیف خندان است اما محرق است.
مولوی.
، حریقه سازنده، اذیت رساننده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
سوهان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَقْ قِ)
نعت فاعلی از ترقیص. رجوع به ترقیص شود، شعر مرقص، شعری که بی نهایت طرب انگیز باشد آن چنانکه شنونده را به رقص وادارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ قَ)
محل سوختن. سوختن جای:
از تکبر جمله اندرتفرقه
مرده از جان زنده اندر محرقه.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَقْ قِ)
بلند شونده و برآینده و پست گردنده و فروشونده. (آنندراج). بالا و پائین متحرک شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترقص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرْ رِ قَ)
مؤنث محرق. رجوع به محرق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ قَ)
مؤنث محرق. محرقه. رجوع به محرق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از حرص. با حرص و طمع. (ناظم الاطباء). آزمند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
محرقه در فارسی مونث محرق - و - آتشگیره محرقه در فارسی مونث محرق - و - گرمه نا خوشی (گویش گیلکی) شپگز مونث محرق، قربانی سوخته، آتشگیره. مونث محرق، تیفوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرقص
تصویر مرقص
برجهاننده
فرهنگ لغت هوشیار
آزار اندازنده در حرص انداخته شده جمع جمع محرصین. در حرص در اندازنده جمع محرصین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محرق
تصویر محرق
نیک سوزاننده به آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محروص
تصویر محروص
آزمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محرق
تصویر محرق
((مُ حَ رَّ))
سوخته شده، آب جوش داده به آتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محرق
تصویر محرق
((مُ حَ رِ))
نیک سوزاننده به آتش، آن چه موجب تشنگی گردد، دوایی را گویند که پس از مالیدن بر روی پوست بدن ایجاد سوزش و تحریک شدید کند، مانند، فرفیون، خردل و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محرقه
تصویر محرقه
((مُ رِ قَ))
آتشگیره، بیماری تیفوس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محرق
تصویر محرق
((مُ رِ))
سوزاننده
فرهنگ فارسی معین
تیفوس، آتشگیره
فرهنگ واژه مترادف متضاد