جدول جو
جدول جو

معنی محرزی - جستجوی لغت در جدول جو

محرزی
(مُ حَرْ رَ)
دهی است از دهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان خرمشهر در خوزستان با 1700 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محرز
تصویر محرز
مسلّم، قطعی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَ زَ)
مؤنث محرز. رجوع به محرز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَرْ / رِ زی ی)
نسبت است مر مطرز را که مربوط به دوخت و دوز اثواب ظریفه و دلربا است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَرْ رِ)
مکنی به ابوالفتح یا ابوالمظفر، ناصر بن ابی المکارم عبدالسید بن علی المطرزی الخوارزمی متولد رجب سال 538 هجری قمری در جرجانیۀ خوارزم و متوفی در همین شهر در روز سه شنبه 21 جمادی الاولی 616. مطرزی در سال 597 در راه زیارت مکه به بغداد آمده در 601 نیز در این شهر بوده و در آنجا حوزۀ درس تشکیل داد و احتمالاً کتاب المعرب خود را در همین شهر بنا بدرخواست هواداران خود در سال 598 مرتب کرده به نام المغرب فی ترتیب المعرب و در اختیار جویندگان قرار داده است. دوستداران او در سوگ وی بیش از سیصد مرثیه به فارسی و عربی سروده اند. مطرزی شاگرد ابوالمؤید الموفق بن احمد المکی، خطیب خوارزم است او راست: 1- ایضاح مقامات الحریری که کتابی است معروف در ادب عرب و در 536 تألیف شده است و نسخه ای از آن که مکتوب به خط مؤلف است در کتاب خانه خصوصی بارون رودلف ارلانژه، پدربارون لئو ارلانژه، در لندن موجود است. 2- الاقناع لماحوی تحت القناع که کتابی است ناشناخته در لغت عرب که قدیمی ترین نسخۀ آن در کتاب خانه اسکوریال اسپانیا است. 3- المصباح که کتاب مختصر و معروفی است در نحو زبان عربی و قدیمی ترین نسخۀ آن در کتاب خانه آکسفورد انگلستان است. 4- المغرب فی ترتیب المعرب که کتابی است معروف در تفسیر لغات مربوط به آئین حنفی و در 598 تألیف شده است. (یادداشت لغت نامه: از علی شریفیان رضوی نقل به اختصار). و رجوع به اعلام زرکلی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ زَ)
در تنگی و در بند مانده. (ناظم الاطباء) (آنندراج). محبوس و مسجون. محزرق. و هوالمضیق علیه المحبوس. مهرزق. (از المعرب جوالیقی ص 116)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ زَ)
زن پاکدامن و پارسا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
از شاعران ایران در دربار سلطان حسین بایقرا بوده است. این قطعه از اوست:
بی رخت روز و شبم در الم و غم گذرد
بی الم بر من مسکین نفسی کم گذرد.
بی مه روی تو هر صبح سعادت که دمد
به من غمزده همچون شب ماتم گذرد.
(قاموس الاعلام ترکی)
ازشاعران قرن نهم هجری عثمانی. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(مَرَ)
عمل محرم. حالت و چگونگی محرم. محرمیت. محرم بودن. صداقت و راستی. اعتماد برای نهفتن راز. (از ناظم الاطباء). رازداری. سرنگهداری:
زید از سر محرمی و خاصی
برده ز میان عمرو عاصی.
نظامی (لیلی و مجنون، ملحقات ص 242).
وحدت گزین و همدمی از دوستان مجوی
تنهانشین و محرمی از دودمان مخواه.
خاقانی.
پس زبان محرمی خود دیگر است
همدلی از همزبانی بهتر است.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرْ رِ)
نویسندگی و منشی گری. (ناظم الاطباء). عمل محرر. رجوع به محرر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از محرزین
تصویر محرزین
جمع محرز در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محرزه
تصویر محرزه
مونث محرز. مونث محرز
فرهنگ لغت هوشیار
گرد آورنده، گیرنده مزد، پناه دهنده، استوار کننده فراهم، پناه یافته، دریافت مزد گرفته، استوار درست فراهم آورده جمع کرده، پناه داده، بدست آورده، مسلم قطعی: وقوع این جرم محرز است. احراز کننده گرد آورنده، پناهگاه دهنده در حرز کننده، استوار کننده جمع محرزین. نگاه دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محری
تصویر محری
سزاوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محرز
تصویر محرز
((مُ رَ))
گرفته شده، به دست آورده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محرز
تصویر محرز
((مُ رِ))
احراز کننده، گرد آورنده، پناهگاه دهنده، در حرز کننده، استوار کننده، جمع محرزین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محرز
تصویر محرز
آشکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرزی
تصویر مرزی
Bordering, Territorial
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مرزی
تصویر مرزی
frontière, territorial
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مرزی
تصویر مرزی
fronteiriço, territorial
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مرزی
تصویر مرزی
perbatasan, teritorial
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مرزی
تصویر مرزی
国境の , 領土の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مرزی
تصویر مرزی
边界的 , 领土的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مرزی
تصویر مرزی
גבול , טריטוריאלי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مرزی
تصویر مرزی
국경의 , 영토의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مرزی
تصویر مرزی
sınırda, bölgesel
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مرزی
تصویر مرزی
di confine, territoriale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مرزی
تصویر مرزی
सीमावर्ती , क्षेत्रीय
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مرزی
تصویر مرزی
angrenzend, territorial
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مرزی
تصویر مرزی
fronterizo, territorial
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مرزی
تصویر مرزی
grens-, territoriaal
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مرزی
تصویر مرزی
прикордонний , територіальний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مرزی
تصویر مرزی
пограничный , территориальный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مرزی
تصویر مرزی
graniczny, terytorialny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مرزی
تصویر مرزی
mpaka, wa eneo
دیکشنری فارسی به سواحیلی