جدول جو
جدول جو

معنی محذاء - جستجوی لغت در جدول جو

محذاء(مِ)
بسیار غیبت کننده. (منتهی الارب) ، فتنه افکن میان مردم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
محذاء
دشیاد گر
تصویری از محذاء
تصویر محذاء
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ)
نرمی و سستی کردن. (منتهی الارب). لین. رخاوه. (متن اللغه) ، دیاثت. (متن اللغه). دیوثی. رجوع به مذاء شود
لغت نامه دهخدا
(مَذْذا)
مرد بسیارمذی. (از بحر الجواهر) (از منتهی الارب). کثیرالمذی. (متن اللغه). رجوع به مذی شود
لغت نامه دهخدا
(مَحْ حا)
بسیار پاک کننده، در حدیث است که: السیف محاء الذنوب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به محا شود
لغت نامه دهخدا
(تَ شَرْ رُ)
برابر کردن چیزی را با چیزی. برابر کردن چیز با چیز. برابر کردن در جهت، اندازه کردن کفش و بریدن. (از منتهی الارب) ، افشاندن و پاشیدن، چنانکه خاک را بر روی کسی، گزیدن، چنانکه تیزی سرکه زبان را، عطا دادن، در برابر کسی نشستن، در برابر چیزی افتادن، حذاء بحذو کسی، فعلی بر نهاد فعل او بجای آوردن. (ازمنتهی الارب) ، مقابل شدن. محاذی شدن
لغت نامه دهخدا
(حَذْ ذا)
نعلین دوز. (دهار) (مهذب الاسماء). نعلین گر. (دستور ادیب نطنزی). کفشگر. نعل گر. کفش دوز. کفاش. ارسی دوز. منسوب به حذو به معنی کفش. (سمعانی) (منتهی الارب). ج، حذّأون. (منتهی الارب) ، قصیده ای که در آن تصرف حذذ کرده باشند. (منتهی الارب) ، قصیدۀ حذّاء، قصیده ای که در آن حذذ رخ داده باشد. رجوع به حذّ و حذذ شود، قصیدۀ جید بی عیب (از اضداد است). ج، حذّ، تیزرو و گذران که به آن چیزی آویختن نتواند، یمین حذاء، سوگندی که بسرعت یاد کنند یا سوگندی که بدان حق صاحب خود را باطل گردانند، رحم حذاء، رحم که صلۀ آن بجای نیارند، قطاه حذاء، سنگخوار و اسفرود که دم سبک و پرهای کم دارد، ید حذاء، دست کوتاه، لحیه حذاء، ریش کوتاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
برابر. (دهار) (غیاث). ازاء. مقابل. (منتهی الارب). محاذات. ازاء. (زوزنی). مقابله. (زوزنی). رویاروی. روبرو: حذاءالشی ٔ، ازائه. (مهذب الاسماء) : اخبار عدل نوشروانی در حذای آن مکتوم بود. (جهانگشای جوینی) ، نعلین. (دهار). نعل. (منتهی الارب). کفش. هملخت. حذو. حذوه. حذه، سپل شتر. (منتهی الارب) ، سم اسب و جز آن. (منتهی الارب). ج، احذیه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
چوبی است گرد که بدان بازی کنند و آن سلاح است. (منتهی الارب) (آنندراج). چوبی گرد که تازیان بدان بازی کنند و در هنگام حاجت مانند سلاح باشد مر آنان را. (ناظم الاطباء). چوبی گرد که اعراب با آن بازی کنند. (از اقرب الموارد) ، منقار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ)
جمع واژۀ محت. (منتهی الارب). رجوع به محت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جَءْ)
پناه جای. (منتهی الارب). پناه جای و پناهگاه. (ناظم الاطباء). ملجاء
لغت نامه دهخدا
(مِ ضَءْ)
چوب آتش کاو. (ناظم الاطباء). کله کسو. (یادداشت مرحوم دهخدا). محضاء
لغت نامه دهخدا
(مِضَءْ)
چوب آتش کاو. (ناظم الاطباء). استام. مسعر. محضب. محضج. محضاج. محضاء. محضی
لغت نامه دهخدا
(مِ)
محشاء. رجوع به محشاء شود
لغت نامه دهخدا
(مِ شَءْ)
محشاء. (منتهی الارب). گلیم درشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گلیم سپید خرد که بدان لنگ بندند یا چادری که خود را بدان درپیچند. محاشی ٔ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طُ مَ / مِ خوَرْ / خُرْ)
نعل و پاپوش دادن. کفش در پای کسی کردن. (منتهی الارب). نعلین دادن. (تاج المصادر) ، جمع واژۀ حرا و حراه
لغت نامه دهخدا
برابر، مقابل روبرو، تیز رو، گذران، بران روبرو شدن، برابر شدن، رویاروی بودن، برابر روبرو، (بحذاء منزل وی نزول کرد)، کفش، نعل، سم ستوران، جمع احذیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذاء
تصویر حذاء
((حِ))
روبرو، برابر، کفش، روبرو شدن
فرهنگ فارسی معین