جدول جو
جدول جو

معنی محجمه - جستجوی لغت در جدول جو

محجمه
(مِ جَ مَ)
شیشۀ حجامت. (مهذب الاسماء). شاخ حجامت. (از منتهی الارب). کپه. شیشۀ حجام. محجم. (یادداشت مرحوم دهخدا). شیشۀ حجام یا کدوی حجام که در آن خون میکشد و حجامت در این جا به معنی استره زدن است برای خون کشیدن. (غیاث) ، استرۀ حجامت. (غیاث). آلت حجامت کردن و آن استره ای باشد کوچک که به هندی پچهنه گویند
لغت نامه دهخدا
محجمه
(مَ جَ مَ)
جایی که حجامت کنند... ج، محاجم. (منتهی الارب). حجامتگاه از پشت. جای حجامت از پشت. (یادداشت مرحوم دهخدا). موضعی که در آن حجامت کنند
لغت نامه دهخدا
محجمه
تانگوکده محجمه در فارسی مکینه محجمه در فارسی: دهان شیر گیاه نورزی نوشگیا از گیاهان مونث مخلص
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محکمه
تصویر محکمه
جای دادرسی، دادگاه
محکمۀ استیناف: در علم حقوق دادگاه استان
محکمۀ بدایت: در علم حقوق دادگاه شهرستان
محکمۀ صلح: در علم حقوق دادگاه بخش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محجه
تصویر محجه
میانۀ راه، وسط راه، راه راست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محکمه
تصویر محکمه
مؤنث واژۀ محکم
فرهنگ فارسی عمید
(مُ حَرْ رِ مَ)
مؤنث محرّم. رجوع به محرم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ مَ)
محکمه. جای حکم کردن قاضی. (غیاث) (آنندراج). دیوان خانه. محل قضاوت. سرای قاضی. عدالتخانه. داوری خانه. جای حکم کردن و قضاوت نمودن. (ناظم الاطباء). دادگاه. داورگاه. داورگه. دیوان. محل داوری. دارالقضاء. جای قاضی. ج، محاکم. (یادداشت مرحوم دهخدا) : هر شب زیاده از صد قندیل افروخته و محکمۀ قاضی القضاه در این مسجد باشد. (سفرنامۀ ناصرخسرو ص 73).
- محکمۀ ابتدائی، محکمۀ بدایت. دادگاه شهرستان. رجوع به دادگاه شود.
- محکمۀ اختصاصی، دادگاه اختصاصی. دادگاهی که تنها صلاحیت رسیدگی به پاره ای از امور که قانون معین کرده است دارد مانند دیوان دادرسی ارتش، دیوان دادرسی دارایی و دادگاه شرع.
- محکمۀ اداری، دادگاه اداری. دادگاهی که طبق قانون تشکیل می شود و براساس مقررات خاصی به تخلفات و اختلافات مأموران اداری حوزۀ خود رسیدگی میکند. اعضای این دادگاه از کارمندان هر وزارتخانه یا اداره به موجب حکم وزیر یا رئیس همان وزارتخانه یا اداره تعیین میشوند. رتبۀ اعضاء دادگاه و هم چنین رتبۀ دادستان از رتبۀ مأمور مورد تعقیب نباید کمتر باشد. رسیدگی در دادگاههای اداری دو مرحلۀ بدوی و تجدیدنظر دارد و اعضاء دادگاه بدوی معمولاً سه تن و اعضاء دادگاه تجدید نظر معمولاً پنج تن می باشند (گاه سه تن).
- محکمۀ استیناف یا دادگاه استان، رجوع به دادگاه و رجوع به استیناف شود.
- محکمۀ انتظامی، دادگاه انتظامی.
- محکمۀ بدایت، دادگاه شهرستان یا محکمه ابتدائی. رجوع به دادگاه شهرستان و بدایت شود.
- محکمۀ تمیز، محکمۀ نقض و ابرام. رجوع به تمیز و ترکیبات آن و رجوع به دیوان کشور ذیل دیوان شود.
- محکمۀ جنائی، دادگاه جنائی. نوعی دادگاه عالی است که به جرمهایی که مجازات جنایت دارندرسیدگی میکند، به عبارت دیگر همان دادگاه استیناف از دادگاههای عمومی است که به امور جنایی رسیدگی میکند و مرحلۀ پژوهش ندارد.
- محکمۀ جنحه، دادگاه شهرستان است که در وقت رسیدگی به جرمهایی که مجازات جنحه دارد به نام دادگاه جنحه خوانده می شود.
- محکمۀ حقوق، دادگاه که به دعاوی مالی رسیدگی کند.
- محکمۀخلاف، قسمت کیفری دادگاه بخش را گویند. رجوع به دادگاه شود.
- محکمۀ دیوان بیگی، یکی از دادگاه های عهد صفویه که صدر خاصه نمایندۀ شرع در آن بود. (سازمان حکومت صفوی ص 74).
- محکمۀ شرع، جای حکم کردن قاضی و حاکم شرع. (ناظم الاطباء). یکی از دادگاههای اختصاصی است که از طرف دادگاههای عمومی به اختلاف زن و شوهر و نفی ولد و پاره ای دیگر از امور شرعی رسیدگی میکند. این دادگاه دومرحلۀ ابتدائی و تجدیدنظر دارد. حکمی که از این دادگاهها صادر می شود به همان دادگاه ارجاع کننده برای اتخاذ تصمیم بازگردانده می شود و به همین جهت آنها رامحاضر شرع نیز گویند. رجوع به آئین دادرسی مدنی (متین دفتری) ص 48 شود.
- محکمۀ صلح یا دادگاه بخش، رجوع به دادگاه... شود.
- محکمۀ عرف، عدالت خانه و دیوان عدالت. (ناظم الاطباء).
- محکمۀ عمومی، مقابل محکمۀ اختصاصی و آن دادگاهی است که به موجب قانون تشکیلات دادگستری صلاحیت رسیدگی به تمام اختلافات را دارد، بجز آنکه طبق قانون مستثنی کرده شده است.
- محکمۀ نظامی، دادگاه نظامی. یکی از دادگاههای اختصاصی است که به نوع خاصی از تخلفات و اختلافات نظامی رسیدگی میکند.
- محکمۀ نقض و ابرام، همان دادگاه عالی دیوان کشور است که در دعاوی عادی رسیدگی ماهیتی نمیکند و فقط احکام دادگاههای مادون را نقض یاابرام میکند.
، جای معاینه و معالجۀ بیماران. محل حکیمی. محل طبابت به اعتبار آنکه در تداول پزشک و طبیب را حکیم گویند. جای طبیب. جای پزشک. مطب. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنجا که پزشک بیماران را معاینه و مداوا کند
داوری خانه. (منتهی الارب). رجوع به محکمه شود، جای فرمان. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سزاوار (مذکرو مؤنث و واحد و جمع در وی یکسان است). یقال انه لمحجاه و انها لمحجاه و انهم لمحجاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ جَ نَ)
محجن. عصای کج، هر چوب که سرش خمانیده و کج کرده باشند. ج، محاجن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ جی یَ)
کلمه ای که معنی آن مخالف لفظ باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ صَ مَ)
خایسک آهنگران. (منتهی الارب). چکش آهنگری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرْ رَ مَ)
مؤنث محرّم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به محرّم شود، ماده شتری که ریاضت وی تمام نشده و به سواری درنیامده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ زَ مَ)
محزم. آنچه به وی بندند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ مَ)
سبب بریده شدن. یقال هذا محسمهالداء، یعنی این سبب قطع درد میگردد. (از منتهی الارب). چیزی که سبب میشود قطع چیزی را، آن چیزی که داغ میکند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَکْ کِ مَ)
مونث محکّم. رجوع به محکم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَکْ کِ مَ)
خوارج. آنان را از آنروی محکمه خوانند که انکار امر حکمین کردند بگفتارشان لاحکم الالله. قائلین به ’لاحکم.. ’ و آنان حروریه باشند که بر امیرالمؤمنین علی علیه السلام خروج کردند آنگاه که ارادۀ تحکیم فرمود میان خود و معاویه و گفتند لاحکم الالله و از آنرو آنان را محکمه نیز نامند. (یادداشت مرحوم دهخدا). قومی از خوارج، آنان را محکمه گویند چون کار حکمین را انکار کردند و گفتند، لاحکم الالله. (از منتهی الارب). رجوع به خوارج شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
مطالبه کردن از کسی. (از منتهی الارب ذیل ح م م). مطالبه. (تاج المصادر بیهقی) ، نزدیک شدن به کسی، بهم بودن، یقال حامه، ای قاربه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ مَ)
تأنیث محکم. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به محکم شود.
- آیات محکمه، آیات محکمات. آیاتی که یک معنی را محتمل بود و بس. رجوع به محکم شود.
- سورۀ محکمه، سورۀ مبین و غیرمتشابه که در آن جز یک معنی احتمال نرود. (از تفسیرالکشاف سورۀ محمد آیۀ 20). سورۀ غیر منسوخه. (آنندراج) (منتهی الارب). قوله تعالی: و یقول الذین آمنوا لولا نزلت سورهٌ فاذا انزلت سوره محکمه و ذکر فیها القتال رأیت الذین فی قلوبهم مرض ینظرون الیک نظر المغشی علیه من الموت فاولی لهم طاعه وقول معروف... (قرآن 20/47 و 21) ، و گویند آنان که گرویدند چرا فرودنیاید سوره ای پس هرگاه فرستاده شود سوره ای محکم و یادآوری شود در آن جنگ بینی آنان را که در دلهاشان بیماری است نگرند به سوی تو نگریستن بیهوش گشته از مرگ پس سزاوار باد ایشان را فرمان برداری و سخنی پسندیده..
لغت نامه دهخدا
(مِ جَ مَ)
آلت رجم. قذافه. (متن اللغه). وسیلۀ سنگسار کردن. وسیلۀ سنگباران
لغت نامه دهخدا
(شَ قَ صَ)
سنگسار کردن. ج، مراجم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ مَ)
مقابل مهمله. (آنندراج). تأنیث معجم. بانقطه. منقوطه. مقابل مهمله، بی نقطه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معجم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ مَ)
ناقه ذات معجمه، شتر مادۀ توانا و فربه و باقی مانده بر سیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(جَ مَ)
کمربند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب، مادۀ وج م) ، کدنگ. (ناظم الاطباء). کدین. (منتهی الارب). تختۀ گازر. کوتنگ گازر. ج، مواجن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَمْ مَ)
چشم بی خواب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
معجمه در فارسی مونث معجم بنگرید به معجم مونث معجم: رفع ابهام شده ازاله التباس گردیده، مرتب بترتیب حروف تهجی، حرف منقوط نقطه دار مانند: ز ذ ش مقابل مهمله. یا حروف معجمه. حروف نقطه دار حروف تهجیحروف الفبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محکمه
تصویر محکمه
محل قضاوت، سرای قاضی، دیوان خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محجبه
تصویر محجبه
محجبه در فارسی مونث محجب: پردگی
فرهنگ لغت هوشیار
محرمه در فارسی مونث محرم - و: مشکویی پردگی مونث محرم: جمع محرمات. مونث محرم حرام کرده شده، زن حرم جمع محرمات. مونث محرم جمع محرمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محمه
تصویر محمه
تب خیز، تب آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معجمه
تصویر معجمه
((مُ جَ مَ یا مِ))
رفع ابهام شده، ازاله التباس گردیده، مرتب به ترتیب حروف تهجی، حرف منقوط، نقطه دار. مانند، ز، ذ، ش، مقابل مهمله، حروف، حروف نقطه دار. حروف تهجی، حروف الفبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محکمه
تصویر محکمه
((مَ کَ مِ))
دادگاه، جای دادرسی، جمع محاکم
فرهنگ فارسی معین
دادسرا، دادگاه، دادگستری، دیوان، عدالتخانه، عدلیه، مطب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چادری، حجابدار، حجابی، محجوبه
متضاد: بی حجاب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خواب یک محکمه: شاهد یک بی عدالتی خواهید بود.
شما در یک محکمه هستید: یکی از طرفداران شما بسیار شایستگی دوستی با شما را دارد.
شما متهم هستید: درتمام مدت عمر در امنیت و آرامش خواهید بود.
شما را در یک محکمه به ناحق متهم می کنند: شما آدم بسیار پرهیجانی هستید.
یک صاحب مقام در یک محکمه شما را متهم میکند: پول و احترام
شما متهم به یک اشتباه در کارتان هستید: به موفقیت می رسید.
شما متهم هستید که با یک زن بدرفتاری کرده اید: روزهای پررنج درانتظار است.
دوستان متهم شده اند: خبرهای خوش
بستگان متهم شده اند: مراقب رقبای خود باشید
یک مرد تقاضای محکمه برای طلاق می کند: خوشبختی برای خانواده
شما باعث برگذاری یک محکمه می شوید: در کارهایتان بسیار محتاط باشید
شما شهود را صدا می کنید: دوستان شما را گول می زنند.
در یک محکمه برنده می شوید: از معامله یا مذاکره برسرپول بپرهیزید.
در یک محکمه شکست می خورید: یک بیماری زودگذر
بخاطر یک قرارداد تقاضای تعقیب و محاکمه میکنید: متحمل ضررهای مختلف خواهید شد.
یک تعقیب قضائی یا یک محکمه برعلیه شما به خاطر پولی که بدهکار هستید: زیاد ولخرجی نکنید
یک محکمه برای پولی که شما طلبکار هستید: موفقیت - کتاب سرزمین رویاها
فرهنگ جامع تعبیر خواب