جدول جو
جدول جو

معنی محجحج - جستجوی لغت در جدول جو

محجحج(مُ حَ حِ)
اقامت کننده. (از منتهی الارب) ، سپسایگی بازرونده. (از منتهی الارب) (آنندراج). منصرف شونده. بازگردنده، کسی که بازمی ایستد از سخن. (ناظم الاطباء). بازایستنده. (آنندراج). آهنگ سخن کننده و بازایستنده از آن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محجوج
تصویر محجوج
مطلوب، مقصود، ویژگی آنکه با حجت و دلیل مغلوب شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
مقصود. (آنندراج).
- رجل محجوج، ای مقصود. (منتهی الارب). مرد قصد کرده شده و اراده کرده شده.
، آمد و رفت کرده شده، خانه کعبه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرد بسیار حجت گوی. (منتهی الارب). غالب شونده بر کسی به حجت. (ناظم الاطباء) : و کان زاهداً عالماً مجتهداً محجاجاً غواصاً علی المعانی. (ابن خلکان) ، ستیزه جو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
میل جراحت. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). مسبار. میل (برای یافتن عمق جراحت)
لغت نامه دهخدا
(حَ حَ)
ناکس. فرومایه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
درمانده کسی که بوسیله حجت و برهان مغلوب شده مغلوب بدلیل: ... اگر از دیو محجوج دمر جوح آید او را هلاک کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محجوج
تصویر محجوج
((مَ))
کسی که توسط حجت و برهان مغلوب شده، مغلوب به دلیل
فرهنگ فارسی معین