نعت فاعلی از احتفاز. بر هر دو پا نشیننده و فراهم آینده و خویشتن را ورچیننده و راست بر سرین نشیننده. (از منتهی الارب). آنکه دست و پا و دامن خود را جمع می کند تا برای کار آماده شود. (از منتهی الارب). آنکه دامن بر می چیند که آمادۀ کاری شود. (ناظم الاطباء) ، آنکه برانگیخته شود و کوشش کند در رفتن. (از منتهی الارب)
نعت فاعلی از احتفاز. بر هر دو پا نشیننده و فراهم آینده و خویشتن را ورچیننده و راست بر سرین نشیننده. (از منتهی الارب). آنکه دست و پا و دامن خود را جمع می کند تا برای کار آماده شود. (از منتهی الارب). آنکه دامن بر می چیند که آمادۀ کاری شود. (ناظم الاطباء) ، آنکه برانگیخته شود و کوشش کند در رفتن. (از منتهی الارب)
چیزی است که ستور را در آن علف دهند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اصل (و لغتی است در محتد) ، بن کوهان شتر، نقش و نگار جامه، قصر سلطان. ج، محافد. (منتهی الارب)
چیزی است که ستور را در آن علف دهند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اصل (و لغتی است در محتد) ، بن کوهان شتر، نقش و نگار جامه، قصر سلطان. ج، محافد. (منتهی الارب)
چیزی است که ستور را در آن علف دهند، کنارۀ جامه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نگار جامه. (مهذب الاسماء) ، پیمانه و آن قدحی باشد، زنبیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
چیزی است که ستور را در آن علف دهند، کنارۀ جامه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نگار جامه. (مهذب الاسماء) ، پیمانه و آن قدحی باشد، زنبیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
فیه منتفد عن غیره، در وی بی نیازی و فراخی است از دیگران، تجد فی البلاد منتفداً، یعنی بیابی در شهرها گریزجای و رفتن جای و اضطراب جای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
فیه منتفد عن غیره، در وی بی نیازی و فراخی است از دیگران، تجد فی البلاد منتفداً، یعنی بیابی در شهرها گریزجای و رفتن جای و اضطراب جای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
در بربندنده بر خود و نخواهنده چیزی از کسی چندانکه بمیرد از گرسنگی و این در خشک سال می کنند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که در به روی خود بندد و از کسی چیزی نخواهد تا بمیرد از گرسنگی چنانکه در زمان جاهلیت معمول تازیان بود که در خشکسالی چنین می کردند. (ناظم الاطباء) ، گرونده و اعتماد کننده و یقین نماینده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به اعتفاد شود
در بربندنده بر خود و نخواهنده چیزی از کسی چندانکه بمیرد از گرسنگی و این در خشک سال می کنند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که در به روی خود بندد و از کسی چیزی نخواهد تا بمیرد از گرسنگی چنانکه در زمان جاهلیت معمول تازیان بود که در خشکسالی چنین می کردند. (ناظم الاطباء) ، گرونده و اعتماد کننده و یقین نماینده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به اعتفاد شود
نعت فاعلی از احتشاد. آنکه در بذل کوشش و مال و یاری دریغ ندارد. (منتهی الارب)، آماده. (منتهی الارب) (آنندراج). مهیا. وشکول. (یادداشت مرحوم دهخدا). آماده و با هم مجتمع و حاضر. (ناظم الاطباء). - محتشد شدن، آماده شدن: خبر رسید که چیپال محتشد و مستعد کار شده است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 244). با کم از سه هزار مرد قصد سرخس را محتشد شد (سلطانشاه) . (جهانگشای جوینی ج 2 ص 21). حالی خدمت مبادرت را به حضرت محتشد شد. (جهانگشای جوینی). و به لشکرهایی که در عراق و اطراف دیگر بودند اشارت رفت تا تمامت محتشد و وشکرده شدند. (جهانگشای جوینی). - محتشد گشتن، آماده شدن: از اندرون و بیرون جنگ را محتشد و مستعد گشتند. (جهانگشای جوینی)
نعت فاعلی از احتشاد. آنکه در بذل کوشش و مال و یاری دریغ ندارد. (منتهی الارب)، آماده. (منتهی الارب) (آنندراج). مهیا. وشکول. (یادداشت مرحوم دهخدا). آماده و با هم مجتمع و حاضر. (ناظم الاطباء). - محتشد شدن، آماده شدن: خبر رسید که چیپال محتشد و مستعد کار شده است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 244). با کم از سه هزار مرد قصد سرخس را محتشد شد (سلطانشاه) . (جهانگشای جوینی ج 2 ص 21). حالی خدمت مبادرت را به حضرت محتشد شد. (جهانگشای جوینی). و به لشکرهایی که در عراق و اطراف دیگر بودند اشارت رفت تا تمامت محتشد و وشکرده شدند. (جهانگشای جوینی). - محتشد گشتن، آماده شدن: از اندرون و بیرون جنگ را محتشد و مستعد گشتند. (جهانگشای جوینی)
نعت فاعلی از احتفاف. آنکه میخورد هر آنچه در دیگ باشد از طعام. (از منتهی الارب) ، کسی که می پوشاند خود را به جامه و جامه بر خود می پیچد. (ناظم الاطباء) ، زنی که برهنه و ساده کند روی را از موی برای زینت. (آنندراج)
نعت فاعلی از احتفاف. آنکه میخورد هر آنچه در دیگ باشد از طعام. (از منتهی الارب) ، کسی که می پوشاند خود را به جامه و جامه بر خود می پیچد. (ناظم الاطباء) ، زنی که برهنه و ساده کند روی را از موی برای زینت. (آنندراج)
نعت فاعلی از احتفال. آنکه آراسته و زینت گرفته است، گردآمده و فراهم شده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مردم گردآمده. (آنندراج) ، وادی بسیار پر شده از سیل. (از منتهی الارب). رود پرآب. (ناظم الاطباء) ، پیدا و هویدا و واضح. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) ، نیک قیام کننده به کارها. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
نعت فاعلی از احتفال. آنکه آراسته و زینت گرفته است، گردآمده و فراهم شده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مردم گردآمده. (آنندراج) ، وادی بسیار پر شده از سیل. (از منتهی الارب). رود پرآب. (ناظم الاطباء) ، پیدا و هویدا و واضح. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) ، نیک قیام کننده به کارها. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
اصل. یقال انه لکریم المحتد و هو فی محتد صدق. و مراد از اصل همان نسب است نه مطلق آن. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). اصل. (دهار). اصل مردم. ج، محاتد. (مهذب الاسماء). اصل و طبع: فلان از محتد صدق است. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بر عرق طاهر و محتد زاهر وی فضائل ذات او دلیلی قاطع و برهانی ساطع بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 396). سلطان در قبول پیغام و اکرام رسول... طهارت محتد و نزاهت عنصر کریم خویش ظاهر گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 229). محتد طاهرش حلقه ای از سلسلۀ قدس. (ترجمه تاریخ یمینی). کان الحریری صاحب المقامات، البصری بلداً و محتداً. (یادداشت مرحوم دهخدا)
اصل. یقال انه لکریم المحتد و هو فی محتد صدق. و مراد از اصل همان نسب است نه مطلق آن. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). اصل. (دهار). اصل مردم. ج، محاتد. (مهذب الاسماء). اصل و طبع: فلان از محتد صدق است. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بر عرق طاهر و محتد زاهر وی فضائل ذات او دلیلی قاطع و برهانی ساطع بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 396). سلطان در قبول پیغام و اکرام رسول... طهارت محتد و نزاهت عنصر کریم خویش ظاهر گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 229). محتد طاهرش حلقه ای از سلسلۀ قدس. (ترجمه تاریخ یمینی). کان الحریری صاحب المقامات، البصری بلداً و محتداً. (یادداشت مرحوم دهخدا)