جدول جو
جدول جو

معنی محتظ - جستجوی لغت در جدول جو

محتظ(مُ تَظظ)
بهره یاب و مجازاً به معنی خوش و مسرور. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محتد
تصویر محتد
اصل و تبار، نژادونسب
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَق ق)
زخم نافذ و راست. (ناظم الاطباء). محتقه
لغت نامه دهخدا
(مَ)
صلب و سخت از هرچیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، روز گرم. (منتهی الارب). یوم محت، روزی سخت گرم. (مهذب الاسماء) ، مرد خردمند، مردتیزخاطر. ج، محوت، محتاء. (منتهی الارب) ، خالص و بی آمیغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَظظ)
رنجور از امتلای طعام و پرشدگی شکم. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، وادی پرشده از سیل. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اکتظاظ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَث ث)
برآغالیده و برانگیخته. (ناظم الاطباء). محتثث
لغت نامه دهخدا
(مُ تَج ج)
حجت آورنده و دلیل آورنده، خصومت کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ تِ)
اصل. یقال انه لکریم المحتد و هو فی محتد صدق. و مراد از اصل همان نسب است نه مطلق آن. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). اصل. (دهار). اصل مردم. ج، محاتد. (مهذب الاسماء). اصل و طبع: فلان از محتد صدق است. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بر عرق طاهر و محتد زاهر وی فضائل ذات او دلیلی قاطع و برهانی ساطع بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 396). سلطان در قبول پیغام و اکرام رسول... طهارت محتد و نزاهت عنصر کریم خویش ظاهر گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 229). محتد طاهرش حلقه ای از سلسلۀ قدس. (ترجمه تاریخ یمینی). کان الحریری صاحب المقامات، البصری بلداً و محتداً. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ)
آنکه خیر و عطای وی به کسی نرسد. (از اقرب الموارد). آنکه عطا اندک دهد. (مهذب الاسماء). نفقه تنگ گیرنده بر عیال. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَتْ تَ)
نعت مفعولی از تحتیش. برانگیخته شده بر مخالفت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَتْ تِ)
نعت فاعلی از تحتیش. بر یکدیگر آغالنده. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
نعت فاعلی از احتفاظ. به خشم شونده. (از منتهی الارب). خشم انگیز. (ناظم الاطباء) ، نگاهدارنده. به خویشتن اختصاص دهنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، محافظ و نگهبان، هوشیار. آگاه. بیدار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَل ل)
نعت فاعلی از احتلال. رجوع به محتلل و احتلال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَم م)
نعت مفعولی از احتمام. اندوهگین شونده به شب و به خواب نرونده از اندوه. (از منتهی الارب). متفکر و مضطرب و اندوهگین و ناتوان از بیخوابی. (ناظم الاطباء). و رجوع به محتمم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تا)
اسب استوار و نیک خلقت. (ناظم الاطباء). اسب استوارخلقت. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَفْ فِ)
یاددهنده کتاب و جز آن. (منتهی الارب). کسی و یا چیزی که سبب می شود سپردن به ذهن و یادآوردن را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
به خشم آورنده. (از منتهی الارب). کسی که به خشم می آورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ظَ)
نعت مفعولی از احتظار. شاخه های حظیره ساخته شده. (ناظم الاطباء) ، حظیره کرده شده
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ظِ)
نعت فاعلی از احتظار. آنکه حظیره سازد. (منتهی الارب). حظیره سازنده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، هشیم محتظر، درخت خشک در هم ریخته. قوله تعالی: انا ارسلنا علیهم صیحهً واحده فکانوا کهشیم المحتظر. (قرآن 31/54)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
بهره مند و دولتی. (آنندراج). بهره مند و نیکبخت و دولتمند. (ناظم الاطباء). حظی. حظیظ. محظوظ. (منتهی الارب) : و او را دقایق علم و حکمت تعلیم و تلقین کند و به عدل و فضل محتظی و متوفر گرداند. (سندبادنامه ص 44)
لغت نامه دهخدا
(شَزْوْ)
خشمناک کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محتظی
تصویر محتظی
بهره مند و نیکبخت و دولتمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتد
تصویر محتد
اصل و تبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتفظ
تصویر محتفظ
به خشم شونده، نگهدارنده
فرهنگ لغت هوشیار
ناب، خرد ورز، سخت، گرم صلب و سخت از هر چیز، روز گرم، خردمند تیز خاطر، خالص از هر چیز بی آمیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتد
تصویر محتد
((مُ تَ دّ))
خشم کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محتد
تصویر محتد
((مَ تِ))
اصل، نسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محت
تصویر محت
((مَ))
صلب و سخت از هر چیز، روز گرم، خردمند تیز خاطر، خالص از هرچیز
فرهنگ فارسی معین