دارای حشمت. بااحتشام. باحشمت. (از منتهی الارب). زبردست و توانا و بزرگ و دارای خدم و حشم بسیار. (ناظم الاطباء). صاحب خدم و حشم. (غیاث). با شوکت و دبدبه.بشکوه. باشکوه. باشکه. باجلالت. باعظمت: هرگز ندهد خردمنش را بر خود راه از خردمنش محتشمان را حدثان است. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 10). بربط تو چو یکی کودککی محتشم است سر ما زان سبب آنجاست که او را قدم است. منوچهری. و پادشاهان محتشم راحث باید کرد بر برافراشتن بناء معالی. (تاریخ بیهقی ص 391). این بوسهل مردی امامزاده و محتشم و فاضل و ادیب بود. (تاریخ بیهقی ص 125). بروزگار آل بویه آنجا شاهنشاهان محتشم بودند. (تاریخ بیهقی ص 264). و اگر بزرگی و محتشمی گذشته شدی وی (ابوالمظفر برغشی) به ماتم آمدی. (تاریخ بیهقی چ 2 فیاض ص 458) .... چنان بودکه عیب محتشمی یا عیب دوستی ترا معلوم شود. (منتخب قابوسنامه ص 47). چون نکنم بر کسی ستم نبود حشمت آن محتشم به کار مرا. ناصرخسرو (چ دانشگاه ص 125). به داد و دهش جوی حشمت که مرد بدین دو تواند شدن محتشم. ناصرخسرو. حجام به خانه محتشمی خواست رفتن. (کلیله و دمنه). در ضبط فرمان آن شاهنشاه محتشم... آمد. (کلیله و دمنه). کهتر از فر مهان نامور است بیدق از خدمت شه محتشم است. خاقانی. حاصل شش روز کن چون توئی از هفت چرخ بر تو سزد تا ابد ملک جهان محتشم. خاقانی. به جباری مبین در هیچ درویش که او هم محتشم باشد بر خویش. نظامی. محتشم را به مال مالش کن بی درم را به خون سگالش کن. نظامی. اوفتاد از کمی نه از بیشی محتشم تر کسی به درویشی. نظامی. بسیار زبونیها بر خویش روا دارد درویش که بازارش با محتشمی باشد. سعدی. برفتند و گفتند و آمدفقیر به تن محتشم در لباس حقیر. سعدی. - محتشم شدن، با حشمت شدن. جلال و شکوه یافتن: به داد ودهش جوی حشمت که مرد بدین دو تواند شدن محتشم. ناصرخسرو. سیمجوریان برافتادند و کار سپاهسالار، امیر محمود، قرار گرفت و محتشم شد. (تاریخ بیهقی ص 205). خود چه زیانت کند گر بقبول سگی عمر زیان کرده ای از تو شود محتشم. خاقانی. - محتشم گشتن، با حشمت و بزرگوار شدن: ز کژگویی سخن را قدر کم گشت کسی کو راستگو شد محتشم گشت. نظامی. ، شخص موجه و سرشناس وبزرگ ناحیتی: بر راه ترشیز زد چون بدانجارسید محتشم آن از کزلی التماس استرداد آن جماعت کرد. (جهانگشای جوینی)، گاه صفت اشیاء نیزواقع گردد در معنی با جلال و شکوه: اما خانگاهی محتشم است همچون حرمی از آن شیخ ابواسحاق شیرازی رحمه اﷲ. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 146). بدیدم من آن خانه محتشم نه نخ دیدم آنجا و نه پیشگاه. معروفی
دارای حشمت. بااحتشام. باحشمت. (از منتهی الارب). زبردست و توانا و بزرگ و دارای خدم و حشم بسیار. (ناظم الاطباء). صاحب خدم و حشم. (غیاث). با شوکت و دبدبه.بشکوه. باشکوه. باشکه. باجلالت. باعظمت: هرگز ندهد خردمنش را بر خود راه از خردمنش محتشمان را حدثان است. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 10). بربط تو چو یکی کودککی محتشم است سر ما زان سبب آنجاست که او را قدم است. منوچهری. و پادشاهان محتشم راحث باید کرد بر برافراشتن بناء معالی. (تاریخ بیهقی ص 391). این بوسهل مردی امامزاده و محتشم و فاضل و ادیب بود. (تاریخ بیهقی ص 125). بروزگار آل بویه آنجا شاهنشاهان محتشم بودند. (تاریخ بیهقی ص 264). و اگر بزرگی و محتشمی گذشته شدی وی (ابوالمظفر برغشی) به ماتم آمدی. (تاریخ بیهقی چ 2 فیاض ص 458) .... چنان بودکه عیب محتشمی یا عیب دوستی ترا معلوم شود. (منتخب قابوسنامه ص 47). چون نکنم بر کسی ستم نبود حشمت آن محتشم به کار مرا. ناصرخسرو (چ دانشگاه ص 125). به داد و دهش جوی حشمت که مرد بدین دو تواند شدن محتشم. ناصرخسرو. حجام به خانه محتشمی خواست رفتن. (کلیله و دمنه). در ضبط فرمان آن شاهنشاه محتشم... آمد. (کلیله و دمنه). کهتر از فر مهان نامور است بیدق از خدمت شه محتشم است. خاقانی. حاصل شش روز کن چون توئی از هفت چرخ بر تو سزد تا ابد ملک جهان محتشم. خاقانی. به جباری مبین در هیچ درویش که او هم محتشم باشد بر خویش. نظامی. محتشم را به مال مالش کن بی درم را به خون سگالش کن. نظامی. اوفتاد از کمی نه از بیشی محتشم تر کسی به درویشی. نظامی. بسیار زبونیها بر خویش روا دارد درویش که بازارش با محتشمی باشد. سعدی. برفتند و گفتند و آمدفقیر به تن محتشم در لباس حقیر. سعدی. - محتشم شدن، با حشمت شدن. جلال و شکوه یافتن: به داد ودهش جوی حشمت که مرد بدین دو تواند شدن محتشم. ناصرخسرو. سیمجوریان برافتادند و کار سپاهسالار، امیر محمود، قرار گرفت و محتشم شد. (تاریخ بیهقی ص 205). خود چه زیانت کند گر بقبول سگی عمر زیان کرده ای از تو شود محتشم. خاقانی. - محتشم گشتن، با حشمت و بزرگوار شدن: ز کژگویی سخن را قدر کم گشت کسی کو راستگو شد محتشم گشت. نظامی. ، شخص موجه و سرشناس وبزرگ ناحیتی: بر راه ترشیز زد چون بدانجارسید محتشم آن از کزلی التماس استرداد آن جماعت کرد. (جهانگشای جوینی)، گاه صفت اشیاء نیزواقع گردد در معنی با جلال و شکوه: اما خانگاهی محتشم است همچون حرمی از آن شیخ ابواسحاق شیرازی رحمه اﷲ. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 146). بدیدم من آن خانه محتشم نه نخ دیدم آنجا و نه پیشگاه. معروفی
حالت و کیفیت محتشم: شحنۀ این راه چو غارتگر است مفلسی از محتشمی بهتر است. نظامی. رنجه مشو راحت رنجور باش ساعتی از محتشمی دور باش. نظامی. حکم چو بر عاقبت اندیشی است محتشمی بندۀ درویشی است. نظامی (مخزن الاسرار ص 83)
حالت و کیفیت محتشم: شحنۀ این راه چو غارتگر است مفلسی از محتشمی بهتر است. نظامی. رنجه مشو راحت رنجور باش ساعتی از محتشمی دور باش. نظامی. حکم چو بر عاقبت اندیشی است محتشمی بندۀ درویشی است. نظامی (مخزن الاسرار ص 83)