جدول جو
جدول جو

معنی محترفه - جستجوی لغت در جدول جو

محترفه
(مُ تَ رِ فَ)
مؤنث محترف. محترفه. رجوع به محترفه شود
لغت نامه دهخدا
محترفه
(مُ تَ رِ فَ)
پیشه وران. (یادداشت مرحوم دهخدا). پیشه وران و صنعت گران و این در اصل صیغۀ اسم فاعل واحد مؤنث است از باب افتعال که صفت واقع شده موصوف او مثل لفظ فرقه و جماعه همیشه محذوف می باشد از این جهت اطلاق در معنی جمع می نمایند چنانکه معتزله. (غیاث) (آنندراج) : بر اهل بازار و محترفه محتسبی امین گماشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 439). از اصناف معتمدان محترفه و بازرگانان به تواتر استماع افتاده است. (ترجمه محاسن اصفهان ص 56). اگر مردم مجلس محترفه و اهل بازار باشند حسینی و عجم و بوسلیک و.... خوانند. (بهجت الروح 59)
لغت نامه دهخدا
محترفه
محترفه در فارسی مونث محترف - و پیشه وران خداوندان پیشه مونث محترف زنی که پیشه ور باشد، گروه پیشه وران: بعضی از صناع و محترفه که در ربقه اسار بر یکدیگر بخش کرده بودند... زنده رها نکردند
فرهنگ لغت هوشیار
محترفه
پیشه ور، حرفه دار، کسبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محترمه
تصویر محترمه
زن محترم، آنکه احترام او لازم است، قابل احترام، حرمت داشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محترقه
تصویر محترقه
محترق، ویژگی ستاره ای که دچار احتراق شده، آتش گرفته، سوزان، شدید، سخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محتاله
تصویر محتاله
زن حیله گر، مکار، بامکر و فریب، نیرنگ باز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مختلفه
تصویر مختلفه
مختلف، جورواجور، گوناگون، اختلاف کننده، ویژگی آنچه یا آنکه پیوسته می آید و می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاربه
تصویر محاربه
با هم جنگ کردن، جنگیدن، در علم حقوق از بین بردن نظم و امنیت با استفاده از اسلحه یا بدون آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محترف
تصویر محترف
صاحب حرفه، پیشه ور
فرهنگ فارسی عمید
(مُ حَرْ رِ فَ)
تأنیث محرّف. رجوع به محرف شود، (در اصطلاح منطق) قضیۀ محرفه، هر قضیۀ شرطی که صیغتش به وضع دال بر مصاحبت یا عناد نبود اما مفهوم قضیه اقتضاء مصاحبتی یا عنادی کند. (اساس الاقتباس ص 126)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
میل به جراحت فرو بردن تا غور آن معلوم شود. (منتهی الارب). میل فرو بردن به جراحت و یافتن عمق آن را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، کسی را بی روزی کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). پاداش دادن. (ناظم الاطباء) ، محارفۀ به سوء، پاداش ببدی دادن کسی را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ زُ)
جنبانیدن، چنانکه از جای. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ فَ)
درشتی و سرخی که در چشم باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از احتراف. هم پیشه و صاحب پیشه. (آنندراج). پیشه ور. (دهار). صاحب حرفه. (از اقرب الموارد). پیشه ور و صنعتگر. (ناظم الاطباء) :
طبع تیز دوربین محترف
چون خر پیرش ببین آخر خرف.
مولوی (مثنوی ص 241)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ)
جای کسب و حرفه. (از اقرب الموارد). جای کسب کردن و ورزیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ فَ)
ابل مقترفه، شتر نویافته. شتر نو بدست آمده. (از اقرب الموارد). و رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ رَ)
مؤنث محتفر. کاونده و کننده و حفرکننده. رجوع به محتفر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ قَ)
مؤنث محترق
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ مَ)
مؤنث محترم. زن بزرگوار و با حرمت:
نه جفت نبی که پاک بودند همه
بد عایشه و خدیجۀ محترمه...
ابونصر فراهی (از نصاب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَفْ فِهْ)
برآسوده و تن آسان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به ترفه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ فَ)
زنی که برای زینت روی خود را بند انداخته و مویهای آن را کنده و گیسوها را پس سر بهم بسته باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَرْ رِ فَ / فِ)
مأخوذ از تازی، خراج کسانی که دارای کسب مخصوصی می باشند و خراجی که از کسب می گیرند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) (فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
متحرکه در فارسی مونث متحرک: لانا نوان جنبنده مونث متحرک جمع متحرکات
فرهنگ لغت هوشیار
هر سو چر: ستوری که هر سو بچرخد و کسی که از هر دانشی خوشه ای بر گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حترفه
تصویر حترفه
سرخی چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محترف
تصویر محترف
پیشه ور پیشه گیرنده خداوند حرفه پیشه ور
فرهنگ لغت هوشیار
محترقه در فارسی مونث محترق: سوزان آتشگیر یا مواد محترقه. موادی که موجب سوزاندن اشیا و تولید حریق شود
فرهنگ لغت هوشیار
محترمه در فارسی مونث محترم: آزرمیک گرامی ارجمند مونث محترم جمع محترمات. مونث محترم جمع محترمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محارفه
تصویر محارفه
پاداش دادن به بدی
فرهنگ لغت هوشیار
متصرفه در فارسی مونث متصرف و داشته به چنگ آورده مونث متصرف، قوتی است مترتب در مقدم تجویف اوسط دماغ و عمل آن ترکیب و تحلیل صور موجود در خیال و معانی موجود در حافظه است. این قوت اگر عاقله را بکار بندد مفکره و اگر وهم را در محسوسات بکار بندد متخیله نامیده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محترف
تصویر محترف
((مُ تَ رِ))
پیشه ور، صنعتگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محترقه
تصویر محترقه
((مُ تَ رِ قِ یا قَ))
مؤنث محترق
مواد محترقه: موادی که موجب سوزاندن اشیا و تولید حریق شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاربه
تصویر محاربه
جنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
بازرگان، پیشه ور، کاسب
فرهنگ واژه مترادف متضاد