در پرده شونده. (غیاث) (آنندراج). در پرده شده. پردگی. نقابدار و حجابدار. (ناظم الاطباء). پوشیده. پنهان شونده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، که حقیقت از او پوشیده است. که نور معرفت ندارد: نیک بنگر اندر این ای محتجب که دعا را بست حق بر استجب. مولوی. ، گوشه نشین. (ناظم الاطباء)
در پرده شونده. (غیاث) (آنندراج). در پرده شده. پردگی. نقابدار و حجابدار. (ناظم الاطباء). پوشیده. پنهان شونده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، که حقیقت از او پوشیده است. که نور معرفت ندارد: نیک بنگر اندر این ای محتجب که دعا را بست حق بر استجب. مولوی. ، گوشه نشین. (ناظم الاطباء)
نعت مفعولی از احتجاب. در پرده شده و پنهان گشته: آن طبیبان آنچنان بندۀ سبب گشته اندر مکر یزدان محتجب. مولوی. - محتجب شدن، در پرده شدن. پوشیده و پنهان شدن: چون جمشید خورشید در تتق آل عباس محتجب شد بر مرکب اکهب شب روی به مرو آورد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 220)
نعت مفعولی از احتجاب. در پرده شده و پنهان گشته: آن طبیبان آنچنان بندۀ سبب گشته اندر مکر یزدان محتجب. مولوی. - محتجب شدن، در پرده شدن. پوشیده و پنهان شدن: چون جمشید خورشید در تتق آل عباس محتجب شد بر مرکب اکهب شب روی به مرو آورد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 220)
پنهان در پرده، پنهان شونده، گوشه نشین پنهان شونده، پنهان پوشیده در پس حجاب واقع شده: نیک بنگر اندرین ای محتجب، که دعا را بست حق بر استجب. (مثنوی)، گوشه نشین جمع محتجبین
پنهان در پرده، پنهان شونده، گوشه نشین پنهان شونده، پنهان پوشیده در پس حجاب واقع شده: نیک بنگر اندرین ای محتجب، که دعا را بست حق بر استجب. (مثنوی)، گوشه نشین جمع محتجبین
به حجاز آینده. (از منتهی الارب). آنکه به حجاز می رود، کسی که در نیفۀ شلوار چیزی می گیرد. (ناظم الاطباء). در نیفۀ شلوار گیرنده، مجتمعشونده. (از منتهی الارب). فراهم شده و مجتمعگشته. (ناظم الاطباء) ، برمیان بندندۀ ازار. (از منتهی الارب)
به حجاز آینده. (از منتهی الارب). آنکه به حجاز می رود، کسی که در نیفۀ شلوار چیزی می گیرد. (ناظم الاطباء). در نیفۀ شلوار گیرنده، مجتمعشونده. (از منتهی الارب). فراهم شده و مجتمعگشته. (ناظم الاطباء) ، برمیان بندندۀ ازار. (از منتهی الارب)
حجامت کننده. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که شاخ حجامت را منطبق می کند و بادکش می نماید. و آنکه حجامت می کند، آنکه حجامت چی را طلب می نماید. (ناظم الاطباء). گراخواه. حجامت خواه. (از منتهی الارب)
حجامت کننده. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که شاخ حجامت را منطبق می کند و بادکش می نماید. و آنکه حجامت می کند، آنکه حجامت چی را طلب می نماید. (ناظم الاطباء). گراخواه. حجامت خواه. (از منتهی الارب)
آنکه برگزیند حجره را برای خود و منار بر آن نصب کند تا دیگری در آن تصرف نکند. (آنندراج). کسی که نشان و علامت می گذارد در جائی و آن را برای خود بر می گزیند. (ناظم الاطباء)
آنکه برگزیند حجره را برای خود و منار بر آن نصب کند تا دیگری در آن تصرف نکند. (آنندراج). کسی که نشان و علامت می گذارد در جائی و آن را برای خود بر می گزیند. (ناظم الاطباء)
برگزیننده و انتخاب کننده و پسندکننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه پوست از درخت بازمی کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتجاب شود
برگزیننده و انتخاب کننده و پسندکننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه پوست از درخت بازمی کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتجاب شود
برگزیده و مختار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پسندیده و گزیده و مقبول. (ناظم الاطباء) : ناصح ملک شه ایران ایرانشاه آن که نزاد از نجبا دهر چنو منتجبی. سنائی (دیوان چ مصفا ص 320). نک عصا آورده ام بهر ادب هر خری را کو نباشد منتجب. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 260). جمله صحرا را چرد او تا به شب تا شود زفت و عظیم و منتجب. مولوی (ایضاً ص 327). مشتغل ماندند قوم منتجب روز رفت و شد زمان ثلث شب. مولوی (ایضاً ص 408)
برگزیده و مختار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پسندیده و گزیده و مقبول. (ناظم الاطباء) : ناصح ملک شه ایران ایرانشاه آن که نزاد از نجبا دهر چنو منتجبی. سنائی (دیوان چ مصفا ص 320). نک عصا آورده ام بهر ادب هر خری را کو نباشد منتجب. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 260). جمله صحرا را چرد او تا به شب تا شود زفت و عظیم و منتجب. مولوی (ایضاً ص 327). مشتغل ماندند قوم منتجب روز رفت و شد زمان ثلث شب. مولوی (ایضاً ص 408)
نعت فاعلی از احتساب. شمارکننده. شمارنده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بشمارآورنده. (آنندراج) ، آزماینده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح فقه) در اصطلاح فقهی انتساب بعمل احتساب می باشد که عبارت است از امر به معروف و نهی از منکر. (از انساب سمعانی). نهی کننده از چیزهایی که در شرع ممنوع باشد (غیاث). مأمور حکومتی شهر که کار او بررسی مقادیر و اندازه ها و نظارت در اجرای احکام دین و بازدارنده از منهیات و اعمال نامشروع و آزمایش صحت و پاکی مأکولات و زرع بود. رجوع به حسبه و احتساب شود: و چون پیر شوند محتسب گردند و ایشان را محتسب معروف گر خوانند. (حدود العالم). هیچکس را زهره نبود که شراب آشکارا خورد که چاووشان و محتسبان گماشته بودند. (تاریخ بیهقی ص 543). حاکم در محفل خوبان بروز نیمشبان محتسب اندر شراب. ناصرخسرو. اگر ترا محتسب بدین حال بیند حد بزند. (سیاست نامه ص 52). در دخل هر شحنه و محتسب را گشاده ست تا هست ازارت گشاده. سوزنی. بر اهل بازار و محترفه محتسبی امین بگماشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 439). محتسب گوئی به ماه روزه جام می شکست کان شکسته جام را رسوای خاور ساختند. خاقانی. دست و زبانش چرا نداد بریدن محتسب شرع و پیشوای صفاهان. خاقانی. پیشکش خلعت زندانیان محتسب و ساقی روحانیان. نظامی. محتسب صنع مشو زینهار تا نخوری دره ای ابلیس وار. نظامی. گفت هان ای محتسب بگذار و رو از برهنه کی توان بردن گرو. مولوی. محتسب گو چنگ میخواران بسوز مطرب ما خوب نائی میزند. سعدی. ای محتسب از جوان چه خواهی من توبه نمیکنم که پیرم. سعدی. قاضی ار با ما نشیند برفشاند دست را محتسب گر می خورد معذور دارد مست را. سعدی. محتسب گوید که بشکن ساغر و پیمانه را غالباً دیوانه پندارد من فرزانه را. سلمان ساوجی. محتسب خم شکست و من سر او سن بالسن و الجروح قصاص. حافظ (چ بمبئی ص 267). نه قاضیم نه مدرس نه محتسب نه فقیه مرا چه کار که منع شرابخواره کنم. حافظ. - محتسب البلد، کسی که نهی از منکر میکند. (ناظم الاطباء). - امثال: محتسب را درون خانه چه کار. (از مجموعۀ امثال چ هند). محتسب سیه مست است مست را چه می گیرد (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1503)
نعت فاعلی از احتساب. شمارکننده. شمارنده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بشمارآورنده. (آنندراج) ، آزماینده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح فقه) در اصطلاح فقهی انتساب بعمل احتساب می باشد که عبارت است از امر به معروف و نهی از منکر. (از انساب سمعانی). نهی کننده از چیزهایی که در شرع ممنوع باشد (غیاث). مأمور حکومتی شهر که کار او بررسی مقادیر و اندازه ها و نظارت در اجرای احکام دین و بازدارنده از منهیات و اعمال نامشروع و آزمایش صحت و پاکی مأکولات و زرع بود. رجوع به حسبه و احتساب شود: و چون پیر شوند محتسب گردند و ایشان را محتسب معروف گر خوانند. (حدود العالم). هیچکس را زهره نبود که شراب آشکارا خورد که چاووشان و محتسبان گماشته بودند. (تاریخ بیهقی ص 543). حاکم در محفل خوبان بروز نیمشبان محتسب اندر شراب. ناصرخسرو. اگر ترا محتسب بدین حال بیند حد بزند. (سیاست نامه ص 52). در دخل هر شحنه و محتسب را گشاده ست تا هست ازارت گشاده. سوزنی. بر اهل بازار و محترفه محتسبی امین بگماشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 439). محتسب گوئی به ماه روزه جام می شکست کان شکسته جام را رسوای خاور ساختند. خاقانی. دست و زبانش چرا نداد بریدن محتسب شرع و پیشوای صفاهان. خاقانی. پیشکش خلعت زندانیان محتسب و ساقی روحانیان. نظامی. محتسب صنع مشو زینهار تا نخوری دره ای ابلیس وار. نظامی. گفت هان ای محتسب بگذار و رو از برهنه کی توان بردن گرو. مولوی. محتسب گو چنگ میخواران بسوز مطرب ما خوب نائی میزند. سعدی. ای محتسب از جوان چه خواهی من توبه نمیکنم که پیرم. سعدی. قاضی ار با ما نشیند برفشاند دست را محتسب گر می خورد معذور دارد مست را. سعدی. محتسب گوید که بشکن ساغر و پیمانه را غالباً دیوانه پندارد من فرزانه را. سلمان ساوجی. محتسب خم شکست و من سر او سن بالسن و الجروح قصاص. حافظ (چ بمبئی ص 267). نه قاضیم نه مدرس نه محتسب نه فقیه مرا چه کار که منع شرابخواره کنم. حافظ. - محتسب البلد، کسی که نهی از منکر میکند. (ناظم الاطباء). - امثال: محتسب را درون خانه چه کار. (از مجموعۀ امثال چ هند). محتسب سیه مست است مست را چه می گیرد (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1503)
نعت فاعلی از احتقاب. آنکه چیزی را ذخیره کند و ببندد آن را در دنبالۀ پالان یا چوب آن. (از منتهی الارب). ذخیره کننده. پس اندازکننده. (از ناظم الاطباء). کسی که چیزی را بردارد و حمل نماید، احتقب الاثم ، برداشت گناه را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
نعت فاعلی از احتقاب. آنکه چیزی را ذخیره کند و ببندد آن را در دنبالۀ پالان یا چوب آن. (از منتهی الارب). ذخیره کننده. پس اندازکننده. (از ناظم الاطباء). کسی که چیزی را بردارد و حمل نماید، احتقب الاثْم َ، برداشت گناه را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)