جدول جو
جدول جو

معنی محتبی - جستجوی لغت در جدول جو

محتبی
(مُ تَ)
نعت فاعلی از احتباء. کسی که در خودپیچد جامه را یا پشت و ساقین را با فوطه بندد. (منتهی الارب). آنکه ساقین را با فوطه بندد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجتبی
تصویر مجتبی
(پسرانه)
شایسته، برگزیده، منتخب، لقب امام حسن (ع)، انتخاب شده، اجتناب ناپذیر از انتخاب شدن و برگزیده شدن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محتبس
تصویر محتبس
حبس شده، زندانی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجتبی
تصویر مجتبی
برگزیده، انتخاب شده، منتخب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکتبی
تصویر مکتبی
کودکی که به مکتب می رود، مکتب دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محتوی
تصویر محتوی
چیزی که چیز دیگر را دربر دارد، دربر گیرنده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ بِ)
نعت فاعلی از احتبال. گیرندۀ صید به دام یا دام گسترنده برای صید. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
افروزندۀ آتش. (ناظم الاطباء). رجوع به حضو شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از احتشاء. پر و مملو و انباشته و آگنده. (ناظم الاطباء). پرشونده. (از منتهی الارب) ، پنبه در خود گیرنده، محتشیه. (ناظم الاطباء). در خود پیچیده. (از منتهی الارب). زنی که بالشچه بر سرین یا پستان بندد تا کلان نماید. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
عمل و شغل محتسب:
انصاف تو مصریست که در رستۀ او دیو
نظم از جهت محتسبی داده دکان را.
انوری.
، ادارۀ احتساب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
کارکننده بر نهاد کسی. (آنندراج). تقلیدکننده و اقتداکننده وکسی که بر نهاد دیگری کار کند، کفش پوشیده، به کسی پی برده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
نعت فاعلی از احتباس. بازدارنده. (آنندراج). ضبطکننده. حبس کننده. خود را بازدارنده و منعکننده. (ناظم الاطباء) ، بازداشت کننده. بندکننده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ بَ)
نعت مفعولی از احتباک. نیک بافته شده، نیکو از هر چیزی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
نعت فاعلی از احتباک. بند استوار و نیکوکننده چیزی. (آنندراج). استوارکننده و مضبوط نماینده و کسی که با دستاری پشت و ساقهای خود را با هم می بندد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
از بیخ برکننده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به محتفی ٔ شود، پای برهنه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نوازنده و نوازش کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَ)
نعت مفعولی از احتباس. بندآمده. بازایستاده. بازداشته و بندگردیده. (آنندراج). بندشده. حبس شده: بول محتبس، بندآمده. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، زندانی. محبوس. بندی:
در امیری او غریب و محتبس
در صفات فقر و خلت ملتبس.
مولوی (دفتر ششم ص 402).
- محتبس شدن، بازداشت شدن. زندانی شدن: و مستی را از آن سکر گویند که فهم فروبندد بر صاحب خرد و عقل محتبس شود. (کشف الاسرار ص 515 ج 2).
، آنچه از وظیفه و مقرری که در توقف دارند ضبط کنند و به ارباب آن باز ندهند:
دفتری که چون بخواندی جز... المحتبس من ادرار شیخ ندیدی. (نفثهالمصدور چ یزدگردی ص 81)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ بِ)
سرپا نشسته و دستها به دو زانو گره کرده: حضرته یوماً و هو محتبب یحدثنا. (یادداشت مرحوم دهخدا) (از مجمعالامثال میدانی چ طهران ص 194 ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
پنهان و مخفی شده. مختبی ٔ:
هیچ می گویند کان خانه تهی است
بلکه صاحب خانه جان مختبی است.
مولوی.
و رجوع به اختباء شود.
- مختبی کردن، پنهان کردن:
کرده یوسف را نهان و مختبی
حیلت اخوان ز یعقوب نبی.
مولوی.
رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
بهره مند و دولتی. (آنندراج). بهره مند و نیکبخت و دولتمند. (ناظم الاطباء). حظی. حظیظ. محظوظ. (منتهی الارب) : و او را دقایق علم و حکمت تعلیم و تلقین کند و به عدل و فضل محتظی و متوفر گرداند. (سندبادنامه ص 44)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وا)
نعت مفعولی از احتواء. محصور و محاط و گرداگرد فروگرفته شده، در برداشته شده. جمعآمده. گرد شده.
- محتوای چیزی، درون و داخل آن. آنچه در آن است
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
استوار و پایدار و برقرار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از احتماء. پرهیزکننده و نگهدارنده خود را. (آنندراج). کسی که احتراز میکند و پرهیز مینماید و خود را بازمیدارد. پرهیزکننده، عاقبت اندیش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از احتواء. گرداگرد فراگیرنده و از هر سوی به چیزی فرازآینده. (از منتهی الارب). فراگیرنده و کسی یا چیزی که فرا می گیرد. فرازآینده بر چیزی. (ناظم الاطباء). گرداگرد گیرنده. (غیاث) (آنندراج). محیط شونده. (آنندراج) ، شامل شونده. (ناظم الاطباء). دربردارنده، گردآورنده و جمعکننده. (منتهی الارب) :
بی ز استعداد بر کانی روی
بر یکی حبه نگردی محتوی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مُ حَلْ لَ)
قسمی غذای از شیر کرده معمول در ترکیه و شام و غیره. قسمی فیرنی (فرنی) که در آن گوشت سینۀ مرغ هریسه کنند. قسمی از غذا از شیر و گوشت مرغ. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استباء. برده کننده و اسیرکننده دشمن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استباء شود
لغت نامه دهخدا
در تازی نیامده دبستانی نو آموز منسوب به مکتب، شاگردی که به مکتب رود: (این را که هر بچه مکتبی هم میداند و محتاج به پرسیدن نیست) (جمال زاده. سروته یک کرباس. 120)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتوی
تصویر محتوی
درون و داخل چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
حبس کننده، خود را باز دارنده و منع کننده، بند کننده بند آمده و باز ایستاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتسبی
تصویر محتسبی
در تازی نیامده باز شماری عمل و شغل محتسب احتساب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتظی
تصویر محتظی
بهره مند و نیکبخت و دولتمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجتبی
تصویر مجتبی
برگزیده و پسندیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتبس
تصویر محتبس
((مُ تَ بِ))
بازداشت کننده، بند کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محتوی
تصویر محتوی
((مُ تَ))
حاوی، شامل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجتبی
تصویر مجتبی
((مُ تَ با))
برگزیده، پسندیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محتوی
تصویر محتوی
درونمایه
فرهنگ واژه فارسی سره