جدول جو
جدول جو

معنی محتبک - جستجوی لغت در جدول جو

محتبک
(مُتَ بَ)
نعت مفعولی از احتباک. نیک بافته شده، نیکو از هر چیزی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
محتبک
(مُ تَ بِ)
نعت فاعلی از احتباک. بند استوار و نیکوکننده چیزی. (آنندراج). استوارکننده و مضبوط نماینده و کسی که با دستاری پشت و ساقهای خود را با هم می بندد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محتبس
تصویر محتبس
حبس شده، زندانی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشتبک
تصویر مشتبک
در آمیخته و در هم در آمده مانند شبکه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ بِ)
نعت فاعلی از احتبال. گیرندۀ صید به دام یا دام گسترنده برای صید. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
کار درهم و آمیخته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آمیخته و درهم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
نعت فاعلی است از ارتباک. رجوع به ارتباک شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ بِ)
سرپا نشسته و دستها به دو زانو گره کرده: حضرته یوماً و هو محتبب یحدثنا. (یادداشت مرحوم دهخدا) (از مجمعالامثال میدانی چ طهران ص 194 ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَ)
نعت مفعولی از احتباس. بندآمده. بازایستاده. بازداشته و بندگردیده. (آنندراج). بندشده. حبس شده: بول محتبس، بندآمده. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، زندانی. محبوس. بندی:
در امیری او غریب و محتبس
در صفات فقر و خلت ملتبس.
مولوی (دفتر ششم ص 402).
- محتبس شدن، بازداشت شدن. زندانی شدن: و مستی را از آن سکر گویند که فهم فروبندد بر صاحب خرد و عقل محتبس شود. (کشف الاسرار ص 515 ج 2).
، آنچه از وظیفه و مقرری که در توقف دارند ضبط کنند و به ارباب آن باز ندهند:
دفتری که چون بخواندی جز... المحتبس من ادرار شیخ ندیدی. (نفثهالمصدور چ یزدگردی ص 81)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
نعت فاعلی از احتباس. بازدارنده. (آنندراج). ضبطکننده. حبس کننده. خود را بازدارنده و منعکننده. (ناظم الاطباء) ، بازداشت کننده. بندکننده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
آنکه لازم گیرد سر کتف شتر (حارک) را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که لازم می گیرد حارک شتر خود را در سواری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از احتباء. کسی که در خودپیچد جامه را یا پشت و ساقین را با فوطه بندد. (منتهی الارب). آنکه ساقین را با فوطه بندد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
چیزی بیکدیگر درآمده و درآمیخته و درهم. (آنندراج) (از منتهی الارب). آمیخته و درهم درآمده. و مانند شبکه ساخته شده. (ناظم الاطباء) : اواصر لحمت و وثایق قربت مستمر و مشتبک شده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 306)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نِ)
نعت فاعلی از احتناک. لبیشه کننده اسب را. (از منتهی الارب) ، مرد استوارخرد به تجربه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرد مجرب و آزموده، فاتح و غالب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). مستولی شونده بر کسی. (آنندراج) ، ملخ خورندۀ گیاه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). ملخ که نباتهای زمین را خورد. (آنندراج) ، گیرندۀ مال کسی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَبْ بَ)
مرغول موی. محبک الشعر، مرغوله موی. و در حدیث در صفت دجال است که او محبک الشعر بود یا سری حبک داشت یعنی مرغول بود. (از منتهی الارب) ، گلیم مخطط. (ناظم الاطباء). کساء محبک، ای مخطط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشتبک
تصویر مشتبک
در هم بیکدیگر در آمده در آمیخته درهم
فرهنگ لغت هوشیار
حبس کننده، خود را باز دارنده و منع کننده، بند کننده بند آمده و باز ایستاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتبس
تصویر محتبس
((مُ تَ بِ))
بازداشت کننده، بند کننده
فرهنگ فارسی معین