جدول جو
جدول جو

معنی محبوبه - جستجوی لغت در جدول جو

محبوبه
(دخترانه)
مؤنث محبوب، دوست داشتنی، مورد محبت
تصویری از محبوبه
تصویر محبوبه
فرهنگ نامهای ایرانی
محبوبه
زن محبوب، دوست داشته شده، آنکه یا آنچه مورد علاقه و محبت است، دوست، معشوق
تصویری از محبوبه
تصویر محبوبه
فرهنگ فارسی عمید
محبوبه
(مَ بَ)
نامی مدینۀ رسول اﷲ را. (دمشقی)
لغت نامه دهخدا
محبوبه
(مَ بَ)
تأنیث محبوب. ج، محبوبات. (یادداشت مرحوم دهخدا)
محبوبه. رجوع به محبوبه شود
لغت نامه دهخدا
محبوبه
محبوبه در فارسی مونث محبوب بنگرید به محبوب مونث محبوب زنی که مورد محبت مردی واقع شده معشوقه: بگشوده گره ز زلف زر تار محبوبه نیلگون عماری. (دهخدا مجموعه اشعار) جمع محبوبات
فرهنگ لغت هوشیار
محبوبه
((مَ بَ یا بِ))
معشوقه
تصویری از محبوبه
تصویر محبوبه
فرهنگ فارسی معین
محبوبه
جانانه، دلارام، دلبر، دلبند، دلدار، دلستان، دوست، سوگلی، معشوقه، یار، گل محبوبه، گل شب
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محبوب
تصویر محبوب
(دخترانه)
دوست داشتنی، مورد محبت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محبوب
تصویر محبوب
دوست داشته شده، آنکه یا آنچه مورد علاقه و محبت است، کنایه از دوست، معشوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محجوبه
تصویر محجوبه
زن محجوب، با شرم، با حیا، پنهان، پوشیده، درپرده، بی خبر، ناآگاه
فرهنگ فارسی عمید
(مَ سَ)
مؤنث محبوس. رجوع به محبوس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
سره مقبوبه، ناف لاغر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). باریک و لاغر. مقبوب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
مؤنث ملبوب. دابه ملبوبه، ستور پیش بند پالان بربسته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
توشه دانی که بعض آن رابا بعض دوخته باشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بو بَ)
کشور ویران شده به واسطۀ خرسها. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ بو بَ)
ارض مذبوبه،زمین مگس ناک. (منتهی الارب). کثیرهالذباب. (اقرب الموارد) (متن اللغه). مذبه. (متن اللغه) ، طعام مذبوبه، طعامی که در آن مگس بود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ بِ)
نادان زودخشم. (منتهی الارب). جهول سریعخشم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
محبوب بودن. محبوبیت
لغت نامه دهخدا
(مَ)
عبیدالله بن مسعود بن محبوب المحبوبی معروف به تاج الشریعه. از علمای قرن هشتم هجری. او راست: شرح المواضعالمغلقه من وقایهالروایه از ابن صدرالشریعه. (از المعجم المطبوعات ج 2 ستون 1620)
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ)
تأنیث محبوک. ماده اشتر سخت. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
مؤنث محروب. رجوع به محروب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
مؤنث محسوب. رجوع به محسوب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
تأنیث محلوب ، شتر دوشیدنی: ناقه محلوبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
آتش افروخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : نار مشبوبه، آتش افروخته. (ناظم الاطباء) ، زنی که از سرانداز و موی حسن وی افزوده شده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محسوبه
تصویر محسوبه
مونث محسوب
فرهنگ لغت هوشیار
محجوبه در فارسی مونث محجوب: پردگی پرد گین زن پرده نشین، کلون مونث محجوب: زن پرده نشین جمع محجوبات. یا محجوبه احمد. همزه احمد که حرف اول احمد باشد: تخته اول که الف نقش بست بر در محجوبه احمد نشست. (نظامی. مخزن الاسرار)، چوبی که در پس دروازه مینهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محبوب
تصویر محبوب
دوست داشته، پسند کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محبوب
تصویر محبوب
((مَ))
دوست داشته شده، معشوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محبوب
تصویر محبوب
دوست داشتنی
فرهنگ واژه فارسی سره
صفت چادری، حجابدار، محجبه
متضاد: بی حجاب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از محبوب
تصویر محبوب
Likable, Likeable, Lovable, Loveable, Popular, Wellliked
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از محبوب
تصویر محبوب
simpático, adorável, popular, bem querido
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از محبوب
تصویر محبوب
sympathisch, liebenswert, populär, gut gemocht
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از محبوب
تصویر محبوب
sympatyczny, uroczy, popularny, lubiany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از محبوب
تصویر محبوب
симпатичный , милый , популярный , любимый
دیکشنری فارسی به روسی