بنا کرده شده. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج). بناشده. (ناظم الاطباء). بنابر آورده. (دهار). بناشده. بنا نهاده. ساخته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و مثال داد مبنی بر ابواب تهنیت و کرامت. (کلیله و دمنه). محرر این رسالت... بعد از تحریر کتابی که موسوم است به اخلاق ناصری ومشتمل است بر بیان اخلاق کریمه... مبنی بر قوانین عقلی و سمعی... (اوصاف الاشرف) ، آن که اعراب ندارد مثل هل و بل و نحو آن. (منتهی الارب). در اصطلاح صرفیان لفظی که حرف آخرش همیشه بر وضعی که هست ثابت باشد و به اختلاف عوامل متغیر نشود. (غیاث) (آنندراج). اسم مفعول و مأخوذ از ’بناء’ و مقصود از آن قرار و عدم تغییر است و در نزد علماء نحو لفظی که آخرش به اختلاف و عوامل لفظاً و تقدیراً تغییر نکند، مبنی و مقابل آن را معرب گویند. (از محیطالمحیط). به اصطلاح نحو کلمه ای که اعراب در آن داخل نشود. (از ناظم الاطباء). مقابل معرب است و کلمه ای است که بر یک حالت باقی بماند و در ترکیبات و جملات حرکت آخر آن تغییر نیابد و بهمان حالت که وضع بنای او است باشد مانند ’امس’، ’حیث’، ’کم’ و ’این’. و معرب کلمه ای است که آخر آن به اختلاف عوامل تغییر کند مانند ’جاء زید. رایت زیداً. و مررت بزید’. حروف کلاً مبنی هستند و افعال ماضی و امر مبنی اند، حروف تهجی، کلمات بطور مفرد و در حالی که ترکیب نشده باشد بطور مطلق. مانند عمرو و زید... و اسمائی که به وجهی از وجوه شبیه به مبنی الاصل یعنی حرف میباشند. شباهت لفظی یا معنوی و وضعی، مضمرات، اسماء اشارات، موصولات، اسماء افعال، اصوات، مرکبات، کنایات و بعضی از ظروف مبنی میباشند، و سوای آنچه مذکور افتاده معرب است. (از فرهنگ علوم سیدجعفر سجادی). کلمه ای که بیش از یکی از سه اعراب نپذیرد و عوامل در آن اثر نکند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
بنا کرده شده. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج). بناشده. (ناظم الاطباء). بنابر آورده. (دهار). بناشده. بنا نهاده. ساخته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و مثال داد مبنی بر ابواب تهنیت و کرامت. (کلیله و دمنه). محرر این رسالت... بعد از تحریر کتابی که موسوم است به اخلاق ناصری ومشتمل است بر بیان اخلاق کریمه... مبنی بر قوانین عقلی و سمعی... (اوصاف الاشرف) ، آن که اعراب ندارد مثل هل و بل و نحو آن. (منتهی الارب). در اصطلاح صرفیان لفظی که حرف آخرش همیشه بر وضعی که هست ثابت باشد و به اختلاف عوامل متغیر نشود. (غیاث) (آنندراج). اسم مفعول و مأخوذ از ’بناء’ و مقصود از آن قرار و عدم تغییر است و در نزد علماء نحو لفظی که آخرش به اختلاف و عوامل لفظاً و تقدیراً تغییر نکند، مبنی و مقابل آن را معرب گویند. (از محیطالمحیط). به اصطلاح نحو کلمه ای که اعراب در آن داخل نشود. (از ناظم الاطباء). مقابل معرب است و کلمه ای است که بر یک حالت باقی بماند و در ترکیبات و جملات حرکت آخر آن تغییر نیابد و بهمان حالت که وضع بنای او است باشد مانند ’امس’، ’حیث’، ’کم’ و ’این’. و معرب کلمه ای است که آخر آن به اختلاف عوامل تغییر کند مانند ’جاء زید. رایت زیداً. و مررت بزید’. حروف کلاً مبنی هستند و افعال ماضی و امر مبنی اند، حروف تهجی، کلمات بطور مفرد و در حالی که ترکیب نشده باشد بطور مطلق. مانند عمرو و زید... و اسمائی که به وجهی از وجوه شبیه به مبنی الاصل یعنی حرف میباشند. شباهت لفظی یا معنوی و وضعی، مضمرات، اسماء اشارات، موصولات، اسماء افعال، اصوات، مرکبات، کنایات و بعضی از ظروف مبنی میباشند، و سوای آنچه مذکور افتاده معرب است. (از فرهنگ علوم سیدجعفر سجادی). کلمه ای که بیش از یکی از سه اعراب نپذیرد و عوامل در آن اثر نکند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
آن که حکم بر بنا میکند و یا سبب بنا کردن میگردد، فربه کننده، مأخوذ ازتازی، بنا گذارده. (ناظم الاطباء). - مبنی فساد، یاغی و طاغی و مفسد و اهل فتنه و فساد. (ناظم الاطباء)
آن که حکم بر بنا میکند و یا سبب بنا کردن میگردد، فربه کننده، مأخوذ ازتازی، بنا گذارده. (ناظم الاطباء). - مبنی فساد، یاغی و طاغی و مفسد و اهل فتنه و فساد. (ناظم الاطباء)
محمد امین بن فضل الله بن محب الله بن محمد محبی حموی الاصل دمشقی، (1061- 1145 هجری قمری) مورخ محقق و ادیب. او راست: خلاصهالاثر فی اعیان القرن الحادی عشر، نفحهالریحانه و رشحه طلی الحافه که بر منوال ریحانهالالباء خفاجی رفته است، قصدالسبیل بما فی اللغه من الدخیل، الامثال، دیوان شعر. (از الاعلام زرکلی چ 1 ج 3 ص 886) مولانا محبی بروجردی، مردی فقیر و خوش طبع است و این مطلع از اوست: به طبیب من که گوید مرض نهانیم را که به عرض او رساند غم ناتوانیم را. (تحفۀ سامی ص 168)
محمد امین بن فضل الله بن محب الله بن محمد محبی حموی الاصل دمشقی، (1061- 1145 هجری قمری) مورخ محقق و ادیب. او راست: خلاصهالاثر فی اعیان القرن الحادی عشر، نفحهالریحانه و رشحه طلی الحافه که بر منوال ریحانهالالباء خفاجی رفته است، قصدالسبیل بما فی اللغه من الدخیل، الامثال، دیوان شعر. (از الاعلام زرکلی چ 1 ج 3 ص 886) مولانا محبی بروجردی، مردی فقیر و خوش طبع است و این مطلع از اوست: به طبیب من که گوید مرض نهانیم را که به عرض او رساند غم ناتوانیم را. (تحفۀ سامی ص 168)
تخلص شعری سلطان سلیمان بن سلطان سلیم عثمانی. او راست دیوانی به ترکی که احمد بن عبدالله نوری فراهم کرده است. رجوع به مجمعالخواص ص 14 و معجم المطبوعات ج 2 ستون 1620 و آتشکدۀ آذر ص 298 شود
تخلص شعری سلطان سلیمان بن سلطان سلیم عثمانی. او راست دیوانی به ترکی که احمد بن عبدالله نوری فراهم کرده است. رجوع به مجمعالخواص ص 14 و معجم المطبوعات ج 2 ستون 1620 و آتشکدۀ آذر ص 298 شود
اردبیلی است. سام میرزای صفوی درتذکرۀ سامی می نویسد: از مردم اردبیل و از شاعران غیرمشهور است و این مطلع را هم از او نقل کرده است: آه اگر از دل دمادم می کشم آه اگر در خانه افتد آتشم. (تحفۀ سامی ص 145) به نوشتۀ امیر علیشیر نوایی در تذکره از شاعران روزگار او بوده است و این مطلع را از شعر او نقل کرده است: بی رخت هر قطرۀ خون بر سر مژگان مرا مشعلی باشد فروزان در شب هجران مرا. (مجالس النفائس ص 84)
اردبیلی است. سام میرزای صفوی درتذکرۀ سامی می نویسد: از مردم اردبیل و از شاعران غیرمشهور است و این مطلع را هم از او نقل کرده است: آه اگر از دل دمادم می کشم آه اگر در خانه افتد آتشم. (تحفۀ سامی ص 145) به نوشتۀ امیر علیشیر نوایی در تذکره از شاعران روزگار او بوده است و این مطلع را از شعر او نقل کرده است: بی رخت هر قطرۀ خون بر سر مژگان مرا مشعلی باشد فروزان در شب هجران مرا. (مجالس النفائس ص 84)
پسر خوانده و به فرزندی گرفته شده یعنی شخصی که او را کسی به فرزندی گرفته و پرورده باشد. (آنندراج) (غیاث). پسر خوانده و بجای پسر گرفته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبنی شود
پسر خوانده و به فرزندی گرفته شده یعنی شخصی که او را کسی به فرزندی گرفته و پرورده باشد. (آنندراج) (غیاث). پسر خوانده و بجای پسر گرفته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبنی شود
بهره مند و دولتی. (آنندراج). بهره مند و نیکبخت و دولتمند. (ناظم الاطباء). حظی. حظیظ. محظوظ. (منتهی الارب) : و او را دقایق علم و حکمت تعلیم و تلقین کند و به عدل و فضل محتظی و متوفر گرداند. (سندبادنامه ص 44)
بهره مند و دولتی. (آنندراج). بهره مند و نیکبخت و دولتمند. (ناظم الاطباء). حظی. حظیظ. محظوظ. (منتهی الارب) : و او را دقایق علم و حکمت تعلیم و تلقین کند و به عدل و فضل محتظی و متوفر گرداند. (سندبادنامه ص 44)
ستان خفته و پاها را بلند داشته. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب). بر پشت خفته و پاها را بلند داشته. (از ذیل اقرب الموارد) ، بر پهلو خفته و پاها را دراز کرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
ستان خفته و پاها را بلند داشته. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب). بر پشت خفته و پاها را بلند داشته. (از ذیل اقرب الموارد) ، بر پهلو خفته و پاها را دراز کرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
عبیدالله بن مسعود بن محبوب المحبوبی معروف به تاج الشریعه. از علمای قرن هشتم هجری. او راست: شرح المواضعالمغلقه من وقایهالروایه از ابن صدرالشریعه. (از المعجم المطبوعات ج 2 ستون 1620)
عبیدالله بن مسعود بن محبوب المحبوبی معروف به تاج الشریعه. از علمای قرن هشتم هجری. او راست: شرح المواضعالمغلقه من وقایهالروایه از ابن صدرالشریعه. (از المعجم المطبوعات ج 2 ستون 1620)
زن مهربانی نماینده بر فرزند و شوی نکننده بعد مردن پدراو. (آنندراج). زن مهربان بر کودک که پس از مردن شوی جهت مهربانی فرزند خود شوهر نکند. (ناظم الاطباء)
زن مهربانی نماینده بر فرزند و شوی نکننده بعد مردن پدراو. (آنندراج). زن مهربان بر کودک که پس از مردن شوی جهت مهربانی فرزند خود شوهر نکند. (ناظم الاطباء)
محفوظ بودن نگهداشته شدن: پس محفوظی نوع و صورت نشان است که جوهر است و عدد جوهر یکی است هر چند بقسمت دواست از بهر آنک نوع را صورت یکی است و باز شخص محفوظ نیست
محفوظ بودن نگهداشته شدن: پس محفوظی نوع و صورت نشان است که جوهر است و عدد جوهر یکی است هر چند بقسمت دواست از بهر آنک نوع را صورت یکی است و باز شخص محفوظ نیست