معنی مبنی مبنی(مُ) آن که حکم بر بنا میکند و یا سبب بنا کردن میگردد، فربه کننده، مأخوذ ازتازی، بنا گذارده. (ناظم الاطباء). - مبنی فساد، یاغی و طاغی و مفسد و اهل فتنه و فساد. (ناظم الاطباء) لغت نامه دهخدا