جدول جو
جدول جو

معنی محاکا - جستجوی لغت در جدول جو

محاکا
(مُ)
مخفف محاکات که بمعنی با هم سخن گفتن است. (غیاث) (آنندراج). رجوع به محاکاه شود:
چنگی بده بلورین ماهی آبدار
چون آب لرزه وقت محاکا بر افکند.
خاقانی.
مایۀ سودا در این صداع چه چیز است
سود محاکا در این حدیث چه لافست.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 86 و عبدالرسولی ص 87).
گر در عیارنقد من آلودگی بسی است
با صاحب محک چه محاکا برآورم.
خاقانی.
گردان بر هر نوبری گل سارغ از مل ساغری
وان مل محک هر زری با گل محاکا داشته.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
محاکا
حکایت کردن با یکدیگر، عین قول کسی را نقل کردن باز گفتن، مشابه بودن، گفتگو، شباهت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محاکات
تصویر محاکات
مشابه کسی یا چیزی شدن، حکایت کردن، تقلید کردن، بازگفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاکم
تصویر محاکم
محکمه ها، جاهای دادرسی، دادگاه ها، جمع واژۀ محکمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محابا
تصویر محابا
طرفداری، طرفداری کردن از کسی خلاف عدل و انصاف، ملاحظه، ترس
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
حکایت کننده. بازگوینده، نماینده. نشان دهنده: آینه ای میکند که جوهر او... محاکی لطائف هیأت بشر شود. (سندبادنامه ص 52) ، مقلد، بذله گو، مرغی که سخن میگوید مانند طوطی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گودی. عمق: پرورش افزایش جسم بود به غذا افزایشی اندر درازا، پهنا و مغاکا... (دانشنامه ص 79)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
محاباه. حباء. رجوع به محاباه شود. در اصل محاباه است که فارسیان به حذف تاء استعمال کنند. (آنندراج). در زبان فارسی محابا که اغلب به صورت ترکیبی ’بی محابا’ استعمال میشود در اصل ’محاباه’ بزیادت تاء مصدری است و ممکن است ’محابی’ یعنی مصدر میمی باشد که در رسم خط یای آن را به الف تبدیل کرده باشند و همچنین است مدارا و امثال آن. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول ص 40). پروا. نگرش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، نگهداشت خاطر. (آنندراج). مروت. (غیاث). جانبداری. طرفداری. رعایت. ملاحظه. تقیه وپرده پوشی کردن. پروا کردن. ملاحظه کردن:
بدانید کاین عرض آزرم نیست
سخن بر محابا و با شرم نیست.
فردوسی.
سخت دشوار است بر من که بر قلم من چنین سخن میرود و لکن چه چاره است که در تاریخ محابا نیست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 470).
کرا خواند هرگز کش آخر نراند
نه جای محابا نه روی ریاست.
ناصرخسرو.
و ملک باید که... بدکردار را از بدی باز دارد و به بدکرداری ایشان را عقوبت کند و محابا نکند. (نصیحه الملوک غزالی ص 107). شهود محضر بعضی در محابا و مدارا مساعدت ابوبکر کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 433).
ننالیدم ز تو هرگز ولی این بار مینالم
که زحمت را محابائی نمی بینم نمی بینم.
خاقانی.
مخواه از کسی کین آبای او
نظر بیش کن در محابای او.
نظامی.
پدر با پسر کین بر آراسته
محاباشده مهر بر خاسته.
نظامی.
- محابا داشتن، فروگذار کردن. رعایت نمودن:
من زان گره گوشه نشین نی دردکش نی میوه چین
می ناب و شاهد نازنین ساقی محابا داشته.
خاقانی.
- محابا رفتن، رعایت کردن. ملاحظه کردن. سهل گرفتن: هر چند میشنودم از علی پوشیده وقتی مرا گفت که از هر چه بوسهل مثال داد از کردار زشت در باب این مرد از ده یکی کرده آمدی و بسیار محابا رفتی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 177).
- محابا فرمودن، محابا رفتن. ملاحظه کردن. رعایت نمودن. سهل گرفتن: با جگرگوشه و قرهالعین مدارا و محابا نمی فرماید. (سندبادنامه ص 204).
- محابا کردن، رعایت کردن. طرف داری و جانبداری کردن. ملاحظه کردن:
تن خویش را گر محابا کنی
دل راستی راهمی بشکنی.
فردوسی.
و گفتی نخست از همه داوریهاداد این مرد از من بده و هیچ میل و محابا مکن. (نصیحهالملوک غزالی ص 168). پس گفت سیرت ما تا این غایت بر چه جمله است شرم مدارید و راست میگوئید و محابا مکنید. (تاریخ بیهقی).
خشمت نکرد کس را الا به حق عقوبت
عفوت نکرد کس را الا به حق محابا.
معزی (دیوان ص 5).
هنگام را محابا نبود مثل زنند
تا آن مثل زدند شد از عاشقان قرار.
سوزنی.
باده پیش آور که هنگام است اکنون باده را
هیچ گون روی محابا نیست مر هنگام را.
سوزنی.
هنگام گل رسید ز گلروی لعبتی
بر بوسه رام گشته محابا مکن کنار.
سوزنی.
اکنون چو قصدرفت محابا مکن بجان
ور نه ز جان خویش بیندیش هان و هان.
راوندی (راحه الصدور).
واین از آن میگویم تا مقرر گردد که میل و محابا نمی کنم. (یمینی ص 682).
- ، سهل انگاری کردن. فروگذاردن: تا گرگی را دیدم که پیدا آمد و گوسفندی ببرد و این سگ همچنان خاموش می بود و محابا کرد. (نصیحهالملوک غزالی ص 156). با آنکه زاهد بود در کار ملک هیچ محابا نکردی و پیوسته خلیفه را طاعت نمودی. (تاریخ بخارا نرشخی ص 109). و باز بیند که مساحان سهوی و میلی و محابایی نکرده اند. (تاریخ قم ص 108).
- بی محابا، بی پروا. بی ملاحظه. رجوع به همین ترکیب در جای خود شود.
، ترس. بیم:
محابا رها کرد و شد گرم خیز
زبان کرد بر پاسخ شاه تیز.
نظامی.
نفس ظلمانی نمیدارد محابا از گناه
نیست پروا طفل زنگی را ز پستان سیاه.
صائب.
- محابا کردن، ترسیدن. بیم و هراس داشتن:
ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی
سود و سرمایه بسوزی و محابا نکنی.
حافظ.
روشندلان ز مرگ محابا نمیکنند
خورشیدرا ملاحظه ای از زوال نیست.
صائب.
، معارضه. ستیزه:
و گر بگذری از محابای من
نبخشی بمن جای آبای من.
نظامی.
، خبرداری و هوشیاری، سلوک با مهربانی، کمی در قیمت و ارزش، ریا و ریاکاری، بازار متاعهای خرد واندک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ محیا. (منتهی الارب). رجوع به محیا شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
در اصطلاح مردم قزوین، لوه لیسه. دلگی. کمی خوردن از ته مانده هایی
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
محاکاه. با هم حکایت کردن. (غیاث). حکایت کردن قول یا فعل کسی بی زیادت و نقصان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عین گفتۀ کسی را نقل کردن. بازگو کردن. رجوع به محاکاه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ کِ)
جمع واژۀ محکمه. (یادداشت مرحوم دهخدا). دادگاهها. رجوع به محکمه شود.
- محاکم جزائی. رجوع به محکمۀ جزائی شود.
- محاکم شرع، محاضر شرع. رجوع به محکمۀ شرع شود.
- محاکم مدنی، مجموعۀ محکمه های شهرستان و استان و دیوان کشور
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ)
برابری کردن و با هم پهلو سودن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ)
مکان و جای بافتن جامه. (منتهی الارب). دکان جولاهه. کارگاه جولاه. ج، محاکات. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مغاکا
تصویر مغاکا
گودی عمق: (و پرورش افزایش جسم بود بغذا افزایشی اندر درازا و پهنا و مغاکالله) (دانشنامه. طبیعی. 79)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاکم
تصویر محاکم
دادگاهها، محاکم جزائی
فرهنگ لغت هوشیار
حکایت کردن با یکدیگر، عین قول کسی را نقل کردن باز گفتن، مشابه بودن، گفتگو، شباهت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاکاه
تصویر محاکاه
محاکا و محاکات در فارسی: همداستانی، باز گفت، همانندی همسانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محابا
تصویر محابا
((مُ))
ترس، پروا، احتیاط، ملاحظه، طرفداری، کسی یا چیزی را ویژه خود ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاکم
تصویر محاکم
((مَ کِ))
جمع محکمه، دادگاه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاکات
تصویر محاکات
((مُ))
حکایت کردن با یکدیگر، مشابه کسی یا چیزی شدن
فرهنگ فارسی معین
باز گفتن، نقل کردن، حکایت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
محکمه ها، دادگاه ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
احتیاط، اندیشه، باک، بیم، پروا، ترس، ملاحظه، واهمه، جانبداری، طرفداری، محابات
فرهنگ واژه مترادف متضاد