جدول جو
جدول جو

معنی محالیس - جستجوی لغت در جدول جو

محالیس
(مَ)
جمع واژۀ محلس. (ناظم الاطباء). رجوع به محلس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محالفت
تصویر محالفت
عهد و پیمان بستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفالیس
تصویر مفالیس
مفلس ها، ندارها، بی چیز ها، تهیدست ها، جمع واژۀ مفلس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابالیس
تصویر ابالیس
ابلیس ها، عزازیل ها، شیاطین، جمع واژۀ ابلیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاریب
تصویر محاریب
محراب ها، جاهای ایستادن پیش نماز، قبله ها، بالای خانه ها، صدر مجلس ها، جایگاه شیرها، جمع واژۀ محراب
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
جمع واژۀ تحلیل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موضعی است در مشرق ذات الأصاد و مرسل داحس و غبراء از آنجاست. (معجم البلدان) ، گفته اند شهرکی است بنی شاش را. (معجم البلدان) ، در بصره مسجدی است که عامه آن را مسجدالاحامره گویند و آن غلط است و صحیح مسجدالحامره است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ احلیل. سوراخهای نره.
لغت نامه دهخدا
(حَ)
سختی ها و بلاها. (منتهی الارب) (آنندراج). شدائد و دواهی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حملاج. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به حملاج شود، جمع واژۀ حملوج. (منتهی الارب). رجوع به حملوج شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حملاق. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به حملاق شود، جمع واژۀ حملوق. (از منتهی الارب). رجوع به حملوق شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ابلیس
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ املیس. دشتهای خشک بی گیاه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). صحاری عقیم. (از آنندراج). رجوع به املیس شود
لغت نامه دهخدا
(طِ لی یَ)
عضلۀ طحالیه. مستطیل و مسطح در جزء خلفی عنق و فوقی ظهر واقع شده. اتصالات از فوق در فاصله پست و بلندی که در میان دو خط منحنی است به قمحدوه و بسطح خلفی زائدۀ حلمه ای و بزوائد اجنحۀ دو یا سه فقرۀ اول عنق پیوسته، پس تارهای آن به تحت و انسی رفته بجزء تحتی رباط عنقی خلفی و بزوائد شوکیه دو فقرۀ پائینی عنق و پنج فقرۀ بالائی ظهر ملتصق میشود. مجاورات از خلف به ذوزنقه و مضرس کوچک فوقانی و مربع معین و زاویۀ وقصی حمله از قدام بمختلط و عضلۀ طویل ظهر و عضلۀ اجنحه مجاور است. عمل - اگر زوجا منقبض شوند، سررا منبسط مینمایند و اگر یکی منقبض شود، سر و گردن را بطرف خود برمیگرداند. (تشریح میرزا علی ص 246)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شتران که شیر آنها رو به کمی آورده باشد: ابل محالید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ محلاج. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به محلاج شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مفلس. (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به مفلس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متلایس
تصویر متلایس
نیکو خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امالیس
تصویر امالیس
جمع املیس، کویرها شوره زارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفالیس
تصویر مفالیس
جمع مفلس، تهیدستان مستمندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابالیس
تصویر ابالیس
جمع ابلیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زحالیق
تصویر زحالیق
جمع زحلوقه، آلاکلنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زحالیف
تصویر زحالیف
جمع زحلوفه، سرسره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاریب
تصویر محاریب
جمع محراب، از ریشه پارسی مهرابه ها جمع محراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجالسی
تصویر مجالسی
آینه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع محصل، باژ ستانان دانش آموزان: مرد جمع محصل در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
لقب حضرت علی (ع) پیشوای گروه سپید جبهه گان و دست و پای سفیدان از کثرت وضو و مسح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاویج
تصویر محاویج
مفلسان، حاجتمندان و نیازمندان
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده فریبکاری ترفندگری حیله گری مکاری: بانگ درویشان و محتاجان نیوش تا نگیرد بانگ محتالیت گوش. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاذیل
تصویر محاذیل
جمع محذول، خوار شدگان فرومایگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متالین
تصویر متالین
فرانسوی آسنی توپالی رنگ آسنی
فرهنگ لغت هوشیار
مونث مثالی یا اشباح مثالیه. بعضی از فلاسفه قایلند که میان مجردات محض و مادیات عالمی است که آنرا عالم اشباح نامند که برزخ میان روحانیات و جسمانیات است و از آن جهت اشباح گویند که دارای مقدار و شکل میباشد و شبح و قشر اجسام اند و چون دارای ماده نمی باشند فوق اجسام اند و مانند صوری هستند که از اشیا در آیینه منعکس میشوند. عالمی را که محل صور مقداریه است عالم اشباح و عالم اشباح مثالیه و اشباح جسمیه نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاریب
تصویر محاریب
((مَ))
جمع محراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متالیک
تصویر متالیک
((مِ))
دارای جلا و درخششی مانند فلز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابالیس
تصویر ابالیس
اهریمنان
فرهنگ واژه فارسی سره