خلاف کننده، مقابل موافق، ناسازگار، دشمن، مخاصم گوناگون، رنگ به رنگ برای مثال ز لاله های مخالف میانش چون فرخار / ز سروهای مرادف کرانش چون کشمر (فرخی - ۱۲۹)
خلاف کننده، مقابلِ موافق، ناسازگار، دشمن، مخاصم گوناگون، رنگ به رنگ برای مِثال ز لاله های مخالف میانْش چون فرخار / ز سروهای مرادف کرانش چون کشمر (فرخی - ۱۲۹)
حلاف. معاهده کردن با کسی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). معاهده کردن با یکدیگر. سوگند خوردن با هم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معاهده. معاقده. (المصادر زوزنی). لازم گرفتن کسی را. (آنندراج)
حلاف. معاهده کردن با کسی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). معاهده کردن با یکدیگر. سوگند خوردن با هم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معاهده. معاقده. (المصادر زوزنی). لازم گرفتن کسی را. (آنندراج)
جمع مالف، خوی انگیزان خوگیر خویگیر، همامنگ و نام گوشه ای از همایون درخنیای ایرانی الفت گیرنده انس گیرنده مقابل مجانب: ... و استرضا جوانب از موالف و مجانب واقارب و اباعد وموالی و معاند... باتمام رسانید، هماهنگ، نوایی است از موسیقی ایرانی گوشه ای از همایون. دوست و رفیق شونده، خوگرفته باو
جمع مالف، خوی انگیزان خوگیر خویگیر، همامنگ و نام گوشه ای از همایون درخنیای ایرانی الفت گیرنده انس گیرنده مقابل مجانب: ... و استرضا جوانب از موالف و مجانب واقارب و اباعد وموالی و معاند... باتمام رسانید، هماهنگ، نوایی است از موسیقی ایرانی گوشه ای از همایون. دوست و رفیق شونده، خوگرفته باو