جدول جو
جدول جو

معنی محاقل - جستجوی لغت در جدول جو

محاقل
(مُ قِ)
کشاورز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
محاقل
(مَ قِ)
جمع واژۀ محقله، کشتزار. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محاق
تصویر محاق
سه شب آخر ماه قمری که ماه دیده نمی شود، آخر ماه قمری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محال
تصویر محال
محل ها، جاها، جمع واژۀ محل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاقل
تصویر معاقل
معقل ها، پناهگاه ها، جمع واژۀ معقل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محامل
تصویر محامل
محمل ها، چیزهایی که در آن کسی یا چیزی را حمل کنند، هودج ها، پالکی ها، کجاوه ها، چیزهایی که محل های اعتماد واقع شود، محل های اعتماد، علت ها، سبب ها، انگیزه ها، جمع واژۀ محمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محافل
تصویر محافل
محفل ها، جاهای جمع شدن گروههای خاص، انجمن ها، جرگه ها، مجلس ها، جمع واژۀ محفل
فرهنگ فارسی عمید
(مَ لِ)
جمع واژۀ محلق، استره و گلیم درشت. (منتهی الارب). رجوع به محلق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وِ)
گردگردنده. و حواله کننده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جمع واژۀ محاله. (منتهی الارب). رجوع به محاله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مِ)
جمع واژۀ محمل. (منتهی الارب). رجوع به محمل شود، رگهای بن نره و پوست آن: محامل الذکر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جمع واژۀ مفقله. (اقرب الموارد). رجوع به مفقله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جمع واژۀ محبل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به محبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جمع واژۀ مصقله. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (غیاث) (از آنندراج). رجوع به مصقله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ فِ)
جمع واژۀ محفل (م ف / م ف ) . (منتهی الارب). مجلس ها و انجمن ها. (ناظم الاطباء). رجوع به محفل شود:
وزیری چون یکی والا فرشته
چه در دیوان چه در صدر محافل.
منوچهری.
... هشتم در محافل خاموشی را شعار ساختن. (کلیله و دمنه). در محافل دانشمندان نشستی زبان از سخن ببستی. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جمع واژۀ معقل. (ناظم الاطباء). جاهای پناه و قلعه ها. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء). پناهگاهها: قلاع و معاقل آن اطراف که در هیچ ایام، اعلام اسلاف بدان نرسیده بوده... مستخلص و مستصفی کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 34). آن مخاذیل را به تدریج از آن مضیق دور می کرد و معاقل و موائل ایشان می ستد. (ترجمه تاریخ یمینی، ایضاً ص 323). ابواب احتیاط و اسباب استظهار به معاقل وثیق و خنادق عمیق به احکام رسانید. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 324). معاقل و حصون هند بر دست لشکر او زیر و زبر گردید. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً 417). و سایر جزایر دریابار با حصانت معاقل و مناعت منازل آن از کنار آب بصره تا سواحل هند... منتظم شد. (المعجم ص 18). و آن چنان قومی که به مناعت جانب و حصانت معاقل و کثرت مال و شرکت رجال... (جهانگشای جوینی). و رجوع به معقل شود، مکانهای قلب و مشکل. (غیاث) (آنندراج). جایهای سخت و مشکل و صعب. (ناظم الاطباء) ، سرحدها. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ معقله. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، هم علی معاقلهم الاولی، ای الدیات التی کانت فی الجاهلیه او علی مراتب آبائهم و حالاتهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به معقله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ)
اسب تیزدو. (ناظم الاطباء) : فرس مناقل و منقال و منقل، اسبی که در رفتن زود بزود دست و پا را بردارد. (از اقرب الموارد). رجوع به معنی دوم مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جمع واژۀ منقل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به منقل شود، جمع واژۀ منقله. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به منقله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ صِ)
محصول و حاصل، باج و خراج، سود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
حقاق. خصومت کردن با کسی، دعوی حق خود کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
فروختن کشت سبز دانه نبسته، فروختن کشت را با خوشۀ نادروده به گندم. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، زراعت کردن بر نصیب معلوم از ثلث و ربع و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گندم در عوض کرایۀ زمین گرفتن (و قد نهی عن ذلک). (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
محافظ حسب. نگاهدارندۀ حسب. (از منتهی الارب). آگاه و خبردار از نسب کسی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَقِ)
مزرعه های تره چنانکه کشت زار پیاز و سیرو بادنجان و شلجم و حلبه. (غیاث) (آنندراج). جمع واژۀ مبقله و مبقل. پالیزها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
منسوب به محاق. در حالت کاستی و باریکی و تاریکی واقع شده (ماه) :
کمان گروهۀ زرین شده محاقی ماه
ستاره یکسر غالوکهای سیم اندود.
خسروانی
لغت نامه دهخدا
جمع معقل، پناهگاه ها سنگر ها کوه های بلند جمع معقل: جاهای پناه پناهگاهها: و سایرجزایر دریا بار با حصانت معاقل و مناعت منازل آن از کنار بصره تا سواحل هند... منتظم شده، جاهای عقال کردن شتر، کوههای بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصاقل
تصویر مصاقل
جمع مصقل، زداینده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاصل
تصویر محاصل
محصول و حاصل، باج و خراج، سود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محافل
تصویر محافل
مجلس ها و انجمن ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباقل
تصویر مباقل
جمع مبقله، تره زارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاقل
تصویر حاقل
پابرهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محامل
تصویر محامل
جمع محمل، کجاوه ها زنبیل ها پایسخن ها جمع محمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محافل
تصویر محافل
((مَ فِ))
جمع محفل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محامل
تصویر محامل
((مَ مِ))
جمع محمل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محال
تصویر محال
نشدنی
فرهنگ واژه فارسی سره
محفل ها، مجلس ها، کانون ها، مجمع ها، مجالس، انجمن ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد