جدول جو
جدول جو

معنی مجیرالدین - جستجوی لغت در جدول جو

مجیرالدین
(پسرانه)
پنادهنده در دین
تصویری از مجیرالدین
تصویر مجیرالدین
فرهنگ نامهای ایرانی
مجیرالدین
(مُ رُدْ دی)
محمد بن یعقوب بن علی ملقب به مجیرالدین بن تمیم از شعرای عرب است. وی در حماه نشأت یافت و از ملازمان ملک منصور بود شعری لطیف و تخیلی بدیع داشت. به سال 784 هجری قمری در حماه درگذشت. (از فوات الوفیات ج 2 ص 272). و رجوع به همین مأخذ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خیرالدین
تصویر خیرالدین
(پسرانه)
آنکه در دین بهترین است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مشیرالدین
تصویر مشیرالدین
(پسرانه)
آنکه در دین راهنمای دیگران است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مظفرالدین
تصویر مظفرالدین
(پسرانه)
پیروز و موفق در دین، نام پسر ناصرالدین شاه قاجار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محی الدین
تصویر محی الدین
(پسرانه)
زنده کننده دین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نصیرالدین
تصویر نصیرالدین
(پسرانه)
یاری دهنده دین، نام یکی از علمای بزرگ ریاضی و نجوم و حکمت ایران در قرن هفتم، خواجه نصیرالدین طوسی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اثیرالدین
تصویر اثیرالدین
(پسرانه)
شریف و کریم در دین، نام قصیده سرایی معروف در قرن ششم، اثیرالدین اخسیکتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ظهیرالدین
تصویر ظهیرالدین
(پسرانه)
یار دین، یاور دین، پشتیبان دین، نام شاعر نامدار ایرانی قرن ششم، ظهیرالدین فاریابی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مجدالدین
تصویر مجدالدین
(پسرانه)
باعث بزرگی و عظمت دین
فرهنگ نامهای ایرانی
(مَ دُدْ دی)
محمد بن یعقوب ابراهیم بن عمر فیروزآبادی. در کتب لغت آنگاه که مجدالدین مطلق گویند مراد همین فیروزآبادی صاحب قاموس است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به فیروزآبادی محمد بن یعقوب بن ابراهیم بن عمر شود
اسعد بن ابراهیم بن حسن ملقب به نشابی از شاعران عرب و منشی دیوان صاحب اربل بود و از جانب وی به عنوان رسالت به پیش مستنصر خلیفه فرستاده شد. و رجوع به فوات الوفیات ج 1 ص 10 و قاموس الاعلام ترکی شود
محمد حسینی متخلص به وجدی (930-984 هجری قمری) وی معاصر شاه طهماسب اول صفوی و مؤلف کتاب زینه المجالس است. (از احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 22). و رجوع به روضات الجنات ص 777 شود
لغت نامه دهخدا
(خَ رُدْ دی)
بتلیسی. از اوست: شرح ایساغوجی ابهری. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ رُدْ دی)
دهی است جزء دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 4 هزارگزی جنوب ورزقان و 4 هزارگزی ارابه رو تبریز به اهر این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 477 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی گلیم بافی وراه ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَرُدْ دی)
ابن احمد بن علی علیمی فاروق رملی حنفی ملقب به علامه متوفی بسال 1089 هجری قمری او راست: فتاوی الخیریه. و رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 301 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ رُدْ دی)
پسر شیخ فخرالدین ابراهیم عراقی است و مادرش دختر شیخ بهاءالدین زکریای مولتانی بوده است که هنگام اقامت شیخ عراقی به مولتان به همسری وی در آمده بود و زمانی که شیخ در شام اقامت داشت کبیرالدین به وی ملحق گردید. رجوع به رجال حبیب السیر ص 34 و 35 و از سعدی تا جامی ص 148 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ رُدْ دی)
عبدالله بن حمزه بن حسن، یا حمزه بن عبدالله طوسی مشهدی، مکنی به ابوطالب و مشهور به نصیرالدین طوسی، از اکابر علمای امامیۀ قرن ششم است. وی از شاگردان ابوالفتوح رازی و استاد و ممدوح قطب الدین کیدری و معاصر ابن شهرآشوب است. او راست: 1- ایجاز المطالب فی ابرازالمذاهب، به فارسی. 2- الهادی الی النجات، در اثبات مذهب اثناعشری. 3- الوافی بکلام المثبت و النافی. (از ریحانه الادب ج 4 ص 201). و نیز رجوع به امل الاّمل و الذریه ج 2 ص 487 شود
محمد بیگ بن خلیل، چهارمین از حکام ذوالقدریه است و از 800 تا 846 هجری قمری حکومت کرده است. (یادداشت مؤلف). رجوع به ذوالقدریه شود
عبدالحمید شیرازی، رجوع به مجمعالفصحا چ مصفا ج 3 ص 1447 و نیز رجوع به نصرالله بن محمد بن عبدالحمید منشی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ظَفْ فَ رُدْ دی)
اتابک افراسیاب بن یوسفشاه نهمین اتابک هزار اسپی لرستان از 740 تا 756 حکومت کرد. رجوع به افراسیاب اتابک و قاموس الاعلام ترکی شود
حجاج بن قطب الدین که به حکم یرلیغ غزان در سنۀ خمس و تسعین و ستمائه به سلطنت کرمان نامزد شد. (تاریخ گزیده ص 533)
لغت نامه دهخدا
(ظَ رُدْ دی)
بارزی. شاعری است. از اوست:
لئن فتکت الحاظه بحشاشتی
و ساعدها بالهجر و اغتر بالحسن
فلا بدّ ان تقتص لی منه ذقنه
و تذبحه قهراً من الاذن للاذن.
رجوع به فوات الوفیات ج 1 ص 32 شود
محمد بن حسین، مکنی به ابوشجاع. وزیر المقتدی بالله بیست وهفتمین خلیفۀ عباسی. رجوع به ابوشجاع روذراوری در همین لغت نامه و تجارب السلف چ اقبال صص 285-287 و حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 310 شود
ابن علی بن زین العابدین بن الحسام العاملی العیناثی. مردی فاضل و عابد و فقیه از مشایخ جلیل القدر. او از شیخ علی بن احمد عاملی والد شهید ثانی روایت کند. رجوع به روضات ص 337 شود
محمد بن علی بن الکاتب السمرقندی. رجوع به بهاءالدین محمد بن علی بن محمد بن عمر الظهیری الکاتب و لباب الالباب ج 1 ص 91، 92، 301، 318، 319 شود
ابن علی بن قوام الدین. یکی از سادات مرعشی مازندران و در چالوس مقیم بود. رجوع به مازندران و استرآباد رابینو ص 27 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
فتوحی مروزی ملقب به شرف الحکماء. عوفی در لباب الالباب ج 2 ص 148 گوید: او از معاریف و مشاهیر مرو بود... نظم بانظام او در غایت ذوق و جزالت و نهایت رقت و سلاست بود. و در مجمعالفصحاء ج 1 ص 372 آمده است: او معاصر سلطان سنجر سلجوقی بوده و با حکیم انوری ابیوردی مخاصمه مینموده و میانۀ او و ادیب صابر دوستی و خصوصیت بوده بجهت یکدیگر اشعار میفرستادند. وقتی حکیم قطعه ای در هجو بلخ گفته و نسبت آن را به انوری داده، مشهور شده، لهذا انوری را اخراج کردند و حال آن قطعه را در دیوان انوری مینویسند، لیکن در حقیقت از حکیم فتوحی است. قطعه ای دیگر بجهت انوری گفته است که نوشته خواهد شد. از اوست قطعه ای که به اسم حکیم انوری در هجو بلخ گفته:
چار شهر است خراسان را بر چار طرف
که وسطشان بمسافت کم صددرصد نیست
گرچه معمور و خرابش همه مردم دارد
نه چنانست که آبستن دیو و دد نیست
بلخ را عیب اگر چند به اوباش کنند
بر هر بیخردی نیست که صد بخرد نیست
مصر جامع را چاره نبود از بد و نیک
معدن زرّ و گهر بی سرب و بسد نیست
مرو شهری ست بترتیب همه چیز در او
جدّ و هزلش متساوی و هری هم بد نیست
حبّذا شهر نشابور که در ملک خدای
گر بهشت است همین است و گرنه خود نیست.
و در تهنیت عید نوروز سلطانی گوید:
ایا راست گشته بتو کار ملک
ز غم پشت بدخواه تو کوز باد
گه بزم کلک تو جان بخش باد
گه رزم تیر تو دلدوز باد
می دانش لطف و قهرت مدام
ولی ساز باد و عدوسوز باد
بنوروز کردی نشاط و طرب
همه روزگار تو نوروز باد.
###
بچنان قطعه ای مرا خواجه
چه عجب گر شراب نفرستاد
عجب آن است کو ز غایت جهل
رقعه را هم جواب نفرستاد.
###
در چنین روز می پرستان را
گر صبوح آرزو کند شاید
سر بیرون شدن ندارد کس
ز آنکه برفی گران همی آید
قدری می شبانه هم باقیست
هست هم وجه آنچه درباید
کس فرستاده ایم تا آرد
مطربی را که جان بیفزاید
مادحت شعرکی همی خواند
بدردین ژاژکی همی خاید
هیچ ممکن بود که سید شرق
یک زمانک جمال بنماید.
###
همی پیش ازین اهل دیوان سلطان
گرفتند عبرت ز یک رنج دیدن
نگیرند عبرت کنون این جماعت
چه از سر بریدن چه از... دریدن.
انوری این قطعه را گفته بوزیر سلطان فرستاد و در این ضمن اظهار کرد که لباسهای من از سید ابوطالب نعمه است که هنوز در بر دارم و فتوحی حسب الامر جواب این قطعه را گفته و انوری را نکوهش و ملامت کرده. چند بیت از قطعۀ انوری این است که نوشته میشود. قطعه ای که حکیم انوری بوزیر فرستاده است:
کار کار ملک و دوران دوران وزیر
این ز آصف بدل وآن ز سلیمان ثانی
در چنین دولت، من یک تن و قانع بکفاف
بیم آن است که آبم ببرد بی نانی
ملک مصر چه باید که ز اهل کنعان
بیخبر باشد خاصه که بود کنعانی
تو که از دور همی بینی پوشیده مرا
حال بیرون و درونم نه همانا دانی
طاق بوطالب نعمه است که دارم ز برون
وز درون پیرهن بوالحسن عمرانی.
و جواب فتوحی این است:
انوری ای سخن تو به سخاارزانی
گر بجانت بخرند اهل سخا ارزانی
حجه حقّی و مدروس ز تو شد باطل
اوحدالدینی و در دهر نداری ثانی
در سر حکمت و فطنت ز کرامت عقلی،
در تن بینش و دانش ز لطافت جانی
گفتی اندر شرف وقدر فزون از ملکم
باری اندر طمع و حرص کم از انسانی
غایت حکمت اگر کردت سلطان همت
آیت کدیه چو ارذال چرا می خوانی
پیش خاصان مطلب نام ز حکمت چندین
چون خسان در طلب جامه و بندنانی
نفس را باز کن از شهوت نفسانی خوی
تادمت در همه احوال بود روحانی
ز اب حکمت چو همی با ملکان بنشینی
آتش آز چرا از دل و جان ننشانی
از پس آنکه بیک مهر دو الف ملکی
داشت در بلخ ملکشاه بتو ارزانی
وز پس آنکه هزار دگرت داد وزیر
قرض آن پیر سرخسی ز چه می بستانی
از پس آنکه زانعام جلال الوزراء
بتو هرساله رسد مهری پانصدگانی
ای بدانائی معروف چرا میگوئی
در ثنائی که فرستاده ای از نادانی
طاق بوطالب نعمه است که دارم ز برون
وز درون پیرهن بوالحسن عمرانی
چه بخیلی که بچندین زر و سیم و نعمت
طاق و پیراهنئی دوخت همی نتوانی
پانزده سال فزون باشد تا کشته شده ست
بوالحسن آنکه ز احسانش سخن میرانی
پیرهن کهنۀ او گرت بجایست هنوز
پس مخوان پیرهنش گو زره خفتانی
باقی عمر بس آن پیرهن و طاق ترا
سزد ار ندهی ابرام و دگر نستانی
نعمت آن راست زیادت که همی شکر کند
تو نه ای ازدر نعمت که همه کفرانی
بتو هرچند در انواع سخن تاوان نیست
اندرین شعر که گفتی زدر تاوانی
گربفرمان سخنی گفتم مآزار ز من
زآنکه کفر است در این حضرت نافرمانی
ابوحیان محمد بن یوسف نحوی اندلسی. رجوع به ابوحیان اثیرالدین... و رجوع به محمد بن یوسف... و نامۀ دانشوران ج 1 ص 127 شود
اخسیکتی. رجوع به اثیر اخسیکتی شود، مؤنث اثیر. فعیل بمعنی مفعول، ای مأثوره، تؤثر علی غیرها، ای یستخص بها و یستبد
لغت نامه دهخدا
(مُ رُدْ دی نِ بَ لَ)
ابوالمکارم مجیرالدین از مردم بیلقان (از توابع شروان) و از شاعران معروف و زبان آور در قرن ششم هجری و از شاگردان خاقانی است که بزودی به پایۀ استاد خود در سخن نزدیک شد و دست به معارضۀ او زد و استاد را هجو کرد. لقب شاعری وی که ظاهراً مأخوذ از لقب یا اسم او بوده است در اشعار وی ’مجیر’ است و معاصرانش او را با همین عنوان یاد کرده اند. وی به دستگاه اتابکان آذربایجان اختصاص داشت و از سلجوقیان عراق، ارسلان بن طغرل سلجوقی (571 هجری قمری) را مدح گفت. در سال وفات شاعر اختلاف کرده اند. وفات او را هدایت به سال 577 نوشته است و در منابع دیگر سالهای دیگری مانند 568، 586، 589 و 594 ذکر کرده اند ولی با قراین موجود می توان 586 را سال قریب به تحقیق برای فوت شاعر دانست. قبر اودر مقبرهالشعرای تبریز است. دیوان مجیر قریب به پنجهزار بیت شعر دارد و مشحون است به قصاید عالی و غزلهای لطیف و او را باید حقاً از شاعران نیکو سخن و خوش قریحۀ زمان شمرد. تأثیر سبک سخن خاقانی در غالب اشعار او مشهود است و با این حال مجیر از استاد خود ساده گوی تر است. چیرگی مجیر در ایجاد ترکیبات بدیع و مضامین نو و دلپذیر قابل توجه بسیار است. از اوست:
وقت آن است که مستان طرب از سر گیرند
تاج زرین مه از تارک شب بر گیرند
شاهدان شمع ز کاشانه برون اندازند
قدسیان مشعلۀ هفت فلک در گیرند
نیکوان پرده برانداخته در رقص آیند
مطربان هر نفسی پردۀ دیگر گیرند
نقل خشک از لب چون شکر معشوق برند
می روشن به سماع غزل تر گیرند
زهره را تا به سوی مجلس عشاق کشند
گه سر زلف و گهی گوشۀ چادر گیرند
هندو آسا همه هنگام شکر خندۀ صبح
با لب یار کم طوطی و شکر گیرند
سنگ در ساغر نیک و بد ایام زنند
و ز کف سنگدلان نصفی و ساغرگیرند
طوق گردن ز سر گیسوی مشکین سازند
صید گردون به خم زلف معنبر گیرند...
(از تاریخ ادبیات دکتر صفا ج 2 ص 721).
و رجوع به همین مأخذ و لباب الالباب ج 2 ص 223 و مجمع الفصحا ج 1 ص 511 و آنندراج و سخن و سخنوران تألیف فروزانفر ج 2 صص 250-267 و گنج سخن تألیف دکتر صفا شود
لغت نامه دهخدا