جدول جو
جدول جو

معنی مجوفه - جستجوی لغت در جدول جو

مجوفه(مُ جَوْ وَ فَ)
تأنیث مجوف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مجوف شود
لغت نامه دهخدا
مجوفه
مونث مجوف
تصویری از مجوفه
تصویر مجوفه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجرفه
تصویر مجرفه
بیل، ابزار آهنی پهن با دستۀ چوبی بلند برای کندن زمین یا برداشتن گل و خاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجوف
تصویر مجوف
آنچه میانش تهی شده باشد، میان تهی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ جَ و وَ بَ)
ارض مجوبه، زمینی که بر آن جابجا باران باریده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). مؤنث مجوب و گویند: ارض مجوبه، زمین جابجا باران رسیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَوْ وَ زَ)
قلب مزوجه یا قلب و تصحیف مزدوجه است. و مزوجه تاج صوفیان را گویند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، عمامۀ بسیار بزرگی که رجال ترک در دولت آل عثمان بر سر می نهادند
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ فَ)
بیل. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بیل چوبین و پاروب. (ناظم الاطباء). بیلچه. استام. خاک انداز. مقحاه. مسحاه. چمچه. کمچه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ فَ / فِ)
مجرفه:
در مجرفه فرّاش مجلسش را
مکنون جبال و بحار باشد.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 1 ص 131).
رجوع به مجرفه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ / فِ)
مخوف. (از ناظم الاطباء). و رجوع به مخوف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
پاسخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جواب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
ارض مجوده، زمینی که باران نیکو بر وی ببارد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَجْ وَ عَ)
عام مجوعه، سال قحط و سختی. (منتهی الارب) (آنندراج). سال قحط و سال سخت. ج، مجائع. (ناظم الاطباء). سال گرسنگی. ج، مجاوع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَوْ وَ زَ)
تأنیث مجوز. روا داشته. تجویز شده. ج، مجوزات. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجوّز شود
لغت نامه دهخدا
(مِ زَ فَ)
دام ماهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَفْ فِ فَ)
خشکاننده و هر چیز که بخشکاند. (ناظم الاطباء). مؤنث مجفف: ادویۀ مجففه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مجفف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَوْ وِ فَ)
تأنیث مسوف، چاهی که قریب است که آب دهد. (منتهی الارب). چاهی که نزدیک به آب دادن باشد. (ناظم الاطباء) ، چاهی که آبش ناگوارد و ناخوش و بدبو باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، زن نافرمان که اطاعت شوهر نکند و به ’سوف أفعل’ وقت گذارد و تن درندهد. الحدیث: لعن اﷲ المسوفه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَوْ وِ)
کاواک و میان تهی کننده. (آنندراج). کسی که میان تهی و کاواک می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجویف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَوْ وَ)
کاواک و میان تهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیزی که جوف کرده شده و از اندرون خالی باشد. (غیاث). اجوف. تهی. میانه کاواک. میان تهی. پوک. آنچه میان آن تهی باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- عصب مجوف، عصب میان تهی: از همسایگی هر یکی (هریکی از الزائدتان الشبیهتان بحلمتی الثدی در دماغ) عصبی بیرون آمده است مجوف یعنی میان تهی و این عصب را بدین نام شناسند یعنی عصب مجوف گویند و میان تهیی آن چندانی است که سوزنی باریک بدو نگذرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به زایدتان شود.
، ستوری که پیسگی تا شکم وی رسیده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، رجل مجوف، مرد بی عقل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، رجل مجوف، مرد ترسو. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کلان شکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ذِ فَ)
زن گام کوتاه و تیزرو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مجوف
تصویر مجوف
میان تهی، تهی، پوک، چیزی که جوف کرده شده، و از اندرون خالی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه را سعد الدین الوراوینی در مرزبان نامه آورده... (به تماشای بطان بنشستند که هر یک برسان زورق سیمین بر روی دریای سیماب گذر می کردند یکی ملاح وار به مجدفه پنجه پای کشتی قالب را به کنار افکندی) واژه ای ساختگی است و تازیان مجداف و مجذاف و مجذافه را به کار برند که به آرش پارو کشتی است (بهره گرفته از پانوشت محمد قزوینی در مرزبان نامه) پاروی کشتی. توضیح در عربی مجداف و مجذاف بدین معنی آمده و مجدفه در کتب معتبر لغت نیامده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرفه
تصویر مجرفه
بیل
فرهنگ لغت هوشیار
بر گشته مزوجه و مزدوجه بنگرید به مزدوجه مجوزه در فارسی مونث مجوز: پروانه یافته روا شده روا گشت مونث مجوز جمع مجوزات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدفه
تصویر مجدفه
((مِ دَ فَ یا فِ))
پاروی کشتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجرفه
تصویر مجرفه
((مِ رَ فَ))
بیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجوف
تصویر مجوف
((مَ جَ وَّ))
کاواک، میان تهی
فرهنگ فارسی معین
پوک، توخالی، میان تهی
متضاد: توپر
فرهنگ واژه مترادف متضاد