جدول جو
جدول جو

معنی مجوف - جستجوی لغت در جدول جو

مجوف
آنچه میانش تهی شده باشد، میان تهی
تصویری از مجوف
تصویر مجوف
فرهنگ فارسی عمید
مجوف
میان تهی، تهی، پوک، چیزی که جوف کرده شده، و از اندرون خالی باشد
تصویری از مجوف
تصویر مجوف
فرهنگ لغت هوشیار
مجوف
((مَ جَ وَّ))
کاواک، میان تهی
تصویری از مجوف
تصویر مجوف
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجوفه
تصویر مجوفه
مونث مجوف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجوز
تصویر مجوز
پروانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اجوف
تصویر اجوف
تو خالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجوف
تصویر رجوف
سخت جنبیدن و حرکت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجوف
تصویر سجوف
جمع سجف، لنگه پرده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجوف
تصویر تجوف
کاواکش، درون رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجون
تصویر مجون
شوخی، مزاح، گستاخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخوف
تصویر مخوف
ترسناک، ترس آور، خوفناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجوس
تصویر مجوس
پیرو دین زردشت، زردشتی، زردشتی (دین)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجوف
تصویر اجوف
میان تهی، توخالی، در علوم ادبی در دستور زبان عربی، کلمه ای سه حرفی که حرف میانی آن از حروف عله (واو، الف، یا) باشد مانند قول، بیع و قال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجوز
تصویر مجوز
پروانه، اجازۀ رسمی که از طرف دولت برای انجام کاری معیّن صادر شود، اجازه نامه، لیسانس، حکم، فرمان، اذن، اجازه، لهی، پروانچه، جواز
اجازه دهنده، تجویز کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماوف
تصویر ماوف
تباه آسیبیده آفت رسیده تباه: چشم مئوف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجوف
تصویر متجوف
کاواک میان تهی
فرهنگ لغت هوشیار
پاک ببرده فرا رفته از روی زمین، جحف آنست که فاعلاتن را خبن کنند تا فعلاتن بماند آنگه فاصله از آن بیندازند تن بماند فع بجای آن بنهند و فع چون از فاعلاتن خیزد آنرا مجحوف خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجحف
تصویر مجحف
نزدیک شونده، آسیب رسان زیانرسان
فرهنگ لغت هوشیار
زبری، بی باکی سخت و درشت گردیدن، بی پاک گردیدن، سختی درشتی، بی باکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجوس
تصویر مجوس
تابعان زرتشت، قوم آتش پرست که از تابعان زرتشت اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجوز
تصویر مجوز
تجویز شده و روا داشته شده، حلال، اجازه دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجلوف
تصویر مجلوف
پوست کنده، نان سوخته
فرهنگ لغت هوشیار
خشک کرده خسک گر خشک کرده شده. خشک کننده، دوایی که موجب از بین رفتن رطوبات یا تقلیل آن شود مانند سندروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرف
تصویر مجرف
دارا کباخته بیل بیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجذف
تصویر مجذف
کوتاه گام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخوف
تصویر مخوف
راه بیمناک، خوفناک، ترسیده، خطرناک، هولناک، مهیب، سهمگین و پربیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محجوف
تصویر محجوف
مبتلی بدرد بن فک اسفل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسوف
تصویر مسوف
بویه دان خیره سر عطردان خیره سر خودرای، جمع مسوفین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطوف
تصویر مطوف
طواف دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مئوف
تصویر مئوف
تباه آسیبیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجوف
تصویر اجوف
((اَ وَ))
میان تهی، درون خالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجون
تصویر مجون
((مُ))
سختی، درشتی، بی باکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجوس
تصویر مجوس
((مَ))
نامی که عرب ها به زرتشتیان داده بودند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجوز
تصویر مجوز
((مُ جَ وِّ))
تجویز شده، روا داشته شده، اجازه نامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجفف
تصویر مجفف
((مُ جَ فَّ))
خشک کرده شده
فرهنگ فارسی معین