جدول جو
جدول جو

معنی مجوسی - جستجوی لغت در جدول جو

مجوسی
(مَ)
منسوب به مجوس، مغ و آتش پرست است که پیرو زردشت باشد. (منتهی الارب). آتش پرست و پیرو زرتشت. ج، مجوس. (ناظم الاطباء). واحد مجوس. (از آنندراج). مغ. موغ. گبر. آتش پرست. فردی از مجوس. آنکه به دین مجوس است. ج، مجوس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
اربعین شان را ز خمسین نصارا دان مدد
طیلسان شان را ز زنار مجوسی ده نشان.
خاقانی.
باب نوزدهم در ذکر یهودیان ومجوسیان به قم و نواحی آن. (تاریخ قم ص 18). و رجوع به مجوس شود
لغت نامه دهخدا
مجوسی
مجوسی در فارسی: از ریشه پهلوی مگوگی منسوب به مجوس: مربوط به مجوس، فردی از مجوس جمع مجوسیان: باب نوزدهم در ذکر یهودیان و مجوسیان بقم و نواحی آن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موسی
تصویر موسی
(پسرانه)
از آب کشیده شده، پسر عمران پیامبر بنی اسرائیل (ص) ، نام امام هفتم شیعیان امام کاظم (ع)، نام پسر عمران پیامبر بنی اسرائیل که در زمان فرعون به دنیا آمد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مجلسی
تصویر مجلسی
مناسب برای مجلس، نشسته در مجلس، در علوم سیاسی نمایندۀ مجلس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجوس
تصویر مجوس
پیرو دین زردشت، زردشتی، زردشتی (دین)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موسی
تصویر موسی
تیغ سرتراشی، استره
فرهنگ فارسی عمید
(یَ دِنِ مَ)
صاحب تاریخ قم آرد: دارالخراج به شهرقم قدیماً و حدیثاً این سرایی است که الیوم معروف است به دارالخراج مشهور به سرای یزدبن نارمجوسی پس ازآن الیسع... از ورثۀ یزد بخرید و آن را دیوان خراج ساخت. (ص 38). و در ص 39 آرد: و این دارالضرب حجره ای بود از حجره های سرای یزد آن حجره را از آن سرای جدا کردند و در او به این کوچه درب گشودند. و در ص 40 آرد: اول محبس و زندانی که به قم بوده است در آن گشاده کردند با کوچه ای که نزدیک است به در درب اللجامین
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دیگ در جواء کننده و جواء غلاف دیگ یا چیزی از چرم و جز آن که بر آن دیگ نهند. (آنندراج). کسی که آویزان می کند دیگ را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سی ی)
منسوب به موسی ̍. (منتهی الارب). ج، موسون ، موسون . (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سا)
استره. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (نصاب الصبیان). ج، مواسی (مؤنث و گاهی مذکر آید). (ناظم الاطباء). حلاق. تیغ. تیغ دلاکی که بدان سر تراشند. عربی استره است که بدان موی سر تراشند. (از غیاث) (از آنندراج) :
به موسی ̍ کهن عمر کوته امید
سرش کرد چون دست موسی سپید.
سعدی (بوستان).
، طرف اعلای خود آهنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سا)
در شواهد زیرین بر وزن ’طوسی’ آمده است و مراد همان موسی (موسا) موسی بن عمران است:
موسی ّ زمان را تو یکی شهره عصائی
وانکه نشناسند که حضمان عقلااند.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی - محقق، ص 248).
حیدر عصای موسی دور است و تازه روی
اسلام را به موسی دور از عصا شده ست.
ناصرخسرو.
وندر حریر سبز ستبرقها
سیب و بهی چو موسی و هارون است.
ناصرخسرو.
یکی میشی که اکنون می نشاید
مگر موسی پیغمبر شبانت.
ناصرخسرو.
زهی به تقویت دین نهاده صد انگشت
مآثر ید بیضات دست موسی را.
انوری.
موسی ام کانی انالله یافتم
نور پاک و طور سینا دیده ام.
خاقانی.
کای مادر موسی معانی
فارغ شو و فاقذ فیه فی الیم.
خاقانی.
موسی استاده و گم کرده ز دهشت نعلین
ارنی گفتنش از نور تجلا شنوند.
خاقانی.
موسی و سامری شود گاو و بره بپرورد
آب خضر برآورد آینۀ سکندری.
خاقانی.
یک چند چون سلیمان ماهی گرفت و اکنون
چون موسی از شبانی گشتش بره مسخر.
خاقانی.
چون موسیم شجر دهد آتش چه حاجتست
کاتش زنه به وادی ایمن درآورم.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 242).
چون بود سیمرغ جانش آشکار
موسی از دهشت شود موسیجه وار.
عطار.
ور نه کی کردی به یک چوبی هنر
موسیی فرعون رازیر و زبر.
مولوی.
حس خشکی دید کز خشکی بزاد
موسی جان پای در دریا نهاد.
مولوی.
موسیا آداب دانان دیگرند
سوخته جان و روانان دیگرند.
مولوی.
آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی
آمده مجموع در ظلال محمد.
سعدی.
- موسی بره گیر، کنایه از آفتاب است به برج حمل، چنانکه سلیمان ماهی گیر، بودن اوست به برج حوت. (انجمن آرا)
ابن جعفر بن محمد باقر کرمانشاهی الاصل حائری المنشاء و المسکن. از فقهای امامی شیعه بود و در سال 1340 هجری قمری در حائر (حسینی) درگذشت. او راست: ’تحقیق الاحکام’ در فقه. (از اعلام زرکلی ج 8 چ 2 ص 270). و رجوع به الذریعه ج 3 ص 481 و نیز رجوع به موسی بن یسار شود
نوادۀ بایدوخان (694 هجری قمری) و یازدهمین از ایلخانان ایران است که پس از ارپاگاون به سلطنت رسیده و از شوال تا 14 ذی الحجه سال 736 هجری قمری سلطنت کرده است. رجوع به تاریخ عمومی ایران از مرحوم عباس اقبال و نیز رجوع به موسی خان شود
ابن ابی عفان، مکنی به ابوفارس ملقب به المتوکل علی الله بیست و یکمین از امرای بنی مرین در مراکش (در سال 786 هجری قمری). (از یادداشت مؤلف). و رجوع به ترجمه طبقات سلاطین اسلام ص 50 و معجم الانساب زامباور ص 122 ج 1 شود
ابن اسماعیل منقری تبوذکی، مکنی به ابوسلمه، او را از آن روی تبوذکی گویند که قومی از اهل تبوذک به خانه اش فرود آمدند یا بدان جهت که وی خانه ای در تبوذک خریده بود. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ابومسلمه موسی... شود
ابن هارون الاصم ملقب به بنی (ب ن ن ی ی) محدث بود. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ سی یا)
جمع واژۀ مجوسیه. آنچه مربوط به مجوس باشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجوس و مجوسیه شود
لغت نامه دهخدا
نام ایل کرداز طوایف پشتکوه. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 71)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حالت و چگونگی ملوس. زیبایی و قشنگی و ظرافت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملوس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
ملامحمد باقر بن ملا محمد تقی مجلسی، از بزرگترین و معروفترین علمای شیعه در عهدصفویه است که به سال 1037 هجری قمری در اصفهان متولد شد و در سال 1111 یا 1110 در زمان سلطنت شاه سلطان حسین صفوی وفات یافت و در جامع عتیق اصفهان مدفون شد. وی در اواخر عهد شاه سلیمان و قسمت عمده از عهد شاه سلطان حسین دارای رتبت شیخ الاسلامی و امام جمعه و صاحب اختیار امور دینی کل کشور بود و نیز حائز ریاست علمی و سیاسی گردید. تعداد تألیفات مجلسی متجاوز از شصت مجلد است که معروفتر و مهمتر از همه به زبان عربی ’بحارالانوار فی اخبار الائمه الاطهار’ است. این کتاب شامل 26 جلد و در حقیقت دائره المعارف شیعۀ اثناعشری است. از تألیفات دیگر او مجموع کتب دینی و اخلاقی است که به زبان فارسی ساده نوشته شده است و مهمترین آنها عبارتند از: حق الیقین در اصول دین. حلیه المتقین در آداب و سنن. حیات القلوب در تاریخ انبیا و پادشاهان و ائمه. عین الحیات، در وعظ و زهد و مذمت دنیا. زادالمعاد، جلاءالعیون در تاریخ حیات و مصائب و معجزات ائمۀ شیعه. تحفه الزائر، ربیع الاسابیع، مشکوه الانوار در فضیلت قرائت قرآن. مقیاس المصابیح در تعقیبات نماز و رساله های متفرق بسیار. وی به مجلسی پسر و مجلسی دوم (ثانی) نیز معروف است. و رجوع به ریحانهالادب ج 5 و روضات الجنات ج 1 ص 118 و 124 و اعلام زرکلی ج 3 ص 868 و قصص العلماء صص 147-165 و سبک شناسی ج 3 ص 304 و تاریخ ادبیات براون ترجمه رشید یاسمی ص 257 و 263 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
اهل مجلس و نشسته در مجلس. ج، مجلسیان. (ناظم الاطباء) :
بر من که صبوحی زده ام خرقه حرام است
ای مجلسیان راه خرابات کدام است.
سعدی.
ای مجلسیان سوز دل حافظ مسکین
از شمع بپرسید که در سوز و گداز است.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب است به مسوس که از قرای مرو میباشد. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
ابزون بن مهبرد عمانی کافی مجوسی. او راست: دیوان شعری بعربی و آنرا ابن حاجب محمد بن احمد گرد کرده است. و ابن حاجب گوید: قصائد فارسی وی مرا بعجب آورد وشنیدم که به تبریز است بدانجا شدم و او بدانوقت به اعمال دیوانی اشتغال داشت. و مردی با معرفت و ذکاء ومتبحر در علوم بود و اشعار وی با صفا و بها و متناسب الالفاظ و خالی از لغات غریبه و ناگوار بود و بشعر خویش اعجابی نمینمود. و من اشعار وی را آنچه نسخۀ آن نزد وی بود تبویب و به مدایح او درحق امیر ناصرالدین ابتدا کردم. وفات ابزون به سال 430 هجری قمری بود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ مَ)
ابن عباس مجوسی. مشهوربه ابن مجوس. طبیب و از اهالی اهواز بود. وی نزد ابوماهر موسی بن سیار تحصیل کرد. و برای عضدالدولۀ دیلمی کتابی در درمان بیماریها به وسیلۀ ادویۀ مفرد نگاشت. و کتابی نیز به نام کامل الصناعه الطبیه در علم طب تألیف کرد که مشهور به ملکی شد و آن در دو مجلدبزرگ است. (از معجم المؤلفین). صاحب معجم المؤلفین به مآخذ ذیل نیز اشاره کرده است: الوافی صفدی ج 12ص 85. فهرس المؤلفین بالظاهریه. عیون الانباء ابن ابی اصیبعه ج 1 ص 236. تاریخ الحکماء قفطی ص 232. کشف الظنون ص 1380. فهرس الطب المکتبه البلدیه ص 35. کتب خانه عاشرافندی ص 47. و نیز رجوع به ابن المجوس شود
لغت نامه دهخدا
(بِ کَ دَ)
دین گبری. دین بهی. دین زرتشتی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجوسیه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مغ. (دهار). تابعان زرتشت را گویند. (برهان). قوم آتش پرست که از تابعان زرتشت اند و در منتخب گوید پرستندگان ماه و آفتاب و آتش، مجوسی واحد آن و در قاموس و رسالۀ معربات نوشته که مجوس منجگوش یعنی صغیرالاذن. چون واضع دین مجوس مرد خردگوش بود لذا چنین گفتند. مغ و آتش پرست است که پیرو زردشت باشد. (آنندراج). معرب موی گوش و یا سیخگوش که نام کسی بوده که در آیین زردشت بدعتها گذاشته و اکنون پیروان زرتشت را گویند. (ناظم الاطباء). گروهی هستند که پرستش آفتاب و ماه کنند و به فارسی آنان را گبر نامند و این لفظ جمع مجوسی است و در انسان کامل گفته که مجوس گروه آتش پرستان را گویند و در شرح مواقف آورده که مجوس فرقه ای از ثنویه اند که قائلند به فاعل خیر که او را یزدان خوانند و به فاعل شر که او را اهریمن نامند. در ملل و نحل گفته است که مجوس طایفه ای بودند که کتاب آسمانی داشتند مردی آن کتاب را تحریف و تبدیل کرد چون یک شب بگذشت بامدادکتاب اصل را ناپدید یافتند و گویند کتاب به آسمان برده شد و از این رو آنان را اهل کتاب نتوان شناخت اما در شرح مواقف گفته مجوس اهل کتاب باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). لفظی است کلدانی یا مدی و مقصود کاهنانی است که درجۀ ایشان بین حاکم و قوم است و خادمان دین زرتشت را نیز مجوس میگفتند و بواسطۀ لباس مخصوص و عزلت و گوشه نشینی معروف بودند و از جملۀ تکالیف آنان این بود که آتش را دائماً بر آتشکده های اورمزد فروزان نگاه دارند و با شر اهریمن پیکار کنند و ایشان علما و دانشمندان قوم فارس بوده فلسفه و هیئت و علوم ریاضی و دیگر علوم را که در آن زمان معروف بود تعلیم می دادند. و دانیال ایشان را به حکمت و دانشمندی توصیف می نماید. (از قاموس کتاب مقدس). معرب مغ. یونانی، ماگوس. لاتینی، مگوس. آرامی، مجوشا. (حاشیۀ برهان چ معین). معرب کلمه پارسی مگوش و مگو (پارسی باستان) که به یونانی ماگوس و به فارسی حالیه مغ گویند. به صورت مگو چندین بار در کتیبه های بیستون آمده و در اوستا به صورت مغو و در پهلوی مغ شده است. منظور از مجوس پیروان دین مزدیسنا یا زرتشتیان است. کلمه موبد که به پیشوای دین زردشتی اطلاق می شود از همین ریشه است. گروهی از ایرانیان قدیم که قائل به دومبداء نور و ظلمت و یزدان و اهرمن بوده اند و اینان پیش از ظهور زرتشت هم بوده اند و مجوس خوانده می شدند.در ادبیات عربی و فارسی به هر دو معنی استعمال شده اما از ملل و نحل شهرستانی چنین بر می آید که زرتشتی و مجوس را جدا دانسته و علمای اوایل اسلام نیز مجوس وزرتشتی را یکی نمی دانستند. و رجوع به فرهنگ فارسی معین و الملل و النحل شهرستانی و یسنا و مزدیسنا شود: ان الذین آمنوا والذین هادوا و الصابئین و النصاری و المجوس و الذین اشرکوا ان اﷲ یفصل بینهم یوم القیمه ان اﷲ علی کل شی ٔ شهید. (قرآن 17/22).
فلسفی دین مباش خاقانی
که صلاح مجوس به ز آن است.
خاقانی.
و رجوع به مغ شود، کسی که از اهل الکتاب نباشد. مشرک: و کان اهلها (یعنی جزیره ارلنده = ایرلاند) مجوساً تنصروا اتباعاً لجیرانها. (تقویم البلدان ص 128) (از یادداشتهای قزوینی ج 7 ص 52).
- مجوس مخبر، کافردل:
تا ترکشت اژدهای موسی
بنمود مجوس مخبران را
در روم ز اژدهای تیرت
زهر است نواله قیصران را.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 34)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مجوس
تصویر مجوس
تابعان زرتشت، قوم آتش پرست که از تابعان زرتشت اند
فرهنگ لغت هوشیار
نشستی: ، دلپسند میانمردمی (گویش بیرجندی) آبرو مند منسوب به مجلس، هر چیز که قابل آوردن به مجلس باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موسی
تصویر موسی
استره تیغ آرایشگر تیغ سلمانی استره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موسی
تصویر موسی
((سا))
تیغ سلمانی، استره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجوس
تصویر مجوس
((مَ))
نامی که عرب ها به زرتشتیان داده بودند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجلسی
تصویر مجلسی
((مَ لِ))
شایسته یا مناسب مجلس، لباس یا هر چیزی که مخصوص مجالس مهم و رسمی باشد
فرهنگ فارسی معین
زردتشتی، زردشتی، گبر، مغ، آتش پرست، مجوسی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مجلس نشین، نماینده، وکیل، اهل مجلس، مرغوب، ممتاز، لوکس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مفعول، مرد همجنس بازی که خودفروشی می کند
فرهنگ گویش مازندرانی