جدول جو
جدول جو

معنی مجهوره - جستجوی لغت در جدول جو

مجهوره
(مَ رَ)
چاه معمور و پاک کرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چاه معمور اعم از آنکه آبش شیرین باشد یا شور. (ازاقرب الموارد) ، حروف مجهوره، نوزده حرف است، مجموع در این قول: ’ظل قوربض اذغزا جند مطیع’. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و ضد آن مهموسه است. (از اقرب الموارد). و رجوع به مهموسه و ’حرف مجهور’ در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماهویه
تصویر ماهویه
(دخترانه)
ماهوی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماهواره
تصویر ماهواره
دستگاهی که از زمین به وسیلۀ موشک به فضا پرتاب می شود و در مدار زمین، ماه یا سیارات دیگر قرار می گیرد و برای ارتباط های تلفنی، تلویزیونی، عکس برداری، هوا شناسی و پاره ای امور دیگر استفاده می شود، قمر مصنوعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماشوره
تصویر ماشوره
ماسوره، ساقۀ گیاه که میان آن خالی باشد مانند نی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاهره
تصویر مجاهره
علنی شدن، آشکار شدن، آشکارا دشمنی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاهوره
تصویر لاهوره
قاش خربزه یا هندوانه و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماسوره
تصویر ماسوره
نی باریک، لولۀ باریک و کوتاه
آلتی در چرخ خیاطی که نخ به آن پیچیده می شود
در امور نظامی آلتی در توپ و تفنگ
فرهنگ فارسی عمید
(مَ رَ)
رجوع به مجزور شود
لغت نامه دهخدا
(مَهَْ وَ رَ)
قسمی مجری و صندوقچه که از پوست ستبر کنند و در آن فلز و چوب بکار نرفته است. جعبه. صندوقچۀ چرمین. (شاید اصل کلمه محبره باشد). (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
طایفه ای از ایلهای کرد ایران که در حدود 500 خانوار است و در کوههای السه قلاخ اطراف اسدآباد و زهاب سکونت دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 61)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
زن کابین کرده شده و کابین داده شده. (ناظم الاطباء).
- امثال:
کالممهوره احدی خدمتیها، یعنی مانند آن زنی که به یکی از دو خلخالهای خود کابین کرده شده و چنین گویند که زنی گول و احمق خواهان شوهری شد و کابین خواست، مرد یکی از دو خلخالهای وی را بدرآورد و بدو داد و گفت: این کابین تو باشد و آن زن پذیرفت. (ناظم الاطباء).
کالممهوره من مال ابیها، گویند شخصی به کسی مالی داد و آن کس دختر آن شخص را به زنی خواست و مالی که از وی گرفته بود کابین دختر نمود و منت بر آن گذاشت در این کابین، و این مثل شد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پاک شده و صاف شده. (ناظم الاطباء) ، آشکار. آشکار شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پیدا.
- حروف مجهور، رجوع به ’حرف مجهور’ و ’مجهوره’ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
مؤنث مجرور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجرور شود
لغت نامه دهخدا
(مُوِ رَ)
مؤنث مجاور. رجوع به مجاور شود.
- زاویتین مجاورتین، دو زاویۀ مجاور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دو زاویه هنگامی مجاورند که یک ضلع مشترک داشته باشند. و رجوع به زاویه در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام مدینۀ منوره. (منتهی الارب). نام مدینۀ طیبه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
مؤنث مجهول. ج، مجهولات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مجهول شود، ناقه مجهوله، ماده شتری که آن را گاهی ندوشیده باشند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ماده شتری که هرگز آن را ندوشیده باشند و گویند ماده شتری که هرگز بار بر آن ننهاده باشند. (از ذیل اقرب الموارد) ، ناقه بی داغ و نشان. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، ارض مجهوله، زمینی که در آن نشانه و کوهی نباشد و گویند: علونا ارضاً مجهوله. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
با کسی همسایگی کردن. (تاج المصادر بیهقی). همسایگی کردن. جوار. جوار. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، اعتکاف کردن در مسجد. (تاج المصادر بیهقی). به اعتکاف نشستن در مسجد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). به اعتکاف نشستن در مزگت. (ناظم الاطباء). و رجوع به مجاورت شود، در زنهار کسی شدن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متهوره
تصویر متهوره
مونث متهور جمع متهورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجبوله
تصویر مجبوله
مونث مجبول
فرهنگ لغت هوشیار
متصوره در فارسی مونث متصور گمان شده انگاشته متصوره در فارسی مونث متصور گمان برنده انگارنده مونث متصور جمع متصورات. مونث متصور جمع متصورات
فرهنگ لغت هوشیار
مبروره در فارسی مونث مبرور: نیکی یافته نیکفرجام، پذیرفته، بی آک مونث مبرور جمع مبرورات
فرهنگ لغت هوشیار
نی باریک که یک سر آن رادردهان و سر دیگرش را در آب یا شربت گذارند و بمکند، آلتی است در چرخ خیاطی که قرقره کوچک فلزی چرخ خیاطی را در جوف آن و در قسمت زیر سوزن چرخ خیاطی جای دهند و نخ را بوسیله سوزن بیرون آورند، خیاطی، ماکو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماثوره
تصویر ماثوره
مونث ماثور جمع ماثورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهواره
تصویر ماهواره
ماهیانه، سرماهی، مشاهره
فرهنگ لغت هوشیار
هر برش خربزه و هندوانه و مانند آن تراشه قاش قاچ: جسم که چون خربزه است تا نبری چون خورند بشکن و پیدا شود قیمت لاهوره ای. (مولوی دیوان کبیر ج 6 بیت 32074)
فرهنگ لغت هوشیار
مشهوره در فارسی مونث مشهور بنگرید به مشهور مونث مشهور، جمع مشهورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجهوله
تصویر مجهوله
مونث مجهول جمع مجهولات
فرهنگ لغت هوشیار
مجروره در فارسی مونث مجرور کشیده، کمانه ای مونث مجرور جمع مجرورات
فرهنگ لغت هوشیار
ساخته فارسی گویان که پس از ساختن ممهور نرینه مادینه آن را نیز آفریده اند مهر دار مونث ممهور: (پاکتهای ممهوره)
فرهنگ لغت هوشیار
شراب کهنه انگوری را گویند طرز حکومتی که رئیس آن از جانب مردم کشور برای مدتی محدود انتخاب میشود طرز حکومتی که رئیس آن از جانب مردم کشور برای مدتی محدود انتخاب میشود
فرهنگ لغت هوشیار
مجاوره در فارسی مونث مجاور: همسایه همسامان هم ویمند، زنهار گیر زن مجاورت در فارسی همسایگی، نزدیکی در کناری همکناری، نشینندگی در جایگاهی اشویی گوشه گیری زنهار گیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجهور
تصویر مجهور
همه دان آشکار پیدا آشکار علنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاهره
تصویر مجاهره
آشکار ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجهور
تصویر مجهور
((مَ))
پیدا، آشکار، علنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماهواره
تصویر ماهواره
قمر مصنوعی
فرهنگ واژه فارسی سره