جدول جو
جدول جو

معنی مجناءه - جستجوی لغت در جدول جو

مجناءه
(مُ نَ ءَ)
گودال گور. (ناظم الاطباء). حفرۀ قبر. (از اقرب الموارد). گو گور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماناسه
تصویر ماناسه
(پسرانه)
صورتی از منسی نام برادر بزرگ یوسف (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهنامه
تصویر مهنامه
ماهنامه، نشریه ای که ماهی یک بار منتشر می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهنانه
تصویر مهنانه
بوزینه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، انتر، بوزنه، بوزنینه، پوزینه، پهنانه، کبی، کپی، گپی، قرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجدانه
تصویر مجدانه
جدی، از روی جد، به طور جدی
فرهنگ فارسی عمید
(مَ قَ ءَ / مِ قَ ءَ)
مرقاه. مرقات. پلکان. نردبان. (از اقرب الموارد). زینه. پایه. سلم. رجوع به مرقاه و مرقات شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
مؤنث مجنون. (اقرب الموارد). رجوع به مجنون شود، نخله مجنونه، خرمابن دراز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درخت خرمای بلند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
سحابه مجنوبه، ابری که باد جنوب در آن وزد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ابری که باد جنوب در وی وزد و آن را پراکنده کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ دَ رَ)
تأنیث مجندر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مجندر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَفْ فَ ءَ)
مدفاءه. رجوع به مدفاءه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ءَ)
جانب دیوار که سایه بوی بازگردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مقهورتر: اخنع الاسماء عند اﷲ ملک الاملاک، ای اذلها و اقهرها. (منتهی الارب) (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ ءَ)
ارض مدفاءه، زمین گرم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ ءَ)
ابل مدفئه، شتر بسیارپشم. (صراح). اشتری که پشم بسیار دارد و پیه. (از مهذب الاسماء) (از متن اللغه). مدفّاءه. مدفئه. مدفّئه. (از منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ ءَ)
أرض مسراءه، زمین ملخ ناک. (منتهی الارب). مسروءه. و رجوع به مسروءه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ ءَ)
مرکّب از: خ رء، آبخانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جای لازم و آبخانه و کنار آب وفرناک. (ناظم الاطباء). و در آن دو لغت دیگر آمده: ’مخراه’ به قلب همزه به الف، و مخروءه به ضم راء. (منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ ءَ)
ممانعت و سبب درنگی و تأخیر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). سبب بطء. سبب درنگی. سبب آهستگی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَبْ بَ ءَ)
زن بسیار پنهان کرده شده. (منتهی الارب) (آنندراج). پوشیده و جاریۀ پرده نشین و گفته اند دختر نزدی’ به بلوغ. (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ ءَ)
دختر مخدره که هنوز متزوج نشده. (منتهی الارب) (آنندراج). دختر مخدره ای که هنوز شوهر نکرده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ ءَ)
ابزاری که بدان سرمه در چشم می کشند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) ، ابزاری آهنین که بدان موی و چرک از روی ادیم دور می کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به محلاه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ مَ)
مثل مجذام است و ’ها’ برای مبالغه است. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد نیک یک سو کننده کار و فیصل دهنده امور. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مجذام شود، مرد زود دوستی برنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَیْ یَ ءَ)
زنی که هر دو اندامش یکی شده باشد از کثرت مجامعت و حدث کند عند الجماع. (منتهی الارب). زنی که پیش و پسش از بسیاری مجامعت یکی شده باشد و آنکه در هنگام جماع حدث کند. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نبرد کردن در بسیاری آمدن. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَءْ)
سپر، بدان جهت که خمیده پشت است. (منتهی الارب). سپری که در وی هیچ آهن نباشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ ءَ)
زمین سیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ممناه
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ ءَ)
جایی که آفتاب نرسد. مقناه. مقنوءه. مقنوه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَءْزْ)
مشناء. مشنوءه. دشمن داشتن کسی را و دشمنی کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
رجوع به مجزء (م ز ء / م ز ء) شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ ءَ)
ابن الکوثر بن زفر بن الحارث الکلابی، معروف به ابی الورد و از سران سپاه مروان بن محمد (آخرین امویان شام) بود. زمانی که دولت از مروانیه برگشت او در ’قنسرین’ والی بود وسپاه عباسیان را اطاعت کرد و چون یکی از سران سپاه عباسی بر ’مسلمه بن عبدالملک’ اسائۀ ادب روا داشت ابوالورد سرکشی کرد و آن سر دستۀ سپاه را بکشت و شعارامویه را (تبییض را) آشکار ساخت و از مردم قنسرین دعوت کرد که با عباسیان مخالفت ورزند و دعوت او اجابت شد و عبدالله بن علی پیشوای سپاه سفاح در بلاد شام به سوی او رفت و فتنه بزرگ شد و ابوالورد در آن فتنه کشته شد (132 هجری قمری). (از اعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 164)
ابن ثور بن عفیرالسدوسی. صحابی و از شجاعان و فاتحان بود. عمر بن خطاب ریاست بنی بکر بن وائل را بدو واگذاشت و چون پیر گردید عثمان ریاست را بر پسر وی شفیق سپرد.. و رجوع به همین مأخذ شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
بر روی افتادن. (از منتهی الارب ذیل ج ن ء) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، گوژپشت گردیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ ءَ)
ارض مجباءه، زمین سماروغ ناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مجانبه و مجانبت در فارسی دوریازی، نزد یازی از واژگان دو پهلو پهلوی هم واقع شدن، از یکدیگر دور شدن دوری گزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
مجانسه و مجانست در فارسی: از ریشه پارسی همگنی بهم مانند بودن همجنس بودن ماننده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدانه
تصویر مجدانه
کوشمندانه از روی کوشش با کوشش: مجدانه در وصول بمقصود میکوشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهنانه
تصویر مهنانه
((مَ نِ))
بوزینه، میمون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجدانه
تصویر مجدانه
((مُ جِ دّ نِ یا نَ))
از روی کوشش، با کوشش
فرهنگ فارسی معین