جدول جو
جدول جو

معنی مجناء - جستجوی لغت در جدول جو

مجناء(مُ نَءْ)
سپر، بدان جهت که خمیده پشت است. (منتهی الارب). سپری که در وی هیچ آهن نباشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ جَزْ زَ ءْ)
جزء جزء شده. (ناظم الاطباء). پاره پاره شده. (از منتهی الارب). مجزا. و رجوع به مجزا شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ)
جمع واژۀ مهین. (دهار) (منتهی الارب). رجوع به مهین شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ نْ نَءْ)
نعت مفعولی از تهنئه. مبارکباد گفته شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهنئه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رستن جای. (مهذب الاسماء). نجات گاه و جای نجات و پناهگاه. (ناظم الاطباء). مکان نجات. (از اقرب الموارد) :
روزی است از آن پس که در آن روز نیابند
خلق از حکم عدل نه ملجا و نه منجا.
ناصرخسرو.
عدل او ملجاء ملهوفان و فضل او منجای متأسفان است. (سندبادنامه ص 216). از دور و نزدیک روی به درگاه او که ملجاء عالمیان و منجای خائفان است آوردند. (جهانگشای جوینی) ، زمین بلند. (منتهی الارب) (آنندراج). هر زمین بلند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رستن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عبارت از خلاص یافتن دل از محل آفت است. (فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی سجادی)
لغت نامه دهخدا
(مَ جُ)
گروه بی خیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). گروه که در آنان خیر نباشد. (از اقرب الموارد). مهجنی. مهجنه. و رجوع به مهجنه شود
لغت نامه دهخدا
آبگینه، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، جوهرالزجاج، (اقرب الموارد)، گوهر آبگینه، (زمخشری) (دهار)، پیرایۀ کاسه، (زمخشری)، مینا، رجوع به مینا شود
مینا، لنگرگاه کشتی ها، رجوع به مینا شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زشت رو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آنکه مردم او را دشمن دارند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ)
جمع واژۀ مکین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ مکین، جاگیر و ذی عزت نزد پادشاه. (آنندراج). و رجوع به مکین شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ جَ)
جمع واژۀ هجین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). هجن. رجوع به هجن شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
شترمادۀ سخت و استواراندام، این مأخوذ از وجین است و گویند وجناء ناقۀ بزرگ وجنه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و گویند ناقه عظیمه الوجنتین. (اقرب الموارد). اشتری سخت کوهان. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
زن چکمیزک زده که بولش قطره قطره چکد. (منتهی الارب) (آنندراج). مؤنث امثن. زنی که کمیز وی قطره قطره چکد و چکمیزک زده بود. (ناظم الاطباء). زنی که بول خود را در مثانه نگهداری کردن نتواند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
چوبی است گرد که بدان بازی کنند و آن سلاح است. (منتهی الارب) (آنندراج). چوبی گرد که تازیان بدان بازی کنند و در هنگام حاجت مانند سلاح باشد مر آنان را. (ناظم الاطباء). چوبی گرد که اعراب با آن بازی کنند. (از اقرب الموارد) ، منقار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ ءَ)
گودال گور. (ناظم الاطباء). حفرۀ قبر. (از اقرب الموارد). گو گور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَءْ)
فرس مجماء، اسبی که غرۀ او کشیده و دارای فروهشتگی باشد. (از منتهی الارب). اسبی که سپیدی پیشانی وی کشیده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَیْ یَءْ)
مردی که عندالجماع حدث کند یا انزال کند پیش از ادخال. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ناقه دجناء، نعت است از دجنه. (منتهی الارب). ناقۀ تیره رنگ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ناقۀ کم شیر، ناقۀ نیک فربه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، ناقه ای که بن پستانش فروهشته تا سر پستان رسیده و سر پستان درآمده باشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، اشتری که درد زهدان گرفته. (مهذب الاسماء) ، ناقۀ آماسیده فرج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ جنی.
لغت نامه دهخدا
(اَ نَءْ)
رجل ٌ اجناء، مرد کوزپشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شی شَ / شِ خوَرْ / خُرْ)
اجناءالشجره، رسیده شدن میوۀ آن. (منتهی الارب). رسیدن میوه. به واکردن آمدن میوه. (تاج المصادر). به بازکردن آمدن میوه.
لغت نامه دهخدا
(حَ)
یکی از مشاهیر شاعرات. دختر ابوالحجناء شاعر. او بصحابت پدر بخدمت مهدی خلیفه رسید و قصاید بسیار در مدح خلیفه گفت و خلیفه او را صلات و انعامات داد. دو بیت ذیل از قصیدۀ او در وصف نزهتگاه خلیفه موسوم بعیسی آباد است:
اب عیش و لذه و نعیم
و بهاء بمشرق المیدان
بسط اﷲفیه ابهی بساط
من بهار و زاهر الحوذان.
(قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نام اسب معاویۀ بکائی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
گوش که یکی از دو طرف آن از جانب پائین بجبهه مائل باشد و یا هر دو طرف آن بر یکدیگر خمیده باشد بسوی جبهه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مؤنث احجن. کج. کژ. ج، حجن: شوکه حجناء، کژ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَءْ)
آنچه بی دسترنج رسد. (منتهی الارب، مادۀ ه ن ء). مهنا
لغت نامه دهخدا