جدول جو
جدول جو

معنی مجلوت - جستجوی لغت در جدول جو

مجلوت
(مَ)
المجلوت الالیه، سبک سرین. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). رجل مجلوت الالیه، مرد سبک سرین و لاغرسرین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجلوب
تصویر مجلوب
جلب شده، کشیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جلوت
تصویر جلوت
مقابل خلوت، آشکاری، پیدایی، کنایه از جای آشکار و پیدا، جلوت و خلوت مثلاً آشکار و پنهان
فرهنگ فارسی عمید
(مَ لُوو)
جلاداده شده و زدوده و صیقل کرده شده. (ناظم الاطباء). زدوده شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، روشن و درخشان و تاب دار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
عبد مجلوب، غلامی که به شهر بگردانند برای فروختن. (ناظم الاطباء). بنده ای که از شهری به شهری برند برای فروختن. جلیب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
چابک و چالاک گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). جلاده. جلد. جلوده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به جلاده و جلادت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رجل مجلوزالرأی، مرد استواررأی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). استوار و گویند: فلان مجلوزالعمل. (از اقرب الموارد) ، رجل مجلوزاللحم، مرد استوارگوشت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رندیدۀ پوست بازکرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پوست کنده. (از اقرب الموارد) ، خبزمجلوف، نان سوخته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نانی که تنور آن را سوزانده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
موی سترده. (منتهی الارب). هن مجلوم، کس موی سترده شده. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، بریده و سترده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خانه ای که پرده نداشته باشد. (منتهی الارب). خانه بی در و خیمۀ بی پرده. (ناظم الاطباء). خانه ای که پرده و در نداشته باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ لُوْ وَ)
مؤنث مجلو. (ناظم الاطباء). رجوع به مجلو شود، عروس جلوه داده. (منتهی الارب). عروس بی حجاب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لُوْ وَ / وِ)
مرآت مجلوه، آیینۀ صاف و روشن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ جَلْ لا)
جمع واژۀ مجله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مجله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آنچه از وی گوشت برگرفته باشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، جداکرده. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، سرسترده. (منتهی الارب) : رجل مسلوت، مرد سرسترده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تراشیده شده و سترده شده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به حلت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از جلوت
تصویر جلوت
هویدا و آشکارا
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مجله، مجموعه ای از مقالات متنوع و گوناگون که هر هفته یا ماهی یکبار چاپ می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجلوف
تصویر مجلوف
پوست کنده، نان سوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلوت
تصویر جلوت
((جَ وَ))
آشکار کردن
فرهنگ فارسی معین
مجله ها، هفتگی نامه
متضاد: روزنامه، ماه نامه، فصل نامه، سال نامه، نشریات ادواری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آشکارا، آشکارایی، پیدایی، حضور
متضاد: خلوت
فرهنگ واژه مترادف متضاد