آبله زده. (دهار). آبله برآمده. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). چیچک برآورده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چیچک برآورده و آنکه آبله در آبله داشته باشد. (آنندراج). آبله رو. آبله نشان. آبله ناک. آبله دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دارای نقش و شکل آبله: خاک درت از سجدۀ احرار مجدر تا سجده برد هیچ شمن هیچ صنم را. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 1 ص 28). از اشکشان چو سیب گذرها منقطش و ز بوسه چون ترنج حجرها مجدرش. خاقانی. بر این سیاقت و هیأت چون حضرت با شکوه و هیبت او را که مجدر شفاه و معفر جباه شاهان نامدار است مطالعت افتاد. (جهانگشای جوینی) ، مجازاً به معنی منقش، این صیغۀ اسم مفعول است از تجدیر مأخوذ از جدر که به معنی نشان گزیدن شتر که بر گردن شتر و خر باشد. (غیاث) (آنندراج)
آبله زده. (دهار). آبله برآمده. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). چیچک برآورده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چیچک برآورده و آنکه آبله در آبله داشته باشد. (آنندراج). آبله رو. آبله نشان. آبله ناک. آبله دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دارای نقش و شکل آبله: خاک درت از سجدۀ احرار مجدر تا سجده برد هیچ شمن هیچ صنم را. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 1 ص 28). از اشکشان چو سیب گذرها منقطش و ز بوسه چون ترنج حجرها مجدرش. خاقانی. بر این سیاقت و هیأت چون حضرت با شکوه و هیبت او را که مجدر شفاه و معفر جباه شاهان نامدار است مطالعت افتاد. (جهانگشای جوینی) ، مجازاً به معنی منقش، این صیغۀ اسم مفعول است از تجدیر مأخوذ از جَدَر که به معنی نشان گزیدن شتر که بر گردن شتر و خر باشد. (غیاث) (آنندراج)
چیزی که در زراعت نصب کنند تا درندگان نیایند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه در زراعت نصب کنند برای دور کردن درندگان و پرندگان. (از اقرب الموارد)
چیزی که در زراعت نصب کنند تا درندگان نیایند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه در زراعت نصب کنند برای دور کردن درندگان و پرندگان. (از اقرب الموارد)
صاحب مال و دولتمند، (آنندراج)، غنی و پولدار و متمول و مالک و صاحب مال، (ناظم الاطباء)، مال دارنده، دارای مال، ثروتمند، غنی، توانگر، دارا، صاحب ثروت، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : یکی مایه ور مالدار ایدر است که گنجش ز گنج تو افزون تر است، فردوسی، مالداران توانگر کیسۀ درویش دل در جفا درویش را از غم توانگر کرده اند، سنائی، من مفلسم و تو مالداری من خالیم و تو خالداری، نظامی، مالداری را شنیدم که به بخل اندر چنان مشهور بود که حاتم طائی در کرم، (گلستان چ قریب ص 109)، مالک ستور و حشم، صاحب مواشی، آنکه گاو و گوسفند و خر و استر و امثال آن دارد، صاحب چارپایان، آنکه رمه و گله و ایلخی دارد برای فروش یا اجاره یا فایده های دیگر، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، خرکچی، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
صاحب مال و دولتمند، (آنندراج)، غنی و پولدار و متمول و مالک و صاحب مال، (ناظم الاطباء)، مال دارنده، دارای مال، ثروتمند، غنی، توانگر، دارا، صاحب ثروت، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : یکی مایه ور مالدار ایدر است که گنجش ز گنج تو افزون تر است، فردوسی، مالداران توانگر کیسۀ درویش دل در جفا درویش را از غم توانگر کرده اند، سنائی، من مفلسم و تو مالداری من خالیم و تو خالداری، نظامی، مالداری را شنیدم که به بخل اندر چنان مشهور بود که حاتم طائی در کرم، (گلستان چ قریب ص 109)، مالک ستور و حشم، صاحب مواشی، آنکه گاو و گوسفند و خر و استر و امثال آن دارد، صاحب چارپایان، آنکه رمه و گله و ایلخی دارد برای فروش یا اجاره یا فایده های دیگر، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، خرکچی، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
دلاک و مشتمالچی. (ناظم الاطباء). مشت و مال دهنده. (گنجینۀ گنجوی). آنکه برای رفع خستگی و جز آن بدن اشخاص را مالش دهد: بتی کان همه مالش و تاب یافت به مالشگر آسایش و خواب یافت. نظامی (از گنجینۀ گنجوی). ، کیسه کش و آنکه در حمام بدن را کیسه می کشد و پاک می کند. (ناظم الاطباء) ، آنکه با زنان ملاعبه کند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مالشگری شود
دلاک و مشتمالچی. (ناظم الاطباء). مشت و مال دهنده. (گنجینۀ گنجوی). آنکه برای رفع خستگی و جز آن بدن اشخاص را مالش دهد: بتی کان همه مالش و تاب یافت به مالشگر آسایش و خواب یافت. نظامی (از گنجینۀ گنجوی). ، کیسه کش و آنکه در حمام بدن را کیسه می کشد و پاک می کند. (ناظم الاطباء) ، آنکه با زنان ملاعبه کند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مالشگری شود
جمع واژۀ مجلده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کتابهای جلد شده، چندین جلد از یک کتاب. (ناظم الاطباء) : اگر در تقریر محاسن این کتاب مجلدات پرداخته شود هنوز حق آن به واجبی نیاید. (کلیله و دمنه). و رجوع به مجلده و مجلد شود
جَمعِ واژۀ مجلده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کتابهای جلد شده، چندین جلد از یک کتاب. (ناظم الاطباء) : اگر در تقریر محاسن این کتاب مجلدات پرداخته شود هنوز حق آن به واجبی نیاید. (کلیله و دمنه). و رجوع به مجلده و مجلد شود
پوست پاره ای که زن نواحه بر روی زند بدان. ج، مجالید. (منتهی الارب) (آنندراج). پوست پاره ای که زن نوحه کننده بر روی خود زند. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، تازیانه. (از ذیل اقرب الموارد)
پوست پاره ای که زن نواحه بر روی زند بدان. ج، مَجالید. (منتهی الارب) (آنندراج). پوست پاره ای که زن نوحه کننده بر روی خود زند. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، تازیانه. (از ذیل اقرب الموارد)
صحاف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آن که کتابها را جلد می کند. (از ذیل اقرب الموارد). جلدگر. جلدساز. پوست گر. آن که کراسه راپوست کند. آن که کتاب را پشت کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، پوست باز کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که پوست می کند شتر را. (ناظم الاطباء). پوست کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
صحاف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آن که کتابها را جلد می کند. (از ذیل اقرب الموارد). جلدگر. جلدساز. پوست گر. آن که کراسه راپوست کند. آن که کتاب را پشت کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، پوست باز کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که پوست می کند شتر را. (ناظم الاطباء). پوست کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
زمین جدرناک و آن گیاهی است که در ریگ روید. (آنندراج) (از منتهی الارب). جایی که در آن گیاه جدر فراوان باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جایی که در آن مردمان را چیچک فرا گیرد. (ناظم الاطباء)
زمین جدرناک و آن گیاهی است که در ریگ روید. (آنندراج) (از منتهی الارب). جایی که در آن گیاه جدر فراوان باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جایی که در آن مردمان را چیچک فرا گیرد. (ناظم الاطباء)
سزاوار. (منتهی الارب) (آنندراج). سزاوار و لایق. گویند انه لمجدوران یفعل کذا، یعنی او سزاوار است که چنین کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کم گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). لاغر و کم گوشت. (ناظم الاطباء) ، آبله زده. (دهار). چیچیک برآورده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آبله دار. آبله رو. مبتلا به جدری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) ، مرواریدی است که بر دانه دو نقطه بسان آبله بود. (جواهرنامه)
سزاوار. (منتهی الارب) (آنندراج). سزاوار و لایق. گویند انه لمجدوران یفعل کذا، یعنی او سزاوار است که چنین کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کم گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). لاغر و کم گوشت. (ناظم الاطباء) ، آبله زده. (دهار). چیچیک برآورده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آبله دار. آبله رو. مبتلا به جدری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) ، مرواریدی است که بر دانه دو نقطه بسان آبله بود. (جواهرنامه)