مؤنث مجتلب. رجوع به مجتلب شود. - دایرۀ مجتلبه، یکی از دایره های عروضی و سه بحر رجز و هزج و رمل از آن جدا می شود. (بدیع و قافیه و عروض تألیف همائی). مدعیان علم عروض... هزج راسه بحر نهاده اند، بحر سالم و بحر مکفوف و بحر اخرب، و رجز را دو بحرنهاده اند بحر سالم و بحر مطوی. و رمل را دو بحر کرده اند سالم و مخبون، و سوالم هر سه بحر را در دایره ای نهاده اند و نام آن ’دایرۀ مؤتلفه’کرده و مزاحفات آن را در دایره ای دیگر نهاده و نام آن دایرۀ مجتلبه کرده و الحق این استادیی سخت جاهلانه است... (المعجم چ دانشگاه ص 83). خواجه نصیر طوسی در معیار الاشعار در ذکر دایرۀ سوم پس از بیان آنکه بحور رمل و هزج و رجز در عربی مسدس است و در فارسی مثمن، می گوید: این دایره را دایرۀ مجتلبه خوانند، و مثمن را مجتلبۀ زایده... و باشد که همین بحرها به حذف ساکن سبب دوم بکار دارند تا هزج بر اینگونه شود ’مفاعیل 4 بار’ و رجز بر اینگونه: ’مفتعلن 4 بار’ ورمل بر اینگونه: ’فعلاتن 4 بار’ و این بحرها را هزج مکفوف و رجز مطوی و رمل مخبون خوانند و دایره ای بر قیاس گذشته بنهند و آن را دایرۀ ’مجتلبۀ زائدۀ مزاحفه’ خوانند و بعضی به لغتی دیگر. (از وزن شعر فارسی تألیف دکتر خانلری ص 136 و 137). و رجوع به همین مأخذ و معیار الاشعار چ سنگی صص 35-41 و المعجم فی معاییر اشعار العجم شود
مؤنث مُجتَلِب. رجوع به مجتلب شود. - دایرۀ مجتلبه، یکی از دایره های عروضی و سه بحر رجز و هزج و رمل از آن جدا می شود. (بدیع و قافیه و عروض تألیف همائی). مدعیان علم عروض... هزج راسه بحر نهاده اند، بحر سالم و بحر مکفوف و بحر اخرب، و رجز را دو بحرنهاده اند بحر سالم و بحر مطوی. و رمل را دو بحر کرده اند سالم و مخبون، و سوالم هر سه بحر را در دایره ای نهاده اند و نام آن ’دایرۀ مؤتلفه’کرده و مزاحفات آن را در دایره ای دیگر نهاده و نام آن دایرۀ مجتلبه کرده و الحق این استادیی سخت جاهلانه است... (المعجم چ دانشگاه ص 83). خواجه نصیر طوسی در معیار الاشعار در ذکر دایرۀ سوم پس از بیان آنکه بحور رمل و هزج و رجز در عربی مسدس است و در فارسی مثمن، می گوید: این دایره را دایرۀ مجتلبه خوانند، و مثمن را مجتلبۀ زایده... و باشد که همین بحرها به حذف ساکن سبب دوم بکار دارند تا هزج بر اینگونه شود ’مفاعیل ُ 4 بار’ و رجز بر اینگونه: ’مفتعلن 4 بار’ ورمل بر اینگونه: ’فعلاتن 4 بار’ و این بحرها را هزج مکفوف و رجز مطوی و رمل مخبون خوانند و دایره ای بر قیاس گذشته بنهند و آن را دایرۀ ’مجتلبۀ زائدۀ مزاحفه’ خوانند و بعضی به لغتی دیگر. (از وزن شعر فارسی تألیف دکتر خانلری ص 136 و 137). و رجوع به همین مأخذ و معیار الاشعار چ سنگی صص 35-41 و المعجم فی معاییر اشعار العجم شود
پاسخ کردن کسی را. (تاج المصادر بیهقی). کسی را جواب دادن. (غیاث) (از اقرب الموارد). جواب گفتن یکی مر دیگری را. (ناظم الاطباء) ، با هم سخن گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). محاوره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
پاسخ کردن کسی را. (تاج المصادر بیهقی). کسی را جواب دادن. (غیاث) (از اقرب الموارد). جواب گفتن یکی مر دیگری را. (ناظم الاطباء) ، با هم سخن گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). محاوره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
با کسی نزاع کردن در کشیدن چیزی. (تاج المصادر بیهقی). منازعت کردن. جذاب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). منازعت کردن با هم درکشیدن چیزی. (آنندراج) ، برگردانیدن کسی را ازجای. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، با یکدیگر چیزی را کشیدن. (آنندراج) همدیگر را به سوی خود کشیدن و بردن. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجاذبه شود
با کسی نزاع کردن در کشیدن چیزی. (تاج المصادر بیهقی). منازعت کردن. جِذاب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). منازعت کردن با هم درکشیدن چیزی. (آنندراج) ، برگردانیدن کسی را ازجای. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، با یکدیگر چیزی را کشیدن. (آنندراج) همدیگر را به سوی خود کشیدن و بردن. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجاذبه شود
چاه کهنه که اطراف آن ریخته و ناصاف شده باشد و دولی را که در آن فرو میبرند جهت آب کشیدن پاره میکند. (ناظم الاطباء). بئر متلجفه، ای منخسفه. (از اقرب الموارد)
چاه کهنه که اطراف آن ریخته و ناصاف شده باشد و دولی را که در آن فرو میبرند جهت آب کشیدن پاره میکند. (ناظم الاطباء). بئر متلجفه، ای منخسفه. (از اقرب الموارد)
مجلکا. عهدنامه. تعهدنامه: آنگاه ایلخان از حسام الدین مجلکاه ستاند که از بعد از قتل خلیفه تا مدتی معین اگر آنچه گفته به ظهور نپیوندد او را بکشد. (حبیب السیر چ 1 تهران جزو اول از مجلد ثالث ص 36). و رجوع به مادۀ قبل و مچلکا و مچلکه شود
مجلکا. عهدنامه. تعهدنامه: آنگاه ایلخان از حسام الدین مجلکاه ستاند که از بعد از قتل خلیفه تا مدتی معین اگر آنچه گفته به ظهور نپیوندد او را بکشد. (حبیب السیر چ 1 تهران جزو اول از مجلد ثالث ص 36). و رجوع به مادۀ قبل و مچلکا و مچلکه شود
ابل مجلحبه، شتران گرداندام، صاحب معیاراللغه این لغت را به جای مهمله ضبط کرده. (ناظم الاطباء). شتران گرد اندام. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به مجلجبه شود
ابل مجلحبه، شتران گرداندام، صاحب معیاراللغه این لغت را به جای مهمله ضبط کرده. (ناظم الاطباء). شتران گرد اندام. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به مجلجبه شود
سبب کشیدن و برابر آوردن چیزی. ج، مجالب. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه می کشد و سبب کشیدن می گردد و چیزی می آورد و گویند: حسن الخلق مجلبه للموده، یعنی نیکویی خوی دوستی را می کشدو می آورد. (ناظم الاطباء). سبب کشیدن و برآوردن چیزی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد)
سبب کشیدن و برابر آوردن چیزی. ج، مَجالِب. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه می کشد و سبب کشیدن می گردد و چیزی می آورد و گویند: حسن الخلق مجلبه للموده، یعنی نیکویی خوی دوستی را می کشدو می آورد. (ناظم الاطباء). سبب کشیدن و برآوردن چیزی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد)
مغلوبه در فارسی مونث مغلوب کالیده شکست یافته، در هم آویخته مونث مغلوب: (اسکندر از همه شاهان هخامنشی از حیث رفتار با ملل مغلوبه عقب است) (ایران باستان ج 1943: 2) یا جنگ مغلوبه. جنگی که دو طرف متخاصم در هم ریزند و بهم آویزند
مغلوبه در فارسی مونث مغلوب کالیده شکست یافته، در هم آویخته مونث مغلوب: (اسکندر از همه شاهان هخامنشی از حیث رفتار با ملل مغلوبه عقب است) (ایران باستان ج 1943: 2) یا جنگ مغلوبه. جنگی که دو طرف متخاصم در هم ریزند و بهم آویزند
مونث مجتلب. یا دایره مجتلبه. یکی از دایره های عروضی. سه بحر رجز و هزج و رمل از آن جدا می شود توضیح سوالم هر سه بحر (هزج رجز رمل) را در دایره ای نهاده اند و نام آن دایره موتلفه کرده و مزاحفات آنرا در دایره ای دیگر نهاده و نام آن دایره مجتلبه کرده و الحق این استاذیی سخت جاهلانه است و تصرفی نیک فاسدانه
مونث مجتلب. یا دایره مجتلبه. یکی از دایره های عروضی. سه بحر رجز و هزج و رمل از آن جدا می شود توضیح سوالم هر سه بحر (هزج رجز رمل) را در دایره ای نهاده اند و نام آن دایره موتلفه کرده و مزاحفات آنرا در دایره ای دیگر نهاده و نام آن دایره مجتلبه کرده و الحق این استاذیی سخت جاهلانه است و تصرفی نیک فاسدانه
مجاذبت در فارسی: کشمکش همدیگر را کشیدن نزاع و کشمکش کردن: یکی را اختیار کردند تا قایم مقام برادر بنشست برادر دیگر را که مجاذبت ملک می نمود از دست برداشتند
مجاذبت در فارسی: کشمکش همدیگر را کشیدن نزاع و کشمکش کردن: یکی را اختیار کردند تا قایم مقام برادر بنشست برادر دیگر را که مجاذبت ملک می نمود از دست برداشتند