جدول جو
جدول جو

معنی مجلات - جستجوی لغت در جدول جو

مجلات
(مَ جَلْ لا)
جمع واژۀ مجله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مجله شود
لغت نامه دهخدا
مجلات
جمع مجله، مجموعه ای از مقالات متنوع و گوناگون که هر هفته یا ماهی یکبار چاپ می شود
فرهنگ لغت هوشیار
مجلات
مجله ها، هفتگی نامه
متضاد: روزنامه، ماه نامه، فصل نامه، سال نامه، نشریات ادواری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محلات
تصویر محلات
محله ها، قسمتهایی از شهر با چندین خیابان، کوچه ها و مغازه ها، کوی ها، برزن ها، جمع واژۀ محله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سجلات
تصویر سجلات
سجل ها، شناسنامه ها، احکام محکم، عهدنامه ها، جمع واژۀ سجل
فرهنگ فارسی عمید
(مُ غَلْ لا)
جمع واژۀ مغل ّ. (اقرب الموارد). به معنی مستغلات است. (از المنجد). و رجوع به مغل و مستغلات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَلْ لی)
مأخوذ از تازی، به اصطلاح طب داروهای منقح و پاک کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مجلّی (معنی آخر) شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مسلاه. سبب تسلی و خرسندی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مسلاه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَلْ لَ)
جمع واژۀ مجلده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کتابهای جلد شده، چندین جلد از یک کتاب. (ناظم الاطباء) : اگر در تقریر محاسن این کتاب مجلدات پرداخته شود هنوز حق آن به واجبی نیاید. (کلیله و دمنه). و رجوع به مجلده و مجلد شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
محرّف کلمه، آغریقیۀ ((پ اطیکا))) صناعت شعر. یکی از صناعات خمسۀ منطق. شعر مبحث شعر ارسطو. بوطیقا
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقه ای که در قحط سال شیر دهد وشیر بجهاند. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتری که در سال سخت پرشیر باشد. ج، مجالیح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ)
آیاتی که معنی آن محتاج به تفصیل باشد. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به مجمل شود
لغت نامه دهخدا
عشرات الوف الوف الوف الوف در مراتب شانزده گانه عدد نزد فیثاغوریین. (رسائل اخوان الصفا، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
المجلوت الالیه، سبک سرین. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). رجل مجلوت الالیه، مرد سبک سرین و لاغرسرین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَلْ لا)
جمع واژۀ محله. رجوع به محله شود: و مرا مردی می باید که غرفات و محلات گرگان را همه شناسد. (چهارمقاله چ دانشگاه ص 155)
لغت نامه دهخدا
(مَزِ / زَلْ لا)
جمع واژۀ مزله. رجوع به مزله شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ ماله، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)، رجوع به ماله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ثُ)
جمع واژۀ مثله. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مثله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ثَ)
مثلها و ضرب المثلها. (ناظم الاطباء). و رجوع به مثل شود
لغت نامه دهخدا
(وَ جِ)
جمع واژۀ وجل. (از اقرب الموارد). رجوع به وجل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حَلْ لَ)
نام شهرستانی است، در 265هزارگزی جنوب باختری تهران و 28هزارگزی باختردلیجان و 6 هزارگزی شمال راه دلیجان به خمین. در دامنۀ کوه سرچشمه واقع است و مرکز آن نیز که شهرکی است همین نام دارد و از دو قصبۀ بالا و پائین تشکیل شده و در حدود 12500 تن سکنه دارد. عده قرای محلات 55 و جمعیت کل حدود 228000هزار نفر است. محلات سابقاً مرکز بخش و تابع شهرستان گلپایگان بوده در سال 1326 ه. ش. تبدیل به شهرستان شد. بخش خمین و دلیجان تابع این شهرستان است. آثار باستانی محلات به شرح زیر است: الف: محراب امام زاده یحیی که ادارۀ باستان شناسی تاریخ بنای آن را در سال 709 هجری قمری ثبت نموده است. ب:بنای دو امام زاده جنب یکدیگر یکی در پائین به نام شاهزاده موسی و دیگری عبداﷲ که از بناهای دورۀ صفویه است. ج: قلعۀ معروف آقاخان محلاتی، واقع در شمال محلات پائین قلعه ای مهم و قدیمی است و مساحت داخل قلعه در حدود یکصدهزار متر مربع و دارای باغ و ساختمانهای قابل ملاحظه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مُ حِلْ لا)
دیگ و دستاس و دلو و مشک و کاسه و کارد و تبر و آتش زنه مجموعاً. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ)
شتر پس آرنده بار را. (منتهی الارب). الجمل الذی یؤخر حمله. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ جَ)
جمع واژۀ زجله. (از محیطالمحیط) (از البستان). رجوع به زجله شود
لغت نامه دهخدا
(سِ جِ)
یاسمن، و در قاموس سجلاط (به طای حطی) آورده و ظاهراً معرب کرده اند یا به تای قرشت غلط خوانده اند. (رشیدی). یاسمین را یاسمن و یاسم و یاس نیز گویند و آن گلی است سپید و خوشبو. (آنندراج). رجوع به سجلاط شود
لغت نامه دهخدا
(سِ جِلْ لا)
جمع واژۀ سجل. (اقرب الموارد). رجوع به سجل شود
نوعی از خط عربی. (فهرست ابن الندیم ص 11 و 13)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مخلات
تصویر مخلات
توبره که بادانه پرکرده بدهان اسب بندند علف دان، چنته
فرهنگ لغت هوشیار
جمع محله محله ها کویها: مرا مردی می باید که غرفات و محلات گرگان را همه شناسد، جمع محله، کوی ها بر زن ها
فرهنگ لغت هوشیار
از مقلای: کشتی بند (کشتی رانی) چوبهایی است عمودین که در موقع حرکت کشتی آنها را قریب کشتی گذارند و بند های کشتی را بان بندند و موقعی که کشتی در کناره است آنها را از دو طرف بزمین نصب کنند که مانع تکان خوردن کشتی شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجلدات
تصویر مجلدات
کتابهای جلد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجملات
تصویر مجملات
آیاتی که معنی آن محتاج به تفصیل باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجلات
تصویر عجلات
جمع عجله، بنگرید به عجله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجلات
تصویر سجلات
جمع سجل، تزده ها زینهار نامه ها چک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معلات
تصویر معلات
((مَ))
بزرگی، شرف و رفعت، جمع معالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخلات
تصویر مخلات
((مِ))
توبره، چنته
فرهنگ فارسی معین