جدول جو
جدول جو

معنی مجصص - جستجوی لغت در جدول جو

مجصص
گچ بری شده، گچ کاری شده
تصویری از مجصص
تصویر مجصص
فرهنگ فارسی عمید
مجصص(مُ جَصْصِ)
به گچ انداینده بنا را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گچ کار. (ناظم الاطباء). رجوع به جص و تجصیص شود، سگ بچۀ نوزاده که چشم بازکند. (آنندراج) (از منتهی الارب). تولۀسگ چشم بازکرده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مجصص(مُ جَصْ صَ)
گچ کرده شده. (غیاث) (از آنندراج). سپید شدۀ با گچ. (ناظم الاطباء). گچ اندوده. به گچ کرده. گچ کاری شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چون مأمون به بیت العروس بیامد، خانه ای دید مجصص و منقش ایزار چینی زده. (چهارمقاله ص 34). و این قلعه را که در میان قصبه است سپیددز خوانده اند که هر سالی بیرون آن را به گچ سپید مجصص گردانیدندی. (تاریخ بیهق ص 46). و رجوع به جص ّ و تجصیص شود
لغت نامه دهخدا
مجصص
گچکار گچ اندوده گچ گرفته گچ اندوده گچ کاری شده: چون مامون به بیت العروس بیامد خانه ای دید مجصص و منقش... گچ کار
فرهنگ لغت هوشیار
مجصص((مُ جَ صِّ))
گچ کار
تصویری از مجصص
تصویر مجصص
فرهنگ فارسی معین
مجصص((مُ جَ صَّ))
گچ گرفته، گچ اندوده، گچ کاری شده
تصویری از مجصص
تصویر مجصص
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخصص
تصویر مخصص
خاص شده، تخصیص یافته
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَصْ صَ)
نعت مفعولی از مصدر ترصیص. رجوع به ترصیص شود. به ارزیز در گرفته و قلعی نموده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مطلی به رصاص
لغت نامه دهخدا
(مُ خَصْ صِ)
خاص کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه خاص می گرداند. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح فلسفی) مخصصات انواع، مقصود صور نوعیه است. (از فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی ص 545). و رجوع به صورت نوعی در همین لغت نامه شود، در اصطلاح اصول، امری که عام را تخصیص دهد و از شمول آن بکاهد چنانکه ’لا تأکلوا مما لم یذکر اسم اﷲ علیه’ (قرآن 121/6). مخصص ’خلق لکم مافی الارض جمیعاً’ (قرآن 29/2) می باشد، آنکه خورش می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَصْ صَ)
آنکه موی پیش سر وی بریده بود. (مهذب الاسماء). آنکه گیسوهای وی بریده شده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فرس مقصص، اسبی دارای موی پیشانی، رجل مقصص، مرد بزرگ سینه. (از اقرب الموارد) ، بیت مقصص، خانه به گچ کرده. (مهذب الاسماء). مدینه مقصص و قبر مقصص، شهر و قبر به گچ اندوده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ویژه ویژه گشت ویژه گر خاص کرده شده تخصیص یافته. خاص کننده تخصیص دهنده جمع مخصصین
فرهنگ لغت هوشیار
پرداخت برات آشکارا روشن پیدا پرداخت مبلغی که بعهده کسی گذاشته شده پرداخت حواله (صفویه) (سازمان اداری حکومت صفوی 141) : بعد از آن بموجب بروات مهر وزیر و کلانتر و مستوفی متوجهات دیوانی هر یک از دفتر حواله و محصص کلانتر موافق تبیجه فی مابین هر صنف توجیه و محصلان دیوانی از آن قرار باز یافت مینمایند. آشکار ظاهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محصص
تصویر محصص
((مُ حَ صِّ))
آشکار، ظاهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخصص
تصویر مخصص
((مُ خَ صَّ))
خاص کرده شده، تخصیص یافته
فرهنگ فارسی معین