جدول جو
جدول جو

معنی مجست - جستجوی لغت در جدول جو

مجست
(مَ جَ)
تبدیلی از ’مجس’ یا مخفف ’مجسه’ و آن موضعی است از نبض بیمار که طبیب دست بر آن نهد و شاید مقصود ’مجسطی’ باشد و آن کتاب هیئت بطلمیوس است. (کلیات شمس چ فروزانفر ج 7 فرهنگ نوادر لغات) :
به جواب گفت این خو که تو داری ای جفاگر
نه سقیم ماند اینجا نه طبیب و نه مجستی.
(کلیات شمس ایضاً)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهست
تصویر مهست
(پسرانه)
بزرگترین و مهمترین، نام پسر داریوش پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهست
تصویر مهست
مهترین، بزرگ ترین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
چیزی که به صورت جسم در آمده و جسمیت پیدا کرده باشد، هر چیزی که دارای عرض و طول و عمق باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جمست
تصویر جمست
نوعی کوارتز پست به رنگ ارغوانی، زرد، سرخ، آبی آسمانی، سفید و به ویژه بنفش، لعل کبود، امتیست
فرهنگ فارسی عمید
فراودۀ لبنی که از مایه زدن شیر گرم و بستن آن در اثر گرم ماندن تولید می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جمست
تصویر جمست
پارسی تازی گشته گمست از گوهرها
فرهنگ لغت هوشیار
خوراکی از انواع لبنیات که از شیر تهیه کنند. طریقه آن چنین است: شیر را گرم کنند و سپس با اندکی ماست مایه زنند و روی آن را گرم بپوشانند و در جایی نهند تا منعقد گردد بپوشانند و درجایی نهند تا منعقد گردد و سفت شود جغرات: غریبی گرت ماست پیش آورد دو پیمانه آبست و یک چمچه دوغ. (گلستان. قر. 54) یا ماست و موسیر. موسیر را در آب می خوابانند و سپس در ماست داخل کنند. یا از سفیدی ماست تا سیاهی زغال. همه وهمه چیز. یا رنگ کسی مثل ماست پریدن، بر اثر رنج و محنت و مرگ یا شنیدن خبری موحش رنگ از صورتش پریدن: دندانهایش کلید شد، رنگش مثل ماست پرید... یا ماست تو (ی) دهن کسی بودن، از گفتن سخنی در موقع لازم خودداری کردن: وقتی فلانی داشت این میوه ها را بتو قالب می کرد ماست تو دهنت بود که بگویی لک زده هایش را نگذارد ک یا ماست را هم نمی برد. بسیار کند است (چاقو کارد)، یا ماست ها را کیسه کردن، از تهدید کسی ترسیدن جاخوردن: تا صدای من بلند شد پسره ماستها را کیسه کرد و دست از شلوغ بازی برداشت
فرهنگ لغت هوشیار
جسمیت حاصل نموده و تجسم حاصل کرده و متشکل شده و دارای جسد و پیکر شده
فرهنگ لغت هوشیار
رها مشود نجات نیابد: سراو باغ چوبی کتخدای خواهد ماند گل و بنفشه مرست و سرای و باغ مرست. (فرخی) مرویاد نروید. توضیح در فرگ رشیدی آمده: مرست (بفتح میم و ضم را) یعنی روییده مشو و (بفتح را) یعنی رسته مکش. بهر دو معنی فرخی گوید: سرا و باغ... در فرهنگ (جهانگیری) بمعنی همانا گفته و همین بیت آورده و درین تامل است. در انجمن آرا مانند رشیدی معنی شده. مولف فرهنگ نظام و فرخی اعتراض کرده که در مقام دعا ونفرین قاعده این است که فعل امر با حرف نفی (مراد نهی است) گفته شود پس باید گفته باشد مرو یاد و مرهاد لیکن چنین نکرده بلکه حرف نفی (مراد نهی است) با فعل ماضی استعمال کرده دیگر اینکه از مصدر رستن به معنی صف بستن تنها اسم مفعول (رسته) استعمال شده خود مصدر و باقی مشتقات استعمال نشده. اما باید دانست که رشیدی و هدایت دو فعل را نهی گرفته اند و در مصراع دوم ظاهرا گل و بنفشه و سرای و باغ را بصورت ندا خوانده اند و در این صورت هم قاعده این است که میم نهی بر سر امر در آید ولی چون بخفت به معنی بخواب و جست در شعر منوچهری به معنی بجه آمده پس فعل نهی آنها نیز بهمین صورت ممکن است استعمال شود. در هر صورت معنی کلمه دوم رسته مکش نیست و ظاهرا از رستن (بفتح اول رهیدن) است یعنی رها مشود و نجات نیابد. باید دانست که این بیت در متن دیوان فرخی چاپ عبدالرسولی نیامده و در مقدمه صفحه یب جزو ابیات منقول از فرهنگها یاد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهست
تصویر مهست
مهترین و بزرگترین، سنگین و گران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهست
تصویر مهست
((مِ هَ))
مهمترین و بزرگترین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
((مُ جَ سَّ))
به صورت جسم درآورنده، آشکار کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
((مُ جَ سِّ))
به صورت جسم درآمده، دارای جسم، دارنده جسمیت، تناور، مصور، آشکار شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماست
تصویر ماست
از انواع لبنیات است که با مایه زدن شیر بسته و سفت می شود
ماست ها را کیسه کردن: کنایه از ترسیدن و کنار رفتن یا با احتیاط عمل کردن
فرهنگ فارسی معین
((جَ مَ))
جوهری است فرومایه و کم قیمت و رنگش کبود مایل به سرخ و زرد و سفید باشد، گمست، جمشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
Sculpted
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
sculpté
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
খোদিত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
彫刻された
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
雕刻的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
פסל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
조각된
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
heykeltraş
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
dipahat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
esculpido
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
उकेरा हुआ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
scolpito
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
esculpido
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
gesculpteerd
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
вирізьблений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
вырезанный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
wyrzeźbiony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
gemeißelt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
umechongwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی