جدول جو
جدول جو

معنی مجزا - جستجوی لغت در جدول جو

مجزا
سواکرده شده، جداشده، تجزیه شده، جزءجزءشده
تصویری از مجزا
تصویر مجزا
فرهنگ فارسی عمید
مجزا
(مُ جَزز)
پاره پاره کرده شده و جزوجزو و علی حده کرده شده. (غیاث) (آنندراج). جزٔجزٔشده و جداشده. (ناظم الاطباء). تجزیه شده. این کلمه هم مانند ’مبرا’ به الف باید نوشته شود نه به یاء زیرا الف آن در اصل همزه بوده است. بنابراین نوشتن آن به صورت ’مجزی’ درست نیست. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ 10) :
گر به مکه فلک و نور مجزا دیدند
در مدینه ملک و عرش معلا بینند.
خاقانی.
خورشید جام شاه مظفر به جرعه ریز
بر خاک اختران مجزا برافکند.
خاقانی.
ای چتر ظلم از تو نگون وز آتش عدلت کنون
بر هفت چتر آبگون نور مجزا ریخته.
خاقانی.
حراقه وار در زنم آتش به بوقبیس
ز آهی که چون شراره مجزا برآورم.
خاقانی.
چون آتش آمد آشنا زیبق پرید اندر هوا
اینک هوا سیمین هبا زیبق مجزا داشته.
خاقانی.
- مجزا شدن، جدا شدن.
- مجزا کردن، جدا کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مجزا
پاره پاره کرده شده، جز جز و علیحده کرده شده، تجزیه شده
تصویری از مجزا
تصویر مجزا
فرهنگ لغت هوشیار
مجزا
((مُ جَ زّ))
جدا شده، تجزیه شده
تصویری از مجزا
تصویر مجزا
فرهنگ فارسی معین
مجزا
جدا، جداگانه، سوا، علی حده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مجزا
متفرّقٌ
تصویری از مجزا
تصویر مجزا
دیکشنری فارسی به عربی
مجزا
Secluded
تصویری از مجزا
تصویر مجزا
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مجزا
isolé
تصویری از مجزا
تصویر مجزا
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مجزا
abgelegen
تصویری از مجزا
تصویر مجزا
دیکشنری فارسی به آلمانی
مجزا
สันโดษ
تصویری از مجزا
تصویر مجزا
دیکشنری فارسی به تایلندی
مجزا
isolado
تصویری از مجزا
تصویر مجزا
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مجزا
الگے
تصویری از مجزا
تصویر مجزا
دیکشنری فارسی به اردو
مجزا
隠れた
تصویری از مجزا
تصویر مجزا
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مجزا
mbali
تصویری از مجزا
تصویر مجزا
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مجزا
odosobniony
تصویری از مجزا
تصویر مجزا
دیکشنری فارسی به لهستانی
مجزا
隐蔽的
تصویری از مجزا
تصویر مجزا
دیکشنری فارسی به چینی
مجزا
מבודד
تصویری از مجزا
تصویر مجزا
دیکشنری فارسی به عبری
مجزا
ıssız
تصویری از مجزا
تصویر مجزا
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
مجزا
terpencil
تصویری از مجزا
تصویر مجزا
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مجزا
একান্ত
تصویری از مجزا
تصویر مجزا
دیکشنری فارسی به بنگالی
مجزا
एकांत
تصویری از مجزا
تصویر مجزا
دیکشنری فارسی به هندی
مجزا
isolato
تصویری از مجزا
تصویر مجزا
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مجزا
aislado
تصویری از مجزا
تصویر مجزا
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مجزا
afgelegen
تصویری از مجزا
تصویر مجزا
دیکشنری فارسی به هلندی
مجزا
відокремлений
تصویری از مجزا
تصویر مجزا
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مجزا
уединенный
تصویری از مجزا
تصویر مجزا
دیکشنری فارسی به روسی
مجزا
외진
تصویری از مجزا
تصویر مجزا
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجلا
تصویر مجلا
محل جلوه و ظهور، پیش سر، قسمت پیش سر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجرا
تصویر مجرا
اجراشده، روان کرده شده، املای دیگر واژۀ مجریٰ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
اجازه داده شده، دارای اجازه، جایز، روا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغزا
تصویر مغزا
املای دیگر واژۀ مغزیٰ، مقصود، مراد
مربوط به مغز
باریکه ای از پارچه که در کنارۀ یخه یا سر آستین یا میان دو لبۀ دوختنی بگذارند و بدوزند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ جَزْ زَ ءْ)
جزء جزء شده. (ناظم الاطباء). پاره پاره شده. (از منتهی الارب). مجزا. و رجوع به مجزا شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بسیار ناشکیبا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسیار جزع. ج، مجازیع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اجزا
تصویر اجزا
اجزاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
روا، پسندیده
فرهنگ واژه فارسی سره