از ’ج زء’، بی نیاز کردن کسی را از کسی یا چیزی و بسنده شدن و نایب مناب او گردیدن. مجزاءه (م ز ء / م ز ء) . (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اجزأت عنک مجزءفلان و کذا اجزأت عنک مجزاءه فلان. (ناظم الاطباء)
از ’ج زء’، بی نیاز کردن کسی را از کسی یا چیزی و بسنده شدن و نایب مناب او گردیدن. مجزاءه (م ُ زَ ءَ / م َ زَ ءَ) . (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اجزأت عنک مجزءفلان و کذا اجزأت عنک مجزاءه فلان. (ناظم الاطباء)
آنکه از وی یک جزء ساقط کرده باشند. (ناظم الاطباء) ، (در اصطلاح عروض) شعر مجزوء، آنکه از او یک جزء تمام ساقط کرده باشند. (منتهی الارب). بحر مسدسی است که در اصل وضعش مثمن باشد آن را مجزو گویند به اعتبار دور کردن جزوی از آن. (غیاث) (آنندراج). بیتی باشد که از اصل دایرۀ آن جزوی از عروض و جزوی از ضرب کم کرده باشند. (المعجم چ دانشگاه ص 67)
آنکه از وی یک جزء ساقط کرده باشند. (ناظم الاطباء) ، (در اصطلاح عروض) شعر مجزوء، آنکه از او یک جزء تمام ساقط کرده باشند. (منتهی الارب). بحر مسدسی است که در اصل وضعش مثمن باشد آن را مجزو گویند به اعتبار دور کردن جزوی از آن. (غیاث) (آنندراج). بیتی باشد که از اصل دایرۀ آن جزوی از عروض و جزوی از ضرب کم کرده باشند. (المعجم چ دانشگاه ص 67)