جدول جو
جدول جو

معنی مجروح - جستجوی لغت در جدول جو

مجروح
زخم شده، زخمی، زخمدار، کنایه از آزرده، رنجیده
تصویری از مجروح
تصویر مجروح
فرهنگ فارسی عمید
مجروح
(مَ)
شیخ غلام سعد بن شیخ فضل الله از شعرای هندوستان و از مردم جاجموی کانپور بود. وی شاگرد ملتمس جهان آبادی بوده است. به زبان فارسی و اردو دیوان دارد. از اوست:
به حسرت سوخت رنگ لعل تو یاقوت کانی را
پشیمان ساخت ابروی تو تیغ اصفهانی را.
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و فرهنگ سخنوران شود
عصمهالله خان بن مولوی عبدالقادرخان از شعرای هندوستان و از مردم بنارس بود. از اوست:
ستارگان فلک راست اضطراب عظیم
گمان برم که در گوش یار می جنبد.
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و فرهنگ سخنوران شود
لغت نامه دهخدا
مجروح
(مَ)
خسته. (آنندراج). خسته. زخم دار. زخم کرده شده. افکارشده. (ناظم الاطباء). جریح. مکلوم. افگار. فگار. جراحت برداشته. زخم دیده. زخمی شده. زخمی (به اصطلاح امروز). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : احمد گفت روی ندارد مجروح به جنگ رفتن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 353). خوارزمشاه ایشان را بسیار نیکوئی گفت و هر چند مجروح بود کس ندانست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 353). بوالحسن کرخی را دیدم در زیر درختی افتاده مجروح می نالید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 641).
گر ترا باید که مجروح جفا بهتر کنی
مرهمی باید نهادن بر سرش نرم از وفا.
ناصرخسرو.
چو روی و پشت عدوی تو زرد و مجروح است
ز زخم سطوت جود تو چهرۀ دینار.
مسعودسعد.
شیر مجروح و نالان باز آمد. (کلیله و دمنه).
ای دل خاقانی مجروح، خیز
اهل به دست آور و درمان طلب.
خاقانی.
قوت روح و چراغ من مجروح رشید
کز معانیش همه شرح هنر باز دهید.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 164).
شاید که ناورم دل مجروح دربرت
زیبد که ننگرم به رخ اصفر آینه.
خاقانی.
صبر من از بیدلی است از تو که مجروح را
چاره ز بی مرهمی است سوختن پرنیان.
خاقانی.
شمس المعالی به معالجت مجروحان آن لشکر... و انواع شیم خویش ظاهر گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 267). اشک دیدۀ انام مسفوح و چشم شخص اسلام مقروح و مجروح. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 444).
کوفته شدسینۀ مجروح من
هیچ نماند از من و از روح من.
نظامی.
من امروزاز زمرۀ آن طایفه ام زیرا که دو نوبت بر در این سوراخ به زخم چوب و زخم زبان تو جوارح صورت و معنی را مجروح یافتم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 228). بحکم ضرورت خسته و مجروح در پی کاروان افتاد. (گلستان).
آن عاشق مجروح ندانی که چه گفته ست
هر خون که دلارام بریزد دیتی نیست.
سعدی.
ای راحت اندرون مجروحم
جمعیت خاطرپریشانم.
سعدی.
ای گنج نوشدارو با خستگان نگه کن
مرهم به دست و ما را مجروح می گذاری.
سعدی.
، آن که گواهی او نامقبول گردد. (آنندراج). شاهد و گواه دروغ. (ناظم الاطباء). مقابل عدل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و عدل و مجروح (از محدثین) کیست. (تاریخ بیهق، یادداشت ایضاً)، سرزنش شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)، رد کرده شده. (ناظم الاطباء). مردود. (از فرهنگ جانسون)، ملزم شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مجروح
خسته، زخم دار، جراحت برداشته
تصویری از مجروح
تصویر مجروح
فرهنگ لغت هوشیار
مجروح
((مَ))
زخمی، زخم خورده
تصویری از مجروح
تصویر مجروح
فرهنگ فارسی معین
مجروح
زخمی، افگار
تصویری از مجروح
تصویر مجروح
فرهنگ واژه فارسی سره
مجروح
آزرده، افگار، جریحه دار، ریش، خسته، ریش، زخم دار، زخمناک، زخمی، آسیب دیده، زخم خورده، فگار، مصدوم
متضاد: سالم، ناعادل
متضاد: عادل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مجروح
جريحٌ
تصویری از مجروح
تصویر مجروح
دیکشنری فارسی به عربی
مجروح
Injured
تصویری از مجروح
تصویر مجروح
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مجروح
blessé
تصویری از مجروح
تصویر مجروح
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مجروح
herido
تصویری از مجروح
تصویر مجروح
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مجروح
ferido
تصویری از مجروح
تصویر مجروح
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مجروح
verletzt
تصویری از مجروح
تصویر مجروح
دیکشنری فارسی به آلمانی
مجروح
ranny
تصویری از مجروح
تصویر مجروح
دیکشنری فارسی به لهستانی
مجروح
раненый
تصویری از مجروح
تصویر مجروح
دیکشنری فارسی به روسی
مجروح
поранений
تصویری از مجروح
تصویر مجروح
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مجروح
مجروح، مجروح شد
دیکشنری اردو به فارسی
مجروح
مجروح
تصویری از مجروح
تصویر مجروح
دیکشنری فارسی به اردو
مجروح
আঘাতপ্রাপ্ত
تصویری از مجروح
تصویر مجروح
دیکشنری فارسی به بنگالی
مجروح
ได้รับบาดเจ็บ
تصویری از مجروح
تصویر مجروح
دیکشنری فارسی به تایلندی
مجروح
jeraha
تصویری از مجروح
تصویر مجروح
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مجروح
yaralı
تصویری از مجروح
تصویر مجروح
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
مجروح
怪我をした
تصویری از مجروح
تصویر مجروح
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مجروح
受伤的
تصویری از مجروح
تصویر مجروح
دیکشنری فارسی به چینی
مجروح
gewond
تصویری از مجروح
تصویر مجروح
دیکشنری فارسی به هلندی
مجروح
부상당한
تصویری از مجروح
تصویر مجروح
دیکشنری فارسی به کره ای
مجروح
terluka
تصویری از مجروح
تصویر مجروح
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مجروح
घायल
تصویری از مجروح
تصویر مجروح
دیکشنری فارسی به هندی
مجروح
ferito
تصویری از مجروح
تصویر مجروح
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مجروح
פצוע
تصویری از مجروح
تصویر مجروح
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجرور
تصویر مجرور
در نحو عربی، کلمه ای که آخر آن حرکت کسره داشته باشد، کلمه ای که پس از حرف جرّ بیاید و یا مضاف الیه واقع شود، کشیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرجوح
تصویر مرجوح
ترجیح داده شده، برتری داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطروح
تصویر مطروح
انداخته شده، دور افکنده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشروح
تصویر مشروح
شرح داده شده، بیان شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ حَ)
مؤنث مجروح. (ناظم الاطباء). رجوع به مجروح شود
لغت نامه دهخدا