- مجردی
- در تازی نیامده: بریده نما: گونه ای آگور کاری در ساختمان، بی زنی، جهانرهایی
معنی مجردی - جستجوی لغت در جدول جو
- مجردی ((مُ جَ رَّ))
- ستون بنا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع مجرد، یالغوزان لغندران
سرخ گلگون: خروشان و کفک افکنان و سلیحش همه ماردی گشته و خنگش اشقر. (خسرو لفا اق. 525) توضیح در رشیدی و فرهنگ نظام به دقیقی نسبت داده شده
در تازی نیامده بزهکاری مجرم بودن مجرمیت
مجرده در فارسی مونث مجرد بنگرید به مجرد مونث مجرد جمع مجردات
فرداً و منفرداً و تنها
هر یک از کسانی که در عهد ممالیک (و غیره) جزو} حلقه {بشمار میامدند و از} جندی {های ممالیک ممتاز بودند (دزی ج 251: 2)، جمع مفارده
سرخ رنگ، گلگون، برای مثال چو بردارد ز پیش روی اوثان / حجاب ماردی دست برهمن (منوچهری - ۸۷)
گوینده
آهنجیده
صندوق کوچک فلزی یا چوبی، صندوقچه
کسی که امری را اجرا کند، اجرا کننده
رهگذر، گذرگاه، محل رفتن، محل عبور، راه، طریق اجرا شده، انجام یافته
برهنه، عریان، تنها، مرد بی زن، بی زوجه، یکه و تنها، مقابل مادی و جسمانی
مردبودن رجولیت، آراسته بصفات نیک انسانی بودن جوانمردی: دانم که در مردی و جوانمردی روا نباشد این بی حرمتی کردن، شجاعت دلیری: چو جد و چون پدر از مردی و هنرمندی کجا برزم نهد روی پشت لشکر باد، (معزی)، قوه باه
((مَ))
فرهنگ فارسی معین
مرد بودن، رجولیت، آراستگی به صفات نیک انسانی، شجاعت، دلاوری، توانایی انجام امور جنسی را با زن داشتن
بدون همسر، تنها، در فلسفه آنچه منزه از ماده باشد مانند عقول و ارواح، برهنه، عریان، خالی
مرد بودن، رجولیت، آراسته بودن به صفات پسندیدۀ انسانی، مردانگی، جوانمردی، کنایه از شجاعت، دلیری، کنایه از توانایی جنسی
Executor
Abstracted
executor
abstrato
Vollstrecker
abstrahiert
wykonawca
abstrakcyjny
исполнитель
отвлечённый